گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حیات القلوب
جلد سوم
باب ششم در بیان اسامی سامیه و نقش خواتیم کریمه و دواب و اسلحه و غیر آنهاست از آنچه به آن حضرت منسوب بوده است و




در آن چند فصل است
فصل اول در ذکر نامهاي نامی آن حضرت است
ابن بابویه به سند معتبر از جابر انصاري روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: من شبیه
ترین مردم به حضرت آدم علیه السّلام، و حضرت ابراهیم علیه السّلام شبیه ترین مردم بود به من در خلقت و خلق، و حق تعالی
مرا از بالاي عرش عظمت و جلالت خود به ده نام نامیده و صفت مرا بیان کرده و به زبان هر پیغمبري بشارت مرا به قوم ایشان
داده است، و در تورات و انجیل نام مرا بسیار یاد کرده است و کلام خود را تعلیم من نمود و مرا به آسمان بالا برد، و نام مرا از
نام بزرگوار خود اشتقاق نمود، یک نام او محمود است و مرا محمد نام کرده، و مرا در بهترین قرنها و در میان نیکوترین امتها
نامید زیرا که به توحید و یگانه پرستی خدا جسدهاي امّت من بر آتش جهنم حرام « احید » ظاهر گردانید و در تورات مرا
« ماحی » گردیده است، و در انجیل مرا احمد نامید زیرا که من محمودم در آسمان و امّت من حمدکنندگانند، و در زبور مرا
نامید زیرا که به سبب آن من از زمین محو می نماید عبادت بتها را، و در قرآن مرا محمد نامید زیرا که در قیامت همه امّتها مرا
ستایش خواهند کرد به سبب آنکه بغیر از من کسی در قیامت شفاعت نخواهد کرد مگر به اذن من، و مرا در قیامت
نامید زیرا که من مردم را نزد خدا به حساب « موقف » خواهند نامید زیرا که زمان امّت من به حشر متصل است، و مرا « حاشر »
نامید زیرا که من عقب پیغمبران آمدم و بعد از من پیغمبري نیست، و منم رسول رحمت و رسول توبه و « عاقب » می دارم، و مرا
یعنی کامل جامع کمالات. « قثم » که از قفاي انبیا مبعوث شدم، و منم « مقفّی » رسول ملاحم یعنی جنگها و منم
ص: 260
و منّت گذاشت بر من پروردگار من و گفت: اي محمد! من هر پیغمبري را به زبان امّت او فرستادم و بر اهل یک زبان فرستادم
و تو را بر هر سرخ و سیاهی مبعوث گردانیدم و تو را یاري دادم به ترسی که از تو در دل دشمنان تو افکندم و هیچ پیغمبر
دیگر را چنین نکردم، و غنیمت کافران را بر تو حلال گردانیدم و براي احدي پیش از تو حلال نکرده بودم بلکه می بایست
غنیمتها که از کافران بگیرند بسوزانند، و عطا کردم به تو و امّت تو گنجی از گنجهاي عرش خود را که آن سوره فاتحه
الکتاب و آیات آخر سوره بقره است، و براي تو و امّت تو جمیع زمین را محلّ سجده و نماز گردانیدم بر خلاف امّتهاي
گذشته که می بایست نماز را در معبدهاي خود بکنند، و خاك زمین را براي تو پاك کننده گردانیدم، و اللّه اکبر را به تو و
امّت تو دادم، و یاد تو را به یاد خود مقرون کردم که هرگاه امّت تو مرا به وحدانیّت یاد کنند تو را به پیغمبري یاد کنند، پس
طوبی براي تو باد اي
.«1» محمد و براي امّت تو
و در حدیث معتبر دیگر روایت کرده است که: گروهی از یهود به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند و
سؤال کردند که: به چه سبب تو را محمد و احمد و ابو القاسم و بشیر و نذیر و داعی نامیده اند؟
نامیدند براي آنکه مرا ستایش می کنند در « احمد » نامیدند زیرا که ستایش کرده شدم در زمین؛ و « محمد » فرمود که: مرا
نامیدند براي آنکه حق تعالی در قیامت بهشت و جهنم را به سبب من قسمت می نماید، پس هرکه کافر « ابو القاسم » آسمان؛ و
شده است و ایمان به من نیاورده است از گذشتگان و آیندگان به جهنم می فرستد و هرکه ایمان آورد به من و اقرار نماید به
خوانده است براي آنکه مردم را دعوت می کنم به دین پروردگار « داعی » پیغمبري من او را داخل بهشت می گرداند؛ و مرا
نامید است براي آنکه « بشیر » خوانده است براي آنکه می ترسانم به آتش هرکه را نافرمانی من کند؛ و « نذیر » خود؛ و مرا
.«2» بشارت می دهم مطیعان خود را به بهشت
ص: 261
و در حدیث موثق روایت کرده است که حسن بن فضال از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسید که: به چه سبب حضرت
رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ابو القاسم کنیت کرده اند؟
فرمود که: زیرا فرزند او قاسم نام داشت.
حسن گفت: عرض کردم که: آیا مرا قابل زیاده از این می دانی؟
فرمود که: بلی، مگر نمی دانی که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: من و علی پدر این امّتیم؟
گفتم: بلی.
فرمود: مگر نمی دانی که حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پدر جمیع امّت است؟
گفتم: بلی.
فرمود که: مگر نمی دانی که علی قسمت کننده بهشت و دوزخ است؟
گفتم: بلی.
فرمود: پس پیغمبر پدر قسمت کننده بهشت و دوزخ است، و به این سبب حق تعالی او را به ابو القاسم کنیت داده است.
گفتم: پدر بودن ایشان چه معنی دارد؟
فرمود که: یعنی شفقت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسبت به جمیع امّت خود مانند شفقت پدران است بر
فرزندان، و علی بهترین امّت آن حضرت است، و همچنین شفقت علی بعد از آن حضرت براي امّت مانند شفقت آن حضرت
بود زیرا که او وصی و جانشین و امام و پیشواي امّت بعد از آن حضرت بود، پس به این سبب فرمود که: من و علی هر دو پدر
این امّتیم و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روزي بر منبر بر آمده فرمود که: هرکه قرضی و عیالی بگذارد بر من
است و هرکه مالی بگذارد و وارثی داشته باشد مال او از وارث اوست، پس به این سبب آن حضرت اولی بود نسبت به امت
.«1» خود از جانهاي ایشان و همچنین امیر المؤمنین بعد از آن حضرت اولی بود به امت از جانهاي ایشان
ص: 262
و در حدیث موثق دیگر روایت کرده است از امام محمد باقر علیه السّلام که: حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ده
نام بود، پنج نام در قرآن هست و پنج نام در قرآن نیست، امّا آنها که در قرآن است محمد و احمد و عبد اللّه و یس و
.«1» نون؛ و امّا آنها که در قرآن نیست فاتح و خاتم و کافی و مقفّی و حاشر
نامیده است زیرا که وقتی وحی بر آن جناب نازل « مزّمّل » و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: حق تعالی آن حضرت را
به اعتبار رجعت آن حضرت است پیش از قیامت، یعنی: اي کسی که « مدّثّر » و خطاب ؛«2» شد خود را به جامه اي پیچیده بود
.«3» خود را به کفن پیچیده اي زنده شو و برخیز و بار دیگر مردم را از عذاب پروردگار خود بترسان
و در روایات معتبره بسیار وارد شده است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که:
حق تعالی من و امیر المؤمنین را از یک نور خلق کرد و از براي ما دو نام از نامهاي خود اشتقاق کرد، پس خداوند صاحب
.«4» عرش محمود است و من محمد، و حق تعالی علیّ اعلا است و امیر المؤمنین علی است
و ابن بابویه به سند صحیح از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: نام حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
.« محمد » و در قرآن ،« احمد » و در انجیل ،« حاد » است، و در تورات « ماحی » در صحف ابراهیم
پس پرسیدند که: تأویل ماحی چیست؟
یعنی دشمنی کننده با هرکه دشمن خدا و دین « حاد » فرمود: یعنی محو کننده بتها و قمارها و صورتها و هر معبود باطلی؛ و امّا
براي آن گفتند که حق تعالی ثناي نیکو گفته است براي او به سبب « احمد » خدا باشد، خواه خویش باشد و خواه بیگانه؛ و امّا
آن است که « محمد » آنچه پسندیده است از افعال شایسته او؛ و تأویل
خدا و فرشتگان و جمیع پیغمبران
ص: 263
و رسولان و همه امّتهاي ایشان ستایش می کنند او را و درود می فرستند بر او و نامش بر عرش نوشته است: محمد رسول اللّه
.«1»
و صفّار روایت کرده است به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ده نام
است در قرآن: محمد و احمد و عبد اللّه و طه و یس و نون و مزمل و مدثر و رسول و ذکر چنانکه فرموده است که وَ ما مُحَمَّدٌ
و طه. ما ،«4» لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً ،«3» وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ،«2» إِلَّا رَسُولٌ
و یا أَیُّهَا ،«8» و یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ ،«7» و ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ،«6» و یس. وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ،«5» أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی
.*« قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا » و ،«9» الْمُدَّثِّرُ
از نامهاي آن حضرت است و مائیم اهل ذکر که حق تعالی در قرآن امر « ذکر » : پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود که
.«10» « هرچه ندانید از اهل ذکر سؤال کنید » : کرده است که
و بعضی از علما از قرآن مجید چهارصد نام براي آن حضرت بیرون آورده اند، و مشهور آن است که نام آن حضرت در
و امّا اسما و القاب ؛« فارقلیط » و بعضی گفته اند در انجیل ،« فارقلیط » و در زبور « طاب طاب » است و در انجیل « مودمود » تورات
« شاهد » : که اکثر علما از قرآن استخراج کرده اند بغیر از آنچه سابق مذکور شد اینهاست
ص: 264
و « نذیر » و « بشیر » و « مبشّر » و « شهید » و
« رحیم » و « رءوف » و « نعمت » و « نور » و « امّی » و « نبی » و « خاتم النبیّین » و « رسول اللّه » و « رحمه للعالمین » و « سراج منیر » و « داعی »
.«1» « تین » و « سما » و « حم » و « نجم » و « شمس » و « مذکّر » و « منذر » و
و در کتاب سلیم بن قیس مسطور است که: چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از جنگ صفّین برمی گشت به دیر راهبی
رسید که از نسل حواریان عیسی علیه السّلام و از علماي نصاري بود، پس از دیر فرود آمد و کتابی چند در دست داشت و
گفت: جدّ من بهترین حواریان عیسی بوده است و این کتابها به خطّ اوست که عیسی گفته و او نوشته است، و در این کتابها
مذکور است که پیغمبري از عرب مبعوث خواهد شد از فرزندان ابراهیم خلیل علیه السّلام از شهر مکه و او را چند نام خواهد
بود: محمد و عبد اللّه و یس و فتاح و خاتم و حاشر و عاقب و ماحی و قائد و نبی اللّه و صفی اللّه و حبیب اللّه، و هرگاه نام
خدا مذکور شود باید که نام او مذکور شود، و او محبوبترین خلق است نزد خدا و حق تعالی خلق نکرده است احدي را نه
ملک مقرّب و نه پیغمبر مرسل از آدم تا آخر پیغمبران که بهتر و محبوبتر باشد نزد خدا از او، و حق تعالی در قیامت او را بر
عرش خود خواهد نشانید و او را شفیع خواهد گردانید، و براي هرکه شفاعت نماید قبول خواهد کرد، و به نام او جاري شده
است قلم بر لوح که:
.«2» محمد رسول اللّه
و در احادیث معتبره بسیار
از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که:
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چون نماز می کرد بر انگشتان پاهاي خود می ایستاد تا آنکه پاهاي مبارکش ورم
اي محمد! ما قرآن را بر تو نفرستادیم که خود » : یعنی «3» می کرد، پس حق تعالی فرستاد که طه. ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی
.«4» به لغت طی به معنی محمد است « طه » و ،« را به تعب افکنی
ص: 265
یعنی اي طلب کننده حق و هدایت کننده بسوي حق، و « طه » : و در حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که
.«2» و در حدیث دیگر: یعنی اي سیّد .«1» یعنی اي سامع و شنونده وحی من « یس »
نام محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و آل یس اهل بیت آن « یس » : و اخبار بسیار از طریق خاصه و عامه منقول است که
و بر غیر پیغمبران در «3» « سَلامٌ عَلی إِلْ یاسِینَ » : حضرتند که حق تعالی در قرآن بر ایشان سلام فرستاده است و فرموده که
و در قرائت اهل بیت علیهم السّلام چنین است. ،«4» قرآن سلام نفرستاده است مگر بر ایشان
و در روایت دیگر وارد شده است که: یس را نام مکنید که نام آن حضرت است و رخصت نداده اند که دیگري را نام کنند
.«5»
نام « حم » : فرمود که «6» و در حدیث معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است در تفسیر حم. وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ
امیر المؤمنین علیه « کتاب مبین » محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است در کتابی که خدا بر هود علیه السّلام فرستاده بود، و
.«7» السّلام است
و در روایات معتبره وارد شده است در تفسیر قول حق تعالی وَ النَّجْمِ إِذا هَوي که حق تعالی قسم یاد فرمود به پیغمبر در
.«8» آن حضرت است که نجم فلک هدایت است « نجم » هنگامی که به معراج رفت یا از دنیا رفت و مراد از
و همچنین احادیث وارد شده است در تفسیر قول حق تعالی وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ
ص: 266
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و ،« نجم » ائمه علیهم السّلام اند که نشانه هاي راه هدایتند؛ و ،« علامات » که «1» * یَهْتَدُونَ
.«2» سلّم است که ایشان به او هدایت یافته اند
،« قمر » خورشید فلک رسالت است؛ و مراد به ،« شمس » که مراد از «3» و اخبار بسیار وارد است در تفسیر وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها
ائمه اطهارند که جهان به نور ،« نهار » ماه اوج امامت است یعنی امیر المؤمنین علیه السّلام که تالی آن حضرت است؛ و مراد به
.«4» هدایت ایشان روشن است
سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که بهترین میوه هاي شجره ،« تین » و در تفسیر وَ التِّینِ وارد شده است که مراد از
حسن و ،« طور سینین » امیر المؤمنین علیه السّلام است که علم او روشنی بخش هر ظلمت است؛ و ،« زیتون » نبوت است؛ و
.«5» ائمه مؤمنانند که شهرستان علم یزدانند ،« بلد امین » حسین علیهما السّلام اند که کوه وقار و تمکین اند؛ و
و از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که به رأس الجالوت گفت: در انجیل نوشته است که فارقلیط بعد از عیسی
خواهد آمد و تکلیفهاي گران را بر شما آسان خواهد کرد و شهادت به حقیّت من خواهد داد چنانکه من
.«6» شهادت بر حقیّت او دادم و او تأویل هر علم را براي شما خواهد آورد. رأس الجالوت گفت: بلی چنین است
و از طریق عامه از انس بن مالک روایت کرده اند که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: اي گروه
مردم! هرکه آفتاب را نیابد دست از ماه برندارد، و هرکه ماه را نیابد زهره را غنیمت شمارد، و هرکه زهره را نیابد در فرقدان
.«7» چنگ زند. پس فرمود که: منم شمس، و علی است قمر، و فاطمه زهره است، و حسن و حسین فرقدانند
فصل دوم در بیان معنی امّی است و بیان آنکه آن حضرت به همه خط و زبان و لغت عارف بودند
بدان که خلاف است که آن حضرت را حق تعالی چرا امّی فرموده است، بعضی گفته اند براي آنکه سواد خط نداشت؛ و
بعضی گفته اند منسوب به امّی است یعنی در عدم تعلیم ظاهري مثل امّت عرب بود؛ و بعضی گفته اند نسبت به امّ است یعنی
.«1» به حسب ظاهر بر حالتی بود که از مادر متولد شده بود که خط و سواد نیاموخته بود از کسی
.«2» و در بعضی از احادیث وارد شده است که: نسبت به امّ القري است یعنی مکه
و در این خلافی نیست که آن حضرت پیش از بعثت تعلّم خط و سواد از کسی ننموده بود، چنانکه حق تعالی می فرماید وَ ما
تلاوت نمی کردي پیش از بعثت کتابی و نامه » : یعنی «3» کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ
و خلاف است که آیا ،« اي را و نمی نوشتی کتابی را به دست راست خود، اگر چنین می بود به شک می افتادند اهل بطلان
بعد از بعثت می توانست خواند و نوشت یا نه؟ و حق آن
است که قادر بود بر خواندن و نوشتن چنانکه به وحی الهی همه چیز را می دانست و به قدرت الهی بر کارهائی که دیگران
عاجز بودند قادر بود، امّا براي مصلحت خود
ص: 268
نمی نوشت و غالب اوقات دیگران را امر به خواندن نامه ها می فرمود و خواندن و نوشتن را از بشري نیاموخته بود، چنانکه در
حدیث صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:
.«1» حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نامه را می خواند و نمی نوشت
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: از چیزهائی که حق تعالی منّت گذاشته بود بر پیغمبر خود آن بود که امّی بود و نمی نوشت و
.«2» نامه را می خواند
اوست که » : که ترجمه اش آن است که «3» و در حدیث حسن دیگر فرمود در تفسیر آیه هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ
حضرت فرمود که: ایشان خط داشتند و لیکن چون کتابی از خدا در میان ایشان نبود و ،« فرستاد در میان امّیان رسولی از ایشان
.«4» پیغمبري هنوز در میان ایشان مبعوث نشده بود، به این سبب ایشان را امّی نامید
و به سند معتبر منقول است که شخصی از امام محمد تقی علیه السّلام پرسید که: چرا حضرت رسول را امّی نامیدند؟ حضرت
فرمود که: سنّیان چه می گویند؟ گفت: می گویند که زیرا نمی توانست چیزي نوشت.
اوست که فرستاد در » : فرمود: دروغ می گویند لعنت خدا بر ایشان باد چگونه چنین باشد و حال آنکه حق تعالی می فرماید
چگونه تعلیم می ،« میان امّیان رسولی از ایشان که تلاوت نماید بر ایشان آیات او را و تعلیم نماید به ایشان کتاب و حکمت را
نمود چیزي را که خود
نمی دانست، و اللّه که آن حضرت می خواند و می نوشت به هفتاد و سه زبان بلکه خدا او را امّی نامید براي آنکه از اهل مکه
«6» .«5» است و یک نام مکه امّ القري است، چنانکه فرموده است که وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها
ص: 269
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون ابو سفیان متوجه احد شد، عباس نامه اي به خدمت آن
حضرت نوشت و حقیقت را عرض کرد، چون نامه را آوردند حضرت در یکی از باغهاي مدینه بود پس نامه را خواند و
.«1» اصحاب خود را اعلام نکرد و فرمود که: داخل مدینه شوید، و چون داخل مدینه شدند مضمون نامه را به ایشان نقل کرد
با آنکه نوشته را «2» و در حدیث دیگر فرمود که: آن حضرت می خواند و می نوشت و آنچه خود هم ننوشته بود می خواند
می خواند و می دانست، پس چون نوشته را نداند؟
و در حدیث صحیح از آن حضرت منقول است که: در تأویل قول حق تعالی که وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ
فرمود که: یعنی خدا وحی کرده است بسوي من قرآن را براي آنکه بترسانم شما را و هر کسی را که دعوت من به او برسد «3»
.«4» به هر زبانی و هر لغتی
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی هیچ کتاب و وحیی نفرستاد مگر به عربی و لیکن به
گوش انبیا به زبان و لغت قوم ایشان می رسید و به گوش پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به
عربی، و با هرکس سخن می گفت به عربی سخن می گفت، و اگر مخاطب عرب نبود به گوش او به لغت او می رسید، و هر
کس با حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به هر لغت که سخن می گفت به لغت عربی به گوش آن حضرت می
.«5» رسید، اینها همه را جبرئیل براي آن حضرت از جانب او ترجمه می نمود براي تشریف و تکریم آن حضرت
فصل سوم در بیان خواتیم و اسلحه و اثواب و دواب و سایر اسباب آن حضرت است
شیخ طوسی به سند معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام روایت کرده است که:
روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انگشتري به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام داد و گفت: یا علی! این
بر آن نقش کنند، پس حضرت آن انگشتر را به حکّاك داد و چنانکه حضرت رسول « محمد بن عبد اللّه » انگشتر را بده که
محمد » صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده بود امر فرمود که نقش کنند، چون روز دیگر انگشتر را از حکّ اك گرفت دید که
نقش کرده است، گفت: من تو را چنین امر نکردم، گفت: راست می گوئی یا امیر المؤمنین، من خطا کردم و از « رسول اللّه
دستم چنین جاري شد.
چون انگشتر را به نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورد واقعه را عرض نمود، حضرت انگشتر را گرفت و در
انگشت مبارك کرده فرمود که: منم محمد بن عبد اللّه و منم محمد رسول اللّه.
پس حضرت متعجب « علیا ولی اللّه » و چون روز دیگر صبح شد و نظر فرمود به نگین دید که در زیر نگین نقش شده است
گردید، و در آن حال جبرئیل نازل شد و گفت:
حق
.«1» تعالی می فرماید که: تو آنچه خواستی نقش کردي و ما آنچه خواستیم نقش کردیم
ص: 271
در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: انگشتر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از نقره بود، و
.«1» بود « محمد رسول اللّه » نقش نگین آن
لا اله الا » و به سند معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: آن حضرت دو انگشتر داشت: بر یکی نوشته بود
.«2» « صدق اللّه » و بر دیگري نوشته بود « اللّه محمد رسول اللّه
و در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انگشتر را
.«3» در دست راست می کردند
و در حدیث صحیح فرمود که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سه کلاه داشتند: یکی یمنیّه، و یکی بیضا که سفید
بود، و دیگري مضریّه که دو گوش داشت که در جنگها بر سر می گذاشتند؛ و عصاي کوچکی داشتند که بر آن تکیه می
کردند و در عیدها با خود به صحرا می بردند و در وقت خطبه بر آن تکیه می فرمودند؛ و چوب دستی داشتند که آن را
می گفتند، و کاسه اي « منبعه » می گفتند؛ و کاسه اي داشتند که آن را « الکن » می گفتند؛ و خیمه اي داشتند که او را « ممشوق »
می گفتند؛ و دو اسب داشتند: « ري » داشتند که آن را
و دیگري « عضباء » و دو ناقه داشتند: یکی ؛« شهباء » و دیگري « دلدل » و دو استر داشتند: یکی ؛« سکب » و دیگري « مرتجز » یکی
و درازگوشی داشتند که ؛« رسوم » و « مخذم » و « عون » و « ذو الفقار » : و چهار شمشیر داشتند ؛« جذعاء »
می « ذات الفضول » می گفتند؛ و زرهی داشتند که آن را « سحاب » می گفتند؛ و عمامه اي داشتند که آن را « یعفور » آن را
می گفتند؛ و شتر « عقاب » گفتند، و آن سه حلقه از نقره داشت یکی در پیش و دو تا در عقب؛ و علمی داشتند که آن را
« اسعد » می گفتند؛ و خودي داشتند که آن را « معلوم » می گفتند؛ و لوائی داشتند که آن را « دیباج » بارداري داشتند که آن را
می گفتند.
پس همه اینها را در هنگام وفات به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام عطا فرمودند، و انگشتر
ص: 272
خود را بیرون آورد و در انگشت آن حضرت کرد، پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که: در قائمه یکی از
شمشیرهاي آن حضرت صحیفه اي یافتم که در آن علوم بسیار بود از جمله آنها این سه کلمه بود: پیوند کن با هرکه از تو قطع
.«1» کند، و حق را بگو اگر چه براي تو ضرر کند، و احسان کن با هرکه با تو بدي کند
و در حدیث دیگر منقول است که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فتح خیبر نمود درازگوش سیاهی را به
غنیمت گرفت و درازگوش با آن حضرت به سخن آمد و گفت: از نسل جدّ من شصت درازگوش گوش بهم رسیده که هیچ
یک را بغیر پیغمبران سوار نشده اند، و از نسل جدّ من بغیر از من نمانده است و از پیغمبران بغیر از تو نمانده اند، و من پیوسته
انتظار تو می بردم، و پیشتر از یهودي بودم و دانسته به سر می آمدم و او را می افکندم و او بر پشت و شکم من می زد.
پس حضرت فرمود که:
تو را یعفور نام کردم؛ پس فرمود که: آیا زنی می خواهی؟
گفت: نه. و هرگاه می گفتند: رسول خدا تو را می طلبد، می شتافت به خدمت آن حضرت؛ و چون آن حضرت از دنیا رفت
.«2» اضطراب بسیار کرد و از شدت جزع خود را در چاهی افکند و مرد و آن چاه، قبر او شد
می گفتند و « قصوي » و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: آن حضرت را ناقه اي بود که آن را
هرگاه حضرت از آن به زیر می آمد مهار آن را بر گردنش می انداخت و او می گردید، و مسلمانان به او چیزي می دادند و
گرامی می داشتند تا سیر می شد، روزي سر خود را داخل خیمه سمره بن جندب کرد، او عصا بر سرش زد و سرش شکست،
.«3» ناقه برگشت به خدمت حضرت و شکایت سمره را به آن حضرت کرد
.«4» و در حدیث دیگر فرمود که: حلقه بینی ناقه آن حضرت از نقره بود
ص: 273
.«1» و در روایت دیگر فرمود که: در خانه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یک جفت کبوتر سرخ بود
.«3» و نگین آن مدوّر بود ،«2» و در چند حدیث دیگر فرمود که: انگشتر آن حضرت از نقره بود
و به سند معتبر از علیّ بن مهزیار منقول است که گفت: رفتم به خدمت حضرت امام موسی علیه السّلام و در دست آن
بود، پس فرمود که: این سنگی است که جبرئیل از براي حضرت « اللّه الملک » حضرت انگشتر فیروزه اي دیدم که نقش آن
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از بهشت به هدیه آورد و آن حضرت آن
.«4» را به امیر المؤمنین علیه السّلام بخشید
و به سند معتبر از عبد اللّه بن سنان منقول است که گفت: حضرت صادق علیه السّلام انگشتر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
.«5» « محمد رسول اللّه » آله و سلّم را به من نمود، حلقه آن از نقره بود و نگینش سیاه و در آن نگین در دو سطر نوشته بود
.«6» و در حدیث معتبر منقول است از آن حضرت که فرمود: حلیه سیف حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از نقره بود
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: ذو الفقار شمشیر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را
.«7» جبرئیل از آسمان آورده بود، و حلیه آن از نقره بود
ایراد کرده ایم و در اینجا به « بحار الانوار » و کتاب « حلیه المتقین » و سایر اسباب و اسلحه و اثواب آن حضرت را در کتاب
همین اکتفا نمودیم.
فصل چهارم در بیان معنی یتیم و ضال و عائل است
سوگند یاد می کنم به وقت چاشت و به شب هرگاه تاریکی او بسیار » حق تعالی فرموده است که وَ الضُّحی . وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی
وداع نکرد از تو پروردگار تو که دیگر به تو وحی نفرستد و تو را » ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی ،« ساکن گردد یا اشیاء را بپوشاند
و البته آخرت بهتر » وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولی ،« دشمن نداشته چنانکه کافران به سبب دیر آمدن وحی به تو نسبت دادند
و البته در وقتی عطا خواهد کرد تو را پروردگار تو پس تو راضی » وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی ،« است از براي تو از دنیا
.« خواهی شد
از زید بن علی روایت کرده اند که: رضاي
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن است که حق تعالی اهل بیت آن حضرت و شیعیان ایشان را داخل بهشت گرداند
.«1»
و در حدیث معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است: که روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
به خانه حضرت فاطمه علیها السّلام در آمد، دید که آن حضرت به دست مبارك خود آسیا می گرداند و عباي درشت پوشیده
است از جنسی که جل شتر می کنند، پس چون آن حالت را مشاهده نمود گریست و فرمود که: اي فاطمه! تلخی دنیا را اختیار
کن براي نعیم
ص: 275
.«1» ابدي آخرت؛ پس حق تعالی این دو آیه را بر آن حضرت فرستاد
و در حدیث دیگر وارد شده است که: حق تعالی عرض کرد بر پیغمبر خود آنچه امّت او فتح خواهند کرد از شهرها و حضرت
به آن شاد شد، پس حق تعالی فرستاد که: آخرت براي تو بهتر است از دنیا و حق تعالی در قیامت به تو خواهد داد آن قدر که
راضی شوي، پس حق تعالی هزار قصر در بهشت به آن حضرت داد که خاك آنها از مشک است و در هر قصري از زنان و
.«2» خدمتکاران آن قدر هست که سزاوار آن قصر است
بدان که در تأویل این آیه کریمه میان مفسران «3» أَ لَمْ یَجِ دْكَ یَتِیماً فَآوي . وَ وَجَ دَكَ ضَالا فَهَدي . وَ وَجَ دَكَ عائِلًا فَأَغْنی
خلاف است:
وجه اول- آن است که: آیا تو را خدا یتیم و بی پدر و مادر نیافت پس پناه و مأوایی داد تو را و عبد المطّلب و ابو طالب را
براي تربیت و حراست تو موکّل گردانید، و تو را گمشده یافت که از جدّ خود گم شده بودي در درّه هاي مکه یا از حلیمه
.«4» دایه خود گم شده بودي پس هدایت کرد عبد المطّلب را بسوي تو چنانکه قصه اش گذشت
و بعضی گفته اند که: آن حضرت در سفري با ابو طالب همراه بود، در شبی شیطان آمد و مهار ناقه آن حضرت را گرفت و از
.«5» راه گردانید، پس جبرئیل آمد و شیطان را دور کرد و ناقه را به قافله ملحق گردانید
.«6» و تو را عایل یافت یعنی فقیر و بی مال پس غنی گردانید تو را به مال خدیجه و بعد از آن به غنیمتها
و در حدیث معتبر منقول است که از امام زین العابدین علیه السّلام پرسیدند که: به چه سبب
ص: 276
حق تعالی پیغمبر خود را یتیم گردانید و پدر و مادر او را در طفولیّت برد؟
.«1» فرمود: براي آنکه مخلوقی را بر آن حضرت حقّی نبوده باشد
و در حدیث معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: براي آنکه طاعت احدي بغیر از خدا بر او لازم نباشد
.«2»
وجه دوم- از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام رضا علیهم السّلام منقول است که فرمودند که: تو یتیم بودي
یعنی یگانه دهر خود در کمالات مانند درّ یتیم، پس مردم را بسوي تو راه نمود و تو را ملجأ و مأواي خود گردانید؛ و گم
بودي در میان گروهی که تو را نمی شناختند و بزرگی تو را نمی دانستند، پس هدایت کرد ایشان را تا تو را شناختند؛ و تو را
عیالمند یافت
.«3» از بسیاري مردمی که به تو محتاج بودند، پس غنی و بی نیاز گردانید ایشان را به علم تو
وجه سوم- از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: یعنی تو را تنها یافت پس مردم را بسوي تو پناه داد؛ و قوم تو، تو
را گمراه می دانستند پس ایشان را به شناختن تو هدایت نمود؛ و تو را پریشان و بی مال یافت، یا آنکه قوم تو، تو را فقیر و بی
مال می دانستند پس تو را بی نیاز گردانید به آنکه دعاي تو را قرین استجابت گردانید که اگر دعا کنی که خدا سنگ را براي
تو طلا کند دعاي تو را رد نمی کند، و در جائی که طعام نبود به اعجاز تو طعام براي تو حاضر گردانید، و جائی که آب نبود
.«4» براي تو آب آفرید، و ملائکه را در هر حال معین و یاور تو گردانید
باب هفتم در بیان خلقت با برکت و شمایل کثیره الفضائل آن حضرت است و بیان بعضی از اوصاف و معجزات بدن شریف آن
جناب
در حدیث معتبر از حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السّلام منقول است که: حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم در دیده ها با عظمت می نمود و در سینه ها مهابت او بود، رویش از نور می درخشید مانند ماه شب چهارده، از میانه بالا
اندکی بلندتر بود و بسیار بلند نبود، و سر مبارکش بزرگ بود و مویش نه بسیار پیچیده و نه بسیار افتاده بود، و موي سرش
اکثر اوقات از نرمه گوش نمی گذشت و اگر بلندتر می شد میانش را می شکافت و بر دو طرف سر می افکند، رویش سفید
نورانی بود و گشاده پیشانی بود، و ابرویش باریک و مقوّس و کشیده بود و پیوسته نبود- و بعضی روایت کرده اند که: پیوسته
بود
و رگی در میان پیشانیش بود که در هنگام غضب پر می شد و بر می آمد، و بینی آن حضرت کشیده و باریک بود و ،-«1»
میانش اندکی برآمدگی داشت و نوري از آن می تافت، ریش مبارکش انبوه بود و لپهایش هموار بود و برآمده نبود، دهان
حلوا بیانش بسیار کوچک نبود و دندانهایش سفید و برّاق و نازك و گشاده بود و موي نازکی از میان سینه تا ناف آن
حضرت روئیده بود و گردنش در صفا و نور و استقامت مانند صورتها بود که از نقره می سازند و صیقل می زنند، اعضاي
بدنش همه معتدل و قوي اندام و خوش نما بود، و سینه و شکمش برابر یکدیگر بود، میان دو کتفش پهن بود، و سر
استخوانهاي بندهاي بدنش قوي بود و اینها از علامات شجاعت و قوّت است و در میان عرب ممدوح است، بدنش سفید و
نورانی بود و از میان سینه تا نافش خط سیاه باریکی از مو بود مانند نقره اي که صیقل زده باشند و در میانش از زیادتی صفا
خط سیاهی نماید، و پستانها و اطراف سینه و شکم آن حضرت از مو عاري
ص: 280
بود و ذراع و دوشهایش مو داشت، بندهاي دستهایش دراز بود، کف مبارکش گشاده بود، دستها و پاهایش قوي بود و این
صفت در مردان پسندیده است و علامات قوّت و شجاعت است، انگشتانش کشیده و بلند بود، ساعدها و ساقش صاف و
کشیده بود، کف پاهایش هموار نبود بلکه میانهایش از زمین دور بود، و پشت پاهایش بسیار صاف و نرم بود به حدّي که اگر
قطره آبی بر آنها ریخته می شد بند نمی شد،
و چون راه می رفت قدمها را به روش متکبران بر زمین نمی کشید بلکه از زمین می کند و می گذاشت، و سر را به زیر می
افکند به روش کسی که از بلندي به نشیب آید، و گردن را به روش متجبران نمی کشید، و گامها را دور می گذاشت امّا به
تأنّی و وقار می رفت.
و چون به جانب خود ملتفت می شد که با کسی سخن گوید، به روش ارباب دولت به گوشه چشم نظر نمی کرد بلکه با تمام
بدن می گشت و سخن می گفت، و در اکثر احوال دیده اش به زیر بود، و نظرش بسوي زمین زیاده بود از نظر بسوي آسمان،
و در نظر کردن چشم نمی گشود و به گوشه چشم نظر نمی نمود.
و هرکه را می دید مبادرت به سلام می نمود، و اندوهش پیوسته بود و فکرتش دائم بود، و هرگز از فکري و شغلی خالی نبود،
بدون احتیاج سخن نمی فرمود و دهان را به سخن نمی گشود، و جلی و واضح می فرمود و کلمات جامعه اي می گفت که
لفظش اندك و معنیش بسیار بود.
و ظاهر کننده حق بود، و زیادتی در کلامش نبود، و از افاده مقصود قاصر نبود، و خویش نرم بود و درشتی و غلظت در خلق
کریمش نبود، و کسی را حقیر نمی شمرد و اندك نعمتی را عظیم می دانست، و هیچ نعمتی را مذمّت نمی فرمود امّا خوردنی
و آشامیدنی را مدح هم نمی نمود، و از براي فوت امور دنیا به غضب نمی آمد، و چون حقّی به او می رسید که ضایع می شد
چنان در خشم می آمد از براي خدا که کسی او را نمی شناخت، و هیچ کسی در برابر غضب او نمی ایستاد تا آنکه انتقام از
براي حق می کشید
و حق را جاري می گردانید.
و چون اشاره می نمود، به دست اشاره می فرمود نه به چشم و ابرو، و در مقام تعجب
ص: 281
دستهاي مبارك را می گردانید و حرکت می داد و گاه دست راست را به دست چپ می زد، و چون به خشم می آمد از براي
خدا بسیار مبالغه و اهتمام می نمود، و چون شاد می شد دیده بر هم می گذاشت و بسیار اظهار فرح نمی کرد، و اکثر خندیدن
آن حضرت تبسّم بود و کم بود که صداي خنده آن حضرت ظاهر شود، و گاه دندانهاي نورانیش مانند دانه هاي تگرگ ظاهر
می شد در خندیدن.
و چون به خانه می رفت اوقات شریف خود را سه قسمت می کرد: جزئی براي عبادت حق تعالی؛ و جزئی براي زنان و اهل
خود؛ و جزئی براي خود. و جزئی که براي خود گذاشته بود بر مردم قسمت می نمود و هیچ از ایشان ذخیره نمی فرمود و اول
صرف خواص می کرد و بعد از آن مشغول عوام می گردید، و هر کس را به قدر علم و فضیلت در دین زیادتی می داد و
درخور احتیاج متوجه ایشان می شد، و آنچه به کار ایشان می آمد و موجب صلاح امّت بود براي ایشان بیان می فرمود، و
مکرر می فرمود که: حاضران آنچه از من می شنوند به غایبان برسانند، و می فرمود که: برسانید به من حاجت کسی را که
حاجت خود را به من نتواند رسانید بدرستی که هرکه برساند به سلطانی حاجت کسی را که قادر بر رسانیدن حاجت خود
نباشد حق تعالی قدمهاي او را در قیامت ثابت گرداند.
و بغیر از این نوع سخنان فایده مند نزد آن حضرت سخنی مذکور نمی شد، و کسی را بر لغزش
و خطاي سخن مؤاخذه نمی فرمود، و صحابه داخل می شدند به مجلس آن حضرت طلب کنندگان علم و متفرق نمی شدند
مگر آنکه از حلاوت علم و حکمت چشیده بودند، و چون بیرون می آمد سخن بی فایده نمی فرمود، و دلداري مردم می نمود
و از ایشان نفرت نمی فرمود، و کریم هر قومی را گرامی می داشت و او را بر آن قوم والی می گردانید، و از شرّ مردم در حذر
بود امّا از ایشان کناره نمی کرد و خوش روئی و خوش خوئی را از ایشان دریغ نمی داشت، و جستجوي اصحاب خود می
نمود و احوال ایشان می گرفت، و از مردم می پرسید آنچه شایع است در میان ایشان و نیک را تحسین می نمود و تقویت می
فرمود و بد را قبیح می نمود و سعی در قلع آن می فرمود.
امورش همه معتدل بود و افراط و تفریط و اختلاف در کارهایش نبود، و هرگز از
ص: 282
احوال مردم غافل نمی شد مبادا که غافل شوند و بسوي باطل میل کنند، و در حق کوتاهی نمی کرد و از آن نمی گذشت، و
نیکان خلق را نزدیک خود جا می داد، و افضل خلق نزد او کسی بود که خیر خواهی او براي مسلمانان بیشتر باشد، و
بزرگترین مردم نزد او کسی بود که مواسات و معاونت و احسان و یاري به مردم بیشتر کند.
و آداب مجلس آن حضرت چنین بود که در مجلسی نمی نشست و برنمی خاست مگر با یاد خدا، و در مجلس جاي
مخصوص براي خود قرار نمی داد و نهی می فرمود از این، و چون داخل مجلس می شد در آخر مجلس که خالی بود می
نشست و مردم را به این امر می فرمود، و به هر یک از اهل
مجلس خود بهره اي از اکرام و نظر و التفات می رسانید، و چنان معاشرت می فرمود که هر کس را گمان آن بود که گرامی
ترین خلق است نزد او، و با هرکه می نشست تا او اراده برخاستن نمی کرد برنمی خاست، و هرکه از او حاجتی می طلبید اگر
مقدور بود روا می کرد و الّا به سخن نیکی و وعده جمیلی او را راضی می کرد.
و خلق عمیمش همه خلق را فرا گرفته بود و همه کس نزد او در حق مساوي بودند، مجلس شریفش مجلس بردباري و حیا و
راستی و امانت بود، صداها در آن بلند نمی شد و بدي کسی در آن گفته نمی شد و بدي از آن مجلس مذکور نمی شد، و
اگر از کسی خطائی صادر می شد نقل نمی کردند و همه با یکدیگر در مقام عدالت و انصاف و احسان بودند و یکدیگر را به
تقوي و پرهیزکاري وصیّت می کردند و با یکدیگر در مقام تواضع و شکستگی بودند، پیران را توقیر می کردند و بر
خردسالان رحم می کردند و صاحب حاجت را بر خود اختیار می کردند و غریبان را رعایت می کردند.
و سیرت آن حضرت با اهل مجلس چنان بود که پیوسته گشاده رو و نرم خو بود و کسی از همنشینی او متضرّر نمی شد، و
درشت خو و درشت گو نبود و صدا بلند نمی کرد و فحش نمی گفت و عیب مردم نمی گفت و بسیار مدح مردم نمی کرد،
اگر چیزي واقع می شد که مرضیّ طبع مستقیمش نبود تغافل می فرمود، و کسی از او ناامید نبود و امید کسی از او قطع نمی
شد، و با کسی مجادله نمی کرد، و بسیار سخن نمی گفت، و چیزي که فایده نداشت متعرض آن نمی شد، و کسی را مذمّت
نمی کرد، و احدي را سرزنش نمی کرد، و عیبها
ص: 283
و لغزشهاي مردم را تفحّص نمی فرمود، و سخن نمی گفت مگر در امري که امید ثواب در آن داشت، و چون سخن می فرمود
اهل مجلس او سرها به زیر می افکندند و ساکت و ساکن بودند که گویا مرغ بر سر ایشان نشسته است، و در خدمت آن
حضرت منازعه در سخن نمی کردند و چون یکی از ایشان سخن می گفت دیگران خاموش می شدند و سخن او را گوش می
دادند تا از سخن خود فارغ می شد و بر خلاف سخن او سخن نمی گفتند.
و آن حضرت با اهل مجلس در خنده و تعجب موافقت می نمود و بر خلاف آداب غریبان و اعرابیان صبر می فرمود حتی
آنکه صحابه ایشان را با خود به مجلس می آوردند که ایشان سؤال کنند و خود مستفید شوند، و آن حضرت خود می فرمود
که: چون صاحب حاجتی را ببینید بیاورید نزد من، و ثنا آن حضرت را خوش نمی آمد مگر از کسی که احسانی به او رسیده
باشد، و قطع نمی فرمود سخن احدي را مگر آنکه سخن باطلی باشد پس نهی می کرد او را و یا برمی خاست.
و سکوت آن حضرت بر چهار وجه بود: یا بر وجه حلم بود که در برابر جاهلی که ناملایم گوید از روي بردباري ساکت شود؛
یا براي حذر از ضرر بود؛ یا براي اندازه قدر هر کس بود؛ یا براي تفکر؛ امّا اندازه، پس در این بود که با همه اهل مجلس
مساوي نظر کند و مثل یکدیگر گوش دهد سخنان ایشان را، و امّا تفکر آن حضرت در امور دنیاي فانی و آخرت باقی بود.
و از براي
آن حضرت جمع شده بود حلم و صبر، پس هیچ امري او را به غضب نمی آورد و از هیچ چیز بجا در نمی آمد، و در حذر
چهار خصلت براي او جمع شده بود:
کردن نیکی ها تا مردم پیروي او نمایند، و ترك بدیها تا مردم ترك نمایند، و مبالغه نمودن در رأیی که موجب صلاح امّت
.«1» باشد، و قیام نمودن به امري که جمع کند براي امّت خیر دنیا و آخرت را
ص: 284
و در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رنگ چهره اش
سفید مخلوط به سرخی بود، و چشمانش سیاه و گشاده بود، و ابروهایش پیوسته، و انگشتانش ریخته و محکم بود و به سرخی
مایل بود و نور از آنها ساطع بود، و استخوانهاي دوش آن حضرت قوي بود، و بینی او کشیده بود به مرتبه اي که چون آب
.«1» تناول می فرمود نزدیک بود که به آب برسد؛ و کسی در نیکوئی خلقت و خلق مثل آن حضرت نبوده و نخواهد بود
.«2» و در حدیث دیگر فرمود که: در لب پائین رسول خدا خالی بود
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خشم می شد عرق
.«3» از پیشانی مبارکش مانند مروارید می ریخت
و از عبد اللّه بن سلیمان روایت کرده اند که گفت: در انجیل عیسی علیه السّلام خواندم که حق تعالی به او وحی نمود که: اي
عیسی! اي فرزند طاهره بتول! برسان به اهل سوریا که منم خداوند دائمی که زوال ندارم، تصدیق
کنید پیغمبر امّی را که صاحب شتر و مدرعه و عمامه و عصا است، و گشاده چشم و پهن پیشانی و واضح خدّین و کشیده بینی
و گشاده دندان خواهد بود، و گردنش مانند ابریق نقره باشد و از پائین گردنش نور ساطع باشد گویا که طلا بر آن جاري
است، و موي باریکی از سینه تا نافش رسته باشد و بر سایر شکم و سینه اش مو نباشد، و گندم گون باشد، و چون با جماعتی
آید بر همه زیادتی داشته باشد و در میان ایشان نمایان باشد، و عرق رویش مانند مروارید جاري باشد و بوي مشک پیوسته از
او ساطع باشد، و مانند او پیش از او ندیده باشند و بعد از او نبینند، بسیار خوشبو باشد، و زنان بسیار نکاح کند و نسلش کم
باشد و نسل او از دختر با برکتی بهم رسد که او را در بهشت خانه اي باشد که در آن خانه آزارها و محنتها نباشد و آن دختر
را در آخر الزمان کفالت نماید چنانکه زکریا مادرت را کفالت نمود، و از آن زن دو فرزند بهم
ص: 285
رسد که شهید شوند؛ سخن آن پیغمبر، قرآن باشد، و دین او، اسلام، پس طوبی براي کسی است که زمان او را دریابد و به
ایّام او برسد و کلام او را بشنود.
عیسی گفت: پروردگارا! طوبی چیست؟
خدا وحی نمود که: درختی است در بهشت که من بدست قدرت خود کشته ام و بر همه بهشتیها سایه افکنده است، اصلش از
رضوان است و آبش از چشمه تسنیم است، و آب آن چشمه به سردي کافور و به طعم زنجبیل است، هرکه
از آن چشمه یک شربت بخورد هرگز تشنه نشود.
عیسی گفت: خداوندا! مرا از آن چشمه آب ده.
خدا فرمود که: اي عیسی! آب آن چشمه بر همه خلایق حرام است تا آن پیغمبر و امّت او از آن بیاشامند؛ اي عیسی! تو را به
آسمان خواهم برد، پس در آخر الزمان تو را به زمین خواهم فرستاد تا از امّت آن پیغمبر عجایب مشاهده نمائی و یاري کنی
ایشان را بر کشتن دجّ ال لعین، و تو را در وقت نماز ایشان خواهم فرستاد که با ایشان نماز کنی، بدرستی که ایشان امّت
.«1» مرحومه اند
و در حدیث معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که فرمود: ندیدم کسی را که میان دوشهایش گشاده تر از
.«2» رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده باشد
و به سند موثق از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ما
گروه پیغمبران دیده هاي ما به خواب می رود و دلهاي ما به خواب نمی رود، و از پشت سر می بینیم چنانکه از پیش رو می
.«3» بینیم
و در حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: روزي ابو ذر طلب کرد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم را، گفتند که: در فلان باغ است، چون داخل باغ شد آن حضرت خوابیده بود پس چوب خشکی را گرفت و شکست که
امتحان کند که حضرت در خواب
ص: 286
است یا بیدار، حضرت چشم گشود و فرمود: اي ابو ذر! مرا امتحان می کنی؟! مگر نمی دانی که من در خواب می بینم شما را
چنانکه
.«1» در بیداري می بینم و چشمم به خواب می رود و دلم به خواب نمی رود
و به سندهاي صحیح بسیار از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: می
بینم شما را از پشت سر چنانکه از پیش رو می بینم، پس صفهاي خود را درست کنید و اگر نه حق تعالی مخالفت می اندازد
.«2» میان دلهاي شما
و در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که:
.«3» حق تعالی براي پیغمبرش هریسه اي از بهشت فرستاد، و چون تناول فرمود در مجامعت قوّت چهل مرد بهم رسانید
و در روایت دیگر وارد شده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به حق تعالی شکایت نمود وجع پشت را،
.«4» پس حق تعالی امر فرمود او را که هریسه تناول نماید
و در حدیث معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هرکه در شب
.«5» تاریک می دید نوري از روي انورش مشاهده می نمود مانند ماه تابان
و علماي خاصه و عامه از معجزات بدن شریف آن حضرت بسیار نقل کرده اند و قلیلی از آن را ایراد می نمائیم:
اول آنکه: پیوسته نور از جبین نورانیش ساطع بود و در شبها چون ماهتاب بر در و دیوار می تابید، و نقل کرده اند که: در شبی
عایشه سوزنی گم کرده بود، چون آن حضرت داخل حجره شد به نور روي آن حضرت سوزن را یافت.
و روایت کرده اند که: در شب تاریکی به راهی می رفتند دست مبارك را بلند کرد و از
، حیاه القلوب، ج 3
ص: 287
انگشتان منوّرش نور می تابید، و به نور آن به راه می رفتند.
دوم: بوي خوش آن حضرت که از هر راه می گذشت بعد از دو روز هرکه می گذشت از عطر آن حضرت می دانست که از
آن راه عبور فرموده، و از عرق آن حضرت جمع می کردند و هیچ عطري به آن نمی رسید و داخل عطرها می کردند؛ و دلو
آبی نزد آن حضرت آوردند و کف آبی گرفت و مضمضه کرد و در دلو ریخت، آن آب از مشک خوشبوتر گردید.
سوم آنکه: چون در آفتاب می ایستاد آن حضرت را سایه نبود.
چهارم آنکه: با هرکه آن حضرت راه می رفت هرچه او بلند بود آن حضرت به قدر یک شبر از او بلندتر می نمود.
پنجم آنکه: پیوسته در آفتاب ابر بر سرش سایه می افکند و با او حرکت می کرد و هرگز مرغی از بالاي سرش پرواز نمی کرد.
ششم آنکه: از عقب می دید چنانکه از پیش رو می دید.
هفتم: هرگز بوي بد به مشام مبارکش نمی رسید.
هشتم آنکه: آب دهان به هر چیز می افکند در آن برکت بهم می رسید، و به هر صاحب دردي که می مالید شفا می یافت.
نهم آنکه: به هر لغت سخن می فرمود.
دهم آنکه: در محاسن شریفش هفده موي سفید بهم رسیده بود که مانند آفتاب می درخشید.
یازدهم آنکه: در خواب می شنید چنانکه در بیداري می شنید، و سخن ملائکه را می شنید و دیگران نمی شنیدند، و هرچه در
خاطرها می گذشت می دانست.
دوازدهم: مهر نبوت در پشت مبارکش نقش گرفته بود و نور آن بر نور آفتاب زیادتی می کرد.
سیزدهم: آب از میان انگشتانش جاري می شد و سنگریزه در دستش تسبیح می گفت.
ص: 288
چهاردهم آنکه: ختنه کرده و ناف بریده متولد شد و هرگز محتلم نشد.
پانزدهم
آنکه: آنچه از آن حضرت جدا می شد بوي مشک از آن ساطع بود و کسی آن را نمی دید، و زمین از جانب خدا مأمور بود
که فرو برد آن را.
شانزدهم آنکه: بر هر دابّه اي که آن حضرت سوار می شد آن دابّه پیر نمی شد.
هفدهم آنکه: در قوّت، کسی با آن حضرت مقاومت نمی توانست کرد.
هجدهم آنکه: همه مخلوقات رعایت حرمت آن حضرت می کردند و بر هر سنگ و درخت که می گذشت کج می شدند و
بر آن حضرت سلام می کردند، و در طفولیت ماه گهواره آن حضرت را می جنبانید، و مگس و جانوران دیگر بر آن حضرت
نمی نشستند.
نوزدهم آنکه: اگر بر زمین نرم راه می رفت جاي پایش بر زمین نمی ماند و گاه بر سنگ سخت راه می رفت و اثر پایش می
ماند.
بیستم آنکه: حق تعالی مهابتی از آن حضرت در دلها افکنده بود که با آن تواضع و شکستگی و شفقت و مرحمت، کسی
درست بر روي مبارکش نظر نمی توانست کرد، و هر کافر و منافقی که آن حضرت را می دید از بیم بر خود می لرزید، و در
.«1» دو ماه رعب او در دلهاي کافران اثر می کرد
مؤلف گوید که: هر یک از اینها مفصلا در ابواب آتیه بیان خواهد شد.
و در حدیث معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: حضرت امام زین العابدین علیه السّلام چون قرائت قرآن
می نمود بسیار بود که جمعی که از آن راه می گذشتند از خوشی آواز آن حضرت مدهوش می شدند، و اگر امام خوشی
آواز خود را براي مردم ظاهر گرداند هیچ کس تاب شنیدن آن نیاورد.
راوي عرض کرد: پس چگونه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با
مردم نماز می کرد و صدا به تلاوت قرآن بلند می کرد و مردم تاب می آوردند؟
فرمود که: آن حضرت آن قدر از حسن صوت خود ظاهر می کرد که مردم تاب
ص: 289
.«1» بیاورند
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: چون حضرت یوسف پادشاه شد، زلیخا به در خانه آن
حضرت آمد و رخصت طلبید، چون داخل شد یوسف از او پرسید که: چرا آنها کردي که گذشت؟
گفت: حسن تو مرا بی تاب کرده بود.
گفت که: اگر پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را می دیدي که از من خوش روتر و خوش خلق تر و بخشنده تر
خواهد بود چه می کردي؟
زلیخا گفت: راست گفتی.
یوسف گفت: چه دانستی که راست گفتم؟
گفت: زیرا که چون نام او را بردي محبت او در دل من افتاد.
پس حق تعالی وحی فرستاد بسوي یوسف که: راست می گوید و من به سبب آنکه آن حضرت را دوست داشت او را دوست
.«2» داشتم، پس او را به عقد خود درآورد
و در روایات معتبره منقول است که از آن حضرت پرسیدند که: چرا موي محاسن شما زود سفید شد؟
که در آنها احوال قیامت و عذاب امّتهاي «3» « عمّ یتساءلون » و « مرسلات » و « واقعه » و « هود » فرمود که: مرا پیر کرد سوره
گذشته مذکور است.
در احادیث معتبره از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم موي سر
را آن قدر نمی گذاشتند که احتیاج به شکافتن بشود، و بسیار که بلند می شد به نرمه گوش آن حضرت می رسید، و نمی
تراشید مگر در حج و عمره، و چون در
.«4» عمره حدیبیه آن حضرت ممنوع شد از عمره، موي سر را تا سال آینده گذاشت
ص: 290
و سبب سر نتراشیدن آن حضرت آن بود که سر تراشیدن در آن زمان بسیار بدنما بود و نبی و امام کاري نمی کنند که در
نظرها قبیح نمایند، و چون اسلام شایع شد و قبحش برطرف شد ائمه ما علیهم السّلام می تراشیدند.
باب هشتم در بیان اخلاق حمیده و اطوار پسندیده و سیر و سنن آن حضرت است
در حدیث حسن از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: جامه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
کهنه شده بود، شخصی به خدمت آن حضرت آمد و دوازده درهم به هدیه از براي آن حضرت آورد- که تقریبا پانزده شاهی
این زمان باشد- پس آن جناب فرمود که:
یا علی! این دراهم را بگیر و براي من جامه اي بخر که بپوشم.
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که: به بازار رفتم و دوازده درهم دادم و پیراهنی براي آن جناب گرفتم، چون به نزد
آن جناب آوردم و در آن نظر کرد فرمود که: از این پست تر مرا خوشتر می آید، یا علی! آیا گمان داري که صاحبش قبول
کند که این را پس گیرد؟
گفتم: نمی دانم.
فرمود که: ببین بلکه راضی شود.
پس به نزد صاحبش آمدم و گفتم: رسول خدا این جامه را نخواست و جامه اي از این پست تر می خواهد، پس او به اقاله بیع
راضی شد و زر را پس داد.
چون زر را به خدمت آن جناب آوردم با من همراه آمد به بازار که پیراهن بگیرد، ناگاه کنیزکی را دید که در میان راه نشسته
است و می گرید، حضرت فرمود که: چرا گریه می کنی؟
گفت: یا رسول اللّه! اهل خانه من
چهار درهم به من داده بودند که براي ایشان چیزي بخرم و آن را گم کرده ام و جرأت نمی کنم که به خانه برگردم.
پس چهار درهم را به آن کنیز داد و گفت: برگرد به خانه خود؛ و به بازار آمد و پیراهنی به چهار درهم خرید و پوشید و حمد
الهی را ادا فرمود، و چون از بازار بیرون آمد مرد عریانی را دید که می گفت: هرکه مرا بپوشاند خدا او را از جامه هاي بهشت
بپوشاند، پس
ص: 294
آن حضرت پیراهنی که خریده بود کند و بر او پوشانید و به بازار برگشت و به چهار درهم که مانده بود پیراهن دیگر خرید و
پوشید و خدا را حمد کرد و برگشت و همان کنیز را دید که در میان راه نشسته است به او فرمود که: چرا به خانه نرفتی؟
گفت: یا رسول اللّه! دیر شده است و می ترسم مرا بزنند.
حضرت فرمود که: پیش برو و ما را راهنمائی کن به خانه؛ پس با آن کنیز رفت تا به در خانه ایشان ایستاد و فرمود: السلام
علیکم اي اهل خانه، کسی جواب نگفت، پس بار دیگر سلام کرد، کسی جواب نگفت، چون بار سوم سلام کرد گفتند:
علیک السلام یا رسول اللّه و رحمه اللّه و برکاته.
پس فرمود که: چرا در اول و دوم جواب سلام من نگفتید؟
گفتند: یا رسول اللّه! خواستیم سلام شما بر ما بسیار شود که موجب زیادتی برکت ما گردد.
پس فرمود که: این کنیز دیر برگشته است، او را مؤاخذه منمائید.
گفتند: یا رسول اللّه! براي تشریف آوردن تو او را آزاد کردیم.
حضرت فرمود که: الحمد للّه، هرگز دوازده درهم
.«1» ندیده بودم که برکتش زیاده از این باشد، دو عریان با آن پوشیده شد و بنده اي با آن آزاد شد
و در احادیث بسیار از طرق خاصه و عامه منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: پنج خصلت
است که تا مردن ترك نخواهم کرد: بر روي زمین طعام خوردن با غلامان؛ و سوار شدن درازگوش با جل؛ و دوشیدن بز به
.«2» دست خود؛ و پوشیدن پشم؛ و سلام کردن بر اطفال تا آنکه اینها سنّت شود بعد از من و مردم به اینها عمل کنند
.«3» و در حدیث دیگر به جاي دوشیدن بز، پینه کردن کفش و نعل به دست خود وارد شده است
ص: 295
و در حدیث صحیح منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند که: روایت می کنند از پدر شما که حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هرگز از نان گندم سیر نشد.
.«1» فرمود که: نه چنین است، بلکه نان گندم هرگز نخورد و از نان جو هرگز سیر نخورد
و به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: یهودي از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
چند دینار می طلبید، روزي آمد و مطالبه آن کرد، حضرت فرمود: اي یهودي! ندارم که بدهم.
یهودي گفت: از تو جدا نمی شوم تا بدهی.
فرمود که: پس می نشینم در اینجا با تو؛ و حضرت با آن یهودي در آن موضع نشست تا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و
بامداد را در همان موضع کرد، اصحاب آن حضرت یهودي را تهدید و وعید
می نمودند، پس آن حضرت متوجه ایشان شد و فرمود که: چه کار دارید به او؟
گفتند: یا رسول اللّه! یهودي تو را حبس کرده است و نمی گذارد که به جائی روي.
حضرت فرمود که: حق تعالی مرا مبعوث نگردانیده است که ستم کنم بر کسی که در امان است یا غیر او، چون روز بلند شد
و نصف مال خود را در راه خدا داد و گفت: و اللّه « اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انّ محمدا عبده و رسوله » : یهودي گفت
نکردم این را مگر براي آنکه ببینم آن وصفی که در تورات براي پیغمبر آخر الزمان خوانده ام در تو هست یا نه؟ زیرا که در
تورات خوانده ام که محمد بن عبد اللّه مولد او مکه است و محل هجرت او مدینه است و درشت خو و غلیظ نیست و صدا
بلند نمی کند و فحش و سخن رکیک نمی گوید، و شهادت می دهم به وحدانیّت حق تعالی و به آنکه تو پیغمبر فرستاده
اوئی، و این مال من است هر حکم که موافق فرموده خداست در آن بکن. و آن یهودي مال بسیار داشت.
پس حضرت امام موسی علیه السّلام فرمود که: فراش آن حضرت عبائی بود، و بالش او
ص: 296
پوستی بود که از لیف خرما پر کرده بودند، شبی فراش آن حضرت را دوته کردند که استراحت او بیشتر باشد، چون صبح شد
.«1» فرمود که: به سبب استراحت فراش دیر به نماز برخاستم دیگر فراش مرا دوته نکنید
و به سند حسن از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: شبی حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
در خانه امّ سلمه بود، پس در میان شب امّ سلمه آن حضرت را در رختخواب نیافت، برخاست و آن حضرت را در اطراف خانه
طلب می کرد تا آنکه دید که آن حضرت در کنار خانه ایستاده و دست به دعا برداشته است و می گرید و می گوید که:
خداوندا! از من سلب مکن چیزهاي شایسته اي که به من داده اي، و دشمن و حسودي را بر من شاد مگردان، خداوندا! مرا بر
مگردان هرگز بسوي بدي چند که مرا از آن نجات داده اي و مرا به خود مگذار یک چشم زدن هرگز.
پس امّ سلمه گریان شد و برگشت، چون حضرت صداي گریه او را شنید فرمود که: اي امّ سلمه! سبب گریه تو چیست؟
گفت: یا رسول اللّه! چون گریه نکنم- پدر و مادرم فداي تو باد- و حال آنکه تو با آن درجه و منزلتی که نزد خدا داري و
گناه گذشته و آینده تو را آمرزیده است چنین می گوئی و می گریی؟
فرمود: اي امّ سلمه! چون ایمن شوم که حق تعالی حضرت یونس را به قدر یک چشم زدن به خود گذاشت و از او صادر شد
!؟«2» آنچه صادر شد
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: سائلی به نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و چیزي
طلب کرد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: آیا کسی هست که به ما قرضی بدهد؟
پس شخصی از انصار برخاست و گفت: نزد من هست.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: چهار وسق خرما به این سائل بده.
ص:
297
چون خرما را به سائل داد و مدتی گذشت، به خدمت آن حضرت آمد و طلب قرض خود نمود، رسول خدا صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم فرمود که: ان شاء اللّه بهم رسد بدهیم.
پس بار دیگر آمد و چنین جواب شنید.
.« ان شاء اللّه بهم رسد بدهیم » در مرتبه سوم گفت که: بسیار گفتی یا رسول اللّه
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در برابر سخن ناملایم او تبسّم فرمود و گفت: آیا کسی قرض دارد به ما بدهد؟
پس شخصی برخاست و گفت: من دارم.
فرمود: چه مقدار داري؟
گفت: هرچه خواهی.
فرمود که: هشت وسق خرما به این مرد بده.
آن انصاري گفت: یا رسول اللّه! من چهار وسق داده بودم.
.«1» فرمود که: چهار دیگر را ما به تو بخشیدیم
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت نگذاشت درهم و دیناري و نه
غلامی و کنیزي و نه گوسفندي و نه شتري بغیر از شتر سواري خود، و چون به رحمت الهی واصل شد زرهش در گرو بود نزد
.«2» یهودي از یهودان مدینه براي بیست صاع جو که براي نفقه عیال خود از او به قرض گرفته بود
و فرمود که: در زمان رسول خدا فقرا در مسجد می خوابیدند، شبی با ایشان افطار کرد نزد منبر خود در دیگ سنگی و سی نفر
.«3» از آن خوردند و سیر شدند و بقیه آن را براي زنان خود بردند که همه سیر شدند
و در حدیث موثق از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: در هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله
و سلّم پیر و گران شده بود، ایستاده نماز نافله می کرد و یک پاي خود را براي زیادتی
ص: 298
اي طاهر طیب » «1» مشقّت برمی داشت و بر یک پا می ایستاد تا آنکه حق تعالی فرستاد که طه. ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی
.«2» پس بعد از آن هر دو پا را بر زمین می گذاشت « هدایت کننده خلق! ما نفرستادیم بر تو قرآن را که خود را به تعب بداري
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: ملکی به نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و
گفت: پروردگارت سلام می رساند و می گوید که: اگر می خواهی همه صحراي مکه را از براي تو طلا می کنم؛ پس
حضرت سر بسوي آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! می خواهم یک روز سیر باشم و تو را حمد کنم و یک روز گرسنه
.«3» باشم و از تو سؤال کنم
و انگشتر را ؛«4» و فرمود که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سه روز از نان گندم سیر نشد تا به رحمت الهی واصل شد
.«5» در دست راست می کرد و دو گوسفند سیاه سفید شاخ دار قربانی می کرد
و در حدیث دیگر منقول است که از آن حضرت پرسیدند که: آیا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تقیه از مردم می
کرد؟
نازل شد و حق تعالی ضامن شد که آن حضرت را از شرّ مردم حفظ «6» فرمود که: بعد از آنکه آیه وَ اللَّهُ یَعْصِ مُکَ مِنَ النَّاسِ
.«7» نماید، دیگر تقیه نکرد، و پیش از آن گاهی تقیه می کرد
و از ابن عباس منقول است
که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر روي خاك می نشست و بر روي خاك طعام تناول می نمود، و گوسفند را
به دست خود می بست، و اگر غلامی آن
ص: 299
.«1» حضرت را براي نان جوي می طلبید به خانه خود اجابت او می نمود
و در حدیث معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود که:
کسی شکر نعمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نکرد با آنکه حقّ نعمت بر قرشی و غیر قرشی و بر عرب و عجم
داشت، و کی حقّ نعمتش بر خلق زیاده از آن حضرت بود و ما اهل بیت رسول خدا نیز چنانیم که کسی شکر نعمت ما نمی
.«2» کند و نیکان مؤمنان نیز هرچند احسان کنند کسی شکر نعمت ایشان نمی کند
و در حدیث معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: جبرئیل بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل
گردید و گفت: یا محمد! پروردگارت سلام می رساند و می گوید که:
دختران باکره به منزله میوه اند بر درخت، چون میوه پخته شد آن را به غیر چیدن چاره اي نیست و اگر نه آفتاب آن را فاسد
می کند و باد آن را متغیر می گرداند، و دختران باکره چون بالغ شدند دواي ایشان شوهر دادن است و اگر نه ایمن نمی توان
بود از فتنه ایشان.
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر منبر رفت و مردم را جمع کرد و وحی خدا را به ایشان رسانید.
پس مردم گفتند که: به کی تزویج کنیم ایشان را؟
فرمود که: به
کفو ایشان؛ پس فرمود که: مؤمنان همه کفو یکدیگرند.
پس از منبر فرود نیامد تا ضباعه دختر زبیر عموي خود را به مقداد بن اسود نکاح کرد و فرمود که: اي گروه مردم! من دختر
بدانید که در دختر دادن رعایت حسب و نسب نمی باید کرد. ،«3» عم خود را به مقداد دادم تا نکاح پست شود
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حضور مردم
به قضاي حاجت نمی نشست، روزي در مکانی بود که عمارتی و گودالی نبود و اراده قضاي حاجت نمود و شخصی از صحابه
همراه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و در آن مکان
ص: 300
دو درخت خرما بود، پس اشاره فرمود به آن دو درخت خرما که به نزدیک یکدیگر آمدند و به یکدیگر چسبیدند و در عقب
آن دو درخت پنهان شد و قضاي حاجت نمود، و چون حضرت برخاست و بیرون آمد آن مرد به عقب درخت رفت و چیزي
.«1» ندید
«2» « مرّ الظهران » و از جابر بن عبد اللّه انصاري منقول است که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیش از بعثت در
.«3» گوسفند می چرانید و می فرمود: گوسفند سیاه بهم رسانید که نیکوتر است
و از آن حضرت پرسیدند که: خوب است گوسفند چرانیدن؟
.«4» فرمود که: مگر پیغمبري مبعوث شده است که گوسفند نچرانیده باشد
و از عمار بن یاسر منقول است که گفت: من گوسفند می چرانیدم پیش از بعثت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آن
حضرت نیز می چرانید،
چراگاه نیکوئی هست خوب است در آنجا بچرانیم. « فخ » پس به آن حضرت عرض کردم که: در
فرمود که: خوب است.
چون روز دیگر به آن موضع رفتم دیدم که آن جناب پیش از من رفته است و منع می کند گوسفندان خود را از داخل شدن
آن صحرا.
.«5» چون رفتم فرمود که: با تو وعده کرده بودم نخواستم که گوسفندان من پیش از گوسفندان تو بچرند
مؤلف گوید که: چون پیغمبران براي هدایت عوام کالأنعام مبعوث می گردند، حق تعالی اول ایشان را به چرانیدن حیوانات امر
می فرماید که معاشرت عوام و سوء ادب ایشان بر آن ذوات مقدسه بسیار گران نیاید و صبر کردن بر مشقّتهاي ایشان دشوار
ننماید.
ص: 301
و در حدیث معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی چون عقل را آفرید گفت: بیا، پس آمد؛ گفت:
برو، پس رفت؛ پس گفت: خلقی نیافریدم که از تو محبوبتر باشد بسوي من. پس نود و نه جزو عقل را به محمد صلّی اللّه علیه
.«1» و آله و سلّم عطا کرد و یک جزو را در میان سایر خلق قسمت کرد
و به سند معتبر از حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام منقول است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که:
مرا ضعفی از نماز و جماع بهم رسیده بود، پس طعامی از آسمان براي من نازل شد و چون از آن تناول کردم در شجاعت و
.«2» حرکت و جماع قوّت چهل مرد بهم رسانیدم
و از مولی امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که گفت: با حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم بودم در کندن خندق، ناگاه حضرت فاطمه آمد و پاره نانی براي آن جناب آورد، حضرت فرمود که: این چیست؟
فاطمه گفت: قرص نانی براي حسن و حسین پخته بودم و این پاره را براي شما آوردم.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: سه روز است پدر تو طعامی نخورده است و این اول طعامی است که می
.«3» خورم
و در احادیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به روش بندگان طعام
می خورد بی خوان، و به روش بندگان می نشست یعنی دو زانو، و بر زمین می خوابید بی فراش، و می دانست که او بنده
.«4» است
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: زن بدویّه اي بر آن حضرت گذشت، دید که بر روي زمین طعام تناول می فرماید، گفت:
اي محمد! تو به روش بندگان طعام می خوري و به
ص: 302
روش بندگان می نشینی؟!
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: کدام بنده از من بنده تر است نزد حق تعالی؟
پس آن زن گفت که: لقمه اي از طعام خود به من بده.
چون داد؛ گفت: نه، همان لقمه را می خواهم که در دهان گذاشته اي.
حضرت، لقمه را از دهان مبارك بیرون آورد و به او داد، و او خورد.
.«1» پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود که: به برکت آن لقمه آن زن را دردي و بیماري نرسید تا از دنیا مفارقت کرد
.«2» و به روایت دیگر: آن زن بد زبان و بی شرم بود، به برکت آن لقمه صاحب حیا و آزرم شد
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است
که: و اللّه دیده اي ندیده حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که تکیه کرده چیزي تناول کرده باشد، از روزي که
مبعوث شد به رسالت تا روزي که از دنیا مفارقت کرد، و از نان گندم سه روز متوالی سیر نخورد تا از دنیا مفارقت نمود؛ من
نمی گویم که نمی یافت، گاه می شد که یک کس را شتر می بخشید، اگر می خواست، می توانست خورد؛ و جبرئیل سه
مرتبه کلیدهاي خزینه هاي زمین را براي آن حضرت آورد گفت: اگر خواهی اختیار پادشاهی روي زمین بکن که هرچه بر
روي زمین باشد از تو باشد بی آنکه از ثواب آخرت تو چیزي کم شود، و آن حضرت قبول نکرد و اختیار تواضع و شکستگی
کرد و فرمود که: رفیق اعلی را بهتر می خواهم از دنیا؛ و هرگز کسی از آن حضرت حاجتی سؤال نکرد که بگوید: نه، اگر بود
می داد و اگر نبود می گفت:
بهم رسد بدهیم، و هرچه از جانب خدا ضامن می شد البته حق تعالی عطا می کرد حتی آنکه بهشت را به کسی می داد و حق
.«3» تعالی براي او تسلیم می کرد
و در حدیث دیگر منقول است که: پیوسته جمعی از اصحاب، حراست آن حضرت
ص: 303
فرمود که: « خدا نگاه می دارد تو را از شرّ مردم » : یعنی «1» می نمودند، چون این آیه نازل شد که وَ اللَّهُ یَعْصِ مُکَ مِنَ النَّاسِ
.«2» دیگر کسی مرا حراست نکند که خدا مرا نگاه می دارد
و در روایت معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هر روز سیصد و
شصت مرتبه به عدد رگهاي بدن می گفت:
و از مجلسی برنمی خاست هرچند که می نشست تا بیست و پنج مرتبه ،«3» « الحمد للّه ربّ العالمین کثیرا علی کلّ حال »
.«5» می گفت « اتوب الی اللّه » و هفتاد مرتبه « استغفر اللّه » و روزي هفتاد مرتبه ،«4» استغفار نمی کرد
و در حدیث موثق از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: عجب
؟«6» دارم که هرگاه قرآن می خوانم چرا پیر نمی شوم
و در حدیث حسن از آن حضرت منقول است که: روزي عایشه نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بود، یهودي
یعنی: مرگ بر شما باد. « السام علیکم » : آمد و گفت
حضرت فرمود که: بر تو باد.
پس دو یهودي دیگر آمدند و هر یک چنین گفتند، و حضرت چنین جواب فرمود.
عایشه در غضب شد و گفت: بر شما باد مرگ و غضب و لعنت خدا اي برادران میمون و خوك.
پس حضرت گفت: اي عایشه! اگر دشنام و فحش متمثّل شود هرآینه بد صورتی خواهد داشت، و رفق و نرمی را بر هرچه
بگذارند البته آن را زینت می دهد و از هر چه
ص: 304
برمی دارند البته آن را قبیح می گرداند.
عایشه گفت: یا رسول اللّه! مگر نشنیدي که اینها چه گفتند؟
فرمود: بلی شنیدم، امّا من هم آنچه گفتند بر ایشان برگردانیدم، اگر مسلمانی بر شما سلام کند بگوئید: السلام علیکم، و اگر
.«1» کافري سلام کند بگوئید: علیک
و در حدیث دیگر منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گاهی زانوها را از زمین برمی داشتند و دستها را
بر زانوها حلقه می کردند، و گاه دو زانو می نشستند، و گاه
.«2» یک پا را دوته می کردند و پاي دیگر را بر روي آن می گذاشتند، و چهار زانو هرگز نمی نشستند
و به سند صحیح از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: اعرابی اي بود و هدیه براي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم می آورد و می گفت: یا رسول اللّه! ثمن هدیه مرا بده، و حضرت تبسّم می فرمود؛ و چون آن جناب را غمی
.«3» عارض می شد می فرمود که: کاش اعرابی می آمد و ما را می خندانید
و در حدیث صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نظر کردن خود
را میان اصحاب خود مساوي قسمت می کرد که به یکی زیاده از دیگري نظر نمی کرد، و هرگز پاي خود را در حضور
اصحاب خود دراز نمی کرد، و چون کسی با آن حضرت مصافحه می کرد دست نمی کشید تا آن شخص دست خود را
.«4» بکشد، و چون مردم این را یافتند هرکه مصافحه می کرد زود دست خود را می کشید
و به سند صحیح دیگر منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: جبرئیل پیوسته وصیّت می کرد مرا به
.«5» مسواك کردن تا آنکه ترسیدم که دندانهاي من سائیده شود یا بریزد
ص: 305
و به سند حسن از آن حضرت منقول است که: چون کسی از بنی هاشم فوت می شد و آب بر قبرش می ریختند حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کف مبارك خود را بر قبر می گذاشت تا آنکه اثر انگشتان آن حضرت در قبر می ماند، و
.«1» این را نسبت به غیر بنی هاشم نمی کرد
و در
احادیث معتبره بسیار وارد شده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هرگز تکیه بر جانب راست یا جانب چپ
.«2» کرده چیزي تناول نمی فرمود از براي تواضع و شکستگی و نمی خواست که شبیه به پادشاهان باشد
و در روایتی منقول است که: آن حضرت در بعضی از سفرها مشغول نماز بودند و جمعی از سواران آمدند و از صحابه احوال
آن حضرت را پرسیدند و ثنا کردند و گفتند:
اگر نه استعجال داشتیم، انتظار آن حضرت می بردیم پس سلام ما را به آن حضرت برسانید، و رفتند؛ چون آن جناب از نماز
فارغ شد غضبناك شده فرمود که: جماعتی می آیند به نزد شما و احوال من می گیرند و سلام می فرستند و شما تکلیف فرود
آمدن و چاشت خوردن نمی کنید ایشان را، بر من دشوار است که گروهی که در میان ایشان جعفر بن ابی طالب باشد و
.«3» جمعی از او بگذرند و چاشت نخورند نزد او
و در احادیث معتبره از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عصاي کوچکی
.«4» داشتند که چون- در صحرائی- نماز می کردند آن را در پیش روي خود نصب می کردند
و در حدیث دیگر فرمود که: رحل آن جناب بلندیش به قدر یک ذراع بود، و هرگاه نماز می کردند او را پیش روي خود می
.«5» گذاشتند تا آنکه ستر باشد میان آن حضرت و هر که از پیش نماز گذرد
ص: 306
و در حدیث موثق از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شبی نزد
عایشه بود و عبادت بسیار می کرد، عایشه گفت: چرا این قدر خود را تعب می فرمائی و حال آنکه حق تعالی گناه گذشته و
آینده تو را بخشیده است؟
فرمود که: اي عایشه! آیا بنده شکر کننده خدا نباشم.
پس امام محمد باقر علیه السّلام فرمود که: آن جناب بر سر انگشتان پاها می ایستاد و نماز می کرد، پس حق تعالی فرستاد که
«2» .«1» طه. ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی
و در حدیث موثق دیگر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در سفري
بر ناقه اي سوار بود، ناگاه به زیر آمد و پنج سجده بجا آورد، چون سوار شد صحابه گفتند: یا رسول اللّه! کاري کردي که
پیشتر نمی کردي!
.«3» فرمود: بلی، جبرئیل مرا استقبال کرد و پنج بشارت داد، من براي هر بشارتی سجده شکري ادا کردم
و در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که فرمود: خلق نیکو خوشایند است، روزي حضرت رسالت پناه صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم در مسجد نشسته بود ناگاه کنیز شخصی از انصار آمد و کنار جامه آن حضرت را گرفت، حضرت گمان
کرد که با او کاري دارد، برخاست پس او حرفی نگفت و حضرت نشست، پس بار دیگر دست به کنار جامه آن حضرت دراز
کرد و آن جناب برخاست و باز او ساکت شد و حضرت نشست، چون سه مرتبه چنین کرد و مرتبه چهارم که آن جناب
برخاست، تاري از کنار رداي مبارك آن حضرت جدا کرد، صحابه آن کنیز را عتاب کردند که: چه کار داشتی آن قدر آن
جناب را تعب دادي که
چهار مرتبه از براي تو از جا برخاست؟
گفت: ما بیماري در خانه خود داشتیم و اهل خانه ما مرا فرستادند که تاري از جامه آن بزرگوار بگیرم براي شفا، و هر مرتبه
که خواستم بگیرم آن بزرگوار برمی خاست من شرم
ص: 307
.«1» می کردم که از او سؤال کنم، تا آنکه در آخر خود جدا کردم
و در حدیث موثق از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون زن یهودیه گوسفند را براي آن جناب به زهر آلوده
کرده به نزد آن حضرت آورد که تناول نماید و گوسفند به سخن آمد و گفت: یا رسول اللّه! مخور که مرا مسموم کرده اند؛
حضرت آن زن را طلبید و فرمود که: چرا چنین کردي؟
گفت: گفتم که اگر پیغمبر است زهر به او ضرر نمی رساند و اگر پیغمبر نیست مردم را از او به راحت می افکنم. حضرت او
.«2» را عفو کرد و آسیبی به او نرسانید
و در روایت معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روزي به نزد
عایشه آمد دید که پاره نان خشکی بر زمین افتاده است و نزدیک بود که پا بر آن گذارد، پس برداشت و تناول نمود و فرمود
.«3» که: اي حمیرا! گرامی دار نعمتهاي خدا را بر خود، که چون نعمت از کسی گریخت دیگر برنمی گردد
و در حدیث حسن از آن حضرت منقول است که: شب جمعه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مسجد قبا اراده افطار
نمود و فرمود که: آیا آشامیدنی هست که به آن افطار نمایم؟
اوس بن خولی انصاري
کاسه شیري آورد که عسل در آن ریخته بود، چون بر دهان گذاشت و طعم آن را یافت، از دهان برداشت و فرمود که: این دو
آشامیدنی است که از یکی به دیگري اکتفا می توان نمود، من نمی خورم هر دو را و حرام نمی کنم بر مردم خوردن آن را، و
لیکن فروتنی می کنم براي خدا، و هرکه فروتنی کند براي حق تعالی خدا او را بلند می گرداند، و هرکه تکبر کند خدا او را
پست می گرداند، و هرکه در معیشت خود میانه رو باشد خدا او را روزي می دهد، و هرکه اسراف نماید خدا او را محروم می
.«4» گرداند، و هر که مرگ را بسیار یاد کند خدا او را دوست می دارد
ص: 308
و در حدیث صحیح از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: روزي ملکی به نزد حضرت سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم آمد و گفت: خدا تو را مخیّر گردانیده است میان آنکه بنده و رسول تواضع کننده باشی یا پادشاه و رسول باشی، و
از مرتبه تو نزد حق تعالی چیزي کم نشود؛ و کلیدهاي خزینه هاي زمین را براي آن حضرت آورده بود که: اینها کلیدهاي
خزانه هاي دنیا است پروردگار تو می فرماید که: اگر خواهی بگیر و هر یک را که خواهی بگشا.
.«1» حضرت فرمود که: می خواهم بنده و رسول تواضع کننده و شکسته باشم و پادشاهی نمی خواهم
و در روایت دیگر چنان است که فرمود که: دنیا خانه کسی است که خانه آخرت نداشته باشد، و از براي دنیا کسی جمع می
کند که عقل نداشته باشد.
پس آن ملک گفت که: بحقّ آن خداوندي که تو را به
راستی فرستاده است سوگند می خورم چون کلیدها را به من دادند که براي تو بیاورم همین سخن را که فرمودي از ملکی
.«2» شنیدم که در آسمان چهارم می گفت
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: هیچ چیز از دنیا آن حضرت را خوش نمی آمد مگر آنکه در
.«3» دنیا گرسنه و ترسان باشد
.«4» و در حدیث دیگر فرمود که: بهترین نان خورشها نزد آن حضرت سرکه و زیت بود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به نزد امّ سلمه آمد، امّ سلمه پاره نانی به
نزد آن حضرت آورد، فرمود که: مگر نان خورش نداري؟
گفت: بغیر از سرکه چیزي ندارم.
فرمود که: نیکو نان خورشی است سرکه، خانه اي که سرکه در آن هست از نان خورش
ص: 309
.«1» خالی نیست
و فرمود که: از براي آن جناب طعام گرمی حاضر کردند، فرمود که: خدا آتش را طعام ما نگردانیده است، بگذارید تا سرد
.«2» شود که طعام گرم برکت ندارد و شیطان در آن شریک می شود
و از سبزیها بادروج را دوست می داشت ؛«3» و فرمود که: آن جناب گاهی خربزه را با رطب و گاهی با شکر تناول می کرد
و در ،« الحمد للّه الّذي سقانا عذبا زلالا و لم یسقنا ملحا اجاجا و لم یؤاخذنا بذنوبنا » : و چون آب می آشامید می گفت ؛«4»
.«5» قدح شامی آب می آشامید
و فرمود که: چون آن حضرت از روزه افطار می نمود، ابتدا به حلوا می نمود و اگر نبود به شکر افطار می نمود یا به خرما، و
.«6» اگر اینها نبود به آب نیم گرم افطار می نمود
و
.«7» در حدیث دیگر فرمود که: در زمان رطب به رطب، و در زمان خرما به خرما افطار می نمود
و در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: روزي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اسب به
.«8» گرو دوانید، و بر سه درخت خرما گرو بسته بودند
و به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: مالی از براي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آوردند و
نرسید، به بعضی از ایشان داد و به بعضی «9» قسمت فرمود و به همه اهل صفّه
ص: 310
نداد، پس ترسید که مبادا آنها که نگرفته اند دلهاي ایشان رنجیده باشد، پس بیرون آمد و گفت: اي اهل صفّه! عذر می
خواهم بسوي خدا و بسوي شما، بدرستی که مالی از براي ما آوردند و خواستیم که بر شما قسمت کنیم، گنجایش نداشت،
.«1» پس مخصوص کردیم به آن جمعی را که از جزع ایشان ترسیدیم از بسیاري پریشانی
و در حدیث صحیح از آن حضرت منقول است که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در اول بعثت مدتی آن قدر روزه
پیاپی گرفت که گفتند دیگر ترك نخواهد کرد، پس مدتی ترك روزه کرد که گفتند نخواهد گرفت، پس مدتی یک روز
روزه می گرفت و یک روز افطار می نمود به طریق حضرت داود علیه السّلام پس آن را ترك کرد، و در هر ماه سیزدهم و
چهاردهم و پانزدهم را روزه می داشت پس آن را ترك فرمود، و سنّتش بر آن قرار گرفت که در هر ماه پنجشنبه اول ماه و
پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه اول از دهه میان ماه را روزه می داشت و بر این طریقه بود تا به جوار رحمت ایزدي پیوست، و
.«2» ماه شعبان را تمام روزه می داشت
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: هرچه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال می کردند، عطا می فرمود تا آنکه
زنی پسرش را به خدمت آن جناب فرستاد و گفت: از آن حضرت سؤال کن، اگر گوید نیست بگو پیراهن خود را به من ده.
آن پسر چنان کرد و آن جناب پیراهن خود را کند و به او داد، و چون هنگام نماز شد برهنه بود و به نماز نتوانست بیرون آمد،
پس حق تعالی آن جناب را امر به میانه روي فرمود و این آیه را فرستاد وَ لا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَهً إِلی عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ
مگردان دست خود را بسته در گردن خود که چیزي به کسی نبخشی، و مگشا دست » : یعنی «3» الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً
.«4» « خود را گشودنی تمام که آنچه داري بدهی پس بنشینی ملامت کرده شده و ممنوع از نماز یا عریان
ص: 311
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: چون جناب رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به رختخواب می رفت سرمه سنگ در دیده
.«1» هاي خود می کشید طاق طاق
.«2» و در حدیث صحیح منقول است که: چهار میل در چشم راست و سه میل در چشم چپ می کشید
و به سند حسن منقول است که: آن جناب در بعضی از راههاي مدینه می گذشت و کنیز سیاهی سرگین برمی چید، گفتند:
دور شو از سر راه رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم.
آن کنیز گفت که: راه فراخ است.
.«3» صحابه خواستند که او را آزار کنند فرمود که: بگذاریدش که او جبّاره است، یعنی تکبر دارد
و در روایت معتبر دیگر مذکور است که: آن جناب در تابستان که براي خوابیدن از خانه بیرون می آمد در روز پنجشنبه بیرون
می آمد، و در زمستان که داخل خانه می شد در روز جمعه داخل می شد. و در روایت دیگر وارد شده است که: داخل شدن
.«4» و بیرون آمدن هر دو در شب جمعه بود
.«5» و در حدیث معتبر دیگر منقول است که: آن جناب بدست مبارك خود بزهاي اهل خود را می دوشید
و به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون دهه آخر ماه رمضان داخل می شد جناب رسول صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم کمر براي عبادت محکم می بست و از زنان دوري می کرد، و شبها را به عبادت احیا می کرد و به کار دیگر
.«6» بغیر عبادت متوجه نمی شد
ص: 312
و در حدیث حسن دیگر فرمود که: چون دهه آخر رمضان می شد خیمه اي از مو براي آن جناب در مسجد می زدند و مشغول
و چون جنگ بدر در ماه رمضان شد و اعتکاف دهه آخر ؛«1» عبادت می شد، و شبها خواب نمی کرد و نزد زنان نمی خوابید
.«2» آن جناب را میسّر نشد، در سال دیگر بیست روز اعتکاف نمود: ده روز براي آن سال و ده روز قضاي سال گذشته
و در عید اضحی دو گوسفند قربانی می کرد یکی براي خود و ؛«3» و فرمود که: آن جناب در شب و روز ده طواف می کرد
یکی براي هرکه قربانی
و نهی فرمود از آنکه باغهاي مدینه را دیوار بگذارند براي آنکه راهگذاران میوه اي توانند ؛«4» نداشته باشد از امّت آن جناب
و آن ؛«5» خورد، و چون وقت رسیدن میوه ها می شد می فرمود که دیوارهاي باغها را سوراخ کنند براي غربا و راهگذاران
.«6» جناب کدو را دوست می داشتند و از روي صحن برمی چیدند آن را و تناول می فرمودند
و در حدیث دیگر منقول است که: ابو سعید خدري به عیادت آن جناب آمد و دست بر روي لحاف آن جناب گذاشته و از
شدت تب احساس حرارت کرد پس گفت: چه بسیار شدید است تب شما؟
.«7» فرمود که: ما اهل بیت چنین می باشیم، بلاي ما شدید است و ثواب ما مضاعف است
و در حدیث دیگر فرمود که: رسول خدا هدیه را می خورد و تصدّق را نمی خورد،
ص: 313
.«1» و می فرمود که: اگر پاچه گوسفندي براي من به هدیه بیاورند قبول می کنم
و در حدیث صحیح دیگر فرمود که: آداب «2» و در حدیث صحیح دیگر فرمود که: چون آن جناب از دنیا رفت قرض داشت
نماز آن جناب آن بود که آب وضو را نزدیک سر خود می گذاشت و سرش را می پوشانید و مسواك را زیر فراش خود می
گذاشت و قدري می خوابید، و چون بیدار می شد نظر به اطراف آسمان می کرد و آیات آخر سوره آل عمران را می خواند،
پس مسواك می کرد و وضو می ساخت و چهار رکعت نماز می گزارد و رکوع و سجود را به قدر قرائت طول می داد، و
رکوع را آن قدر طول می داد که می گفتند سر از رکوع بر نخواهد داشت امشب، و همچنین سجود را طول می داد، پس به
رختخواب برمی گشت و قدري می خوابید، پس بیدار می شد و باز نظر به آسمان می کرد و آیات را می خواند و مسواك
می کرد و وضو می ساخت و به همان طریقه چهار رکعت نماز می کرد، و باز به رختخواب برمی گشت و قدري می خوابید،
و باز برمی خاست و به همان آداب عمل می کرد و نماز وتر و نافله صبح را می گذاشت، پس به مسجد می رفت براي نماز
.«3» صبح
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: اگر ترسی که شوق دنیا بر تو غالب گردد، به یادآور زندگانی رسول خدا صلّی اللّه علیه و
.«4» آله و سلّم را که قوت آن جناب نان جو بود و حلواي او خرما بود و آتش افروزش سعف خرما بود اگر به دستش می آمد
در حدیث دیگر فرمود که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هرگز به کنه عقل خود با مردم سخن نگفت، می فرمود:
.«5» ما گروه پیغمبران مأمور شده ایم که سخن گوئیم با مردم به اندازه عقلهاي ایشان
ص: 314
.«1» و در حدیث دیگر منقول است که: قوت آن حضرت نان جو بود بی نان خورش
و در حدیث معتبر از حضرت امام صادق علیه السّلام منقول است که: خواهر رضاعی جناب رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
به نزد آن جناب آمد، چون نظر بر او افکند شاد شد و رداي خود را براي او افکند و او را بر روي رداي خود نشانید و با او
سخن گفت و بر روي او می خندید، پس او برخاست و رفت و برادر او آمد، و نسبت به برادرش نکرد آنچه نسبت به او کرد،
صحابه گفتند: یا
رسول اللّه! نسبت به خواهر- که زن بود- اکرام و بشاشت بیشتر به عمل آوردید از برادر.
.«2» فرمود: زیرا که او نسبت به پدرش نیکوکارتر بود
و در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مردي رسید از
قبیله بنی فهد و او غلام خود را می زد و غلام می گفت که: پناه می برم به خدا، و او باز می زد، چون غلام نظرش بر آن
حضرت افتاد گفت: پناه می برم به محمد، پس دست از او برداشت، حضرت فرمود: او پناه به خدا برد او را پناه ندادي و چون
به من پناه آورد دست از او برداشتی! خدا احقّ است به آنکه کسی که به او پناه برد امان یابد.
آن مرد گفت که: او را آزاد کردم از براي خدا.
حضرت فرمود که: بحقّ خدائی که مرا به پیغمبري فرستاده است که اگر او را آزاد نمی کردي هرآینه گرمی آتش بر روي تو
.«3» می رسید
و در حدیث دیگر فرمود که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با جمعی از صحابه به راهی می رفت، ناگاه به
بزغاله اي هر دو گوش بریده رسیدند که در مزبله اي افتاده بود، پس حضرت فرمود که: کدامیک از شما می خواهید که این
را به یک درهم بگیرید؟
گفتند: ما این را به هیچ نمی گیریم و به مفت هم نمی خواهیم.
ص: 315
.«2» بی قدرتر است از این بزغاله نزد شما «1» پس حضرت فرمود: و اللّه که دنیا نزد من
و به سند صحیح منقول است که: شخصی به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم آمد دید که آن حضرت بر حصیري خوابیده که نقش حصیر در پهلوي آن حضرت جا کرده است و بالشی از لیف خرما
در زیر سر گذاشته که نقش آن در خدّ مبارکش نشسته، پس گفت که:
پادشاه عجم و پادشاه روم بر حریر و دیبا می خوابند و تو بر چنین حصیر و بالشی می خوابی؟
حضرت فرمود که: و اللّه من از ایشان بهتر و نزد حق تعالی گرامیترم، مرا با دنیا چه کار است؟ نیست مثل دنیا مگر مثل سواره
.«3» اي که بر درختی بگذرد و در سایه آن درخت قرار گیرد و چون سایه بگردد بار کند و درخت را بگذارد
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که: اعرابی با حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شتر به گرو دوانید که اگر ببرد
ناقه آن حضرت را بگیرد، و چون دوانیدند شتر اعرابی سبقت کرد، حضرت فرمود به صحابه که: شما شتر مرا بلند کردید و
گفتید البته سبقت خواهد گرفت پس خدا آن را پست کرد، چنانکه کوهها براي کشتی نوح گردنکشی کردند و جودي
.«4» تواضع کرد پس حق تعالی کشتی را بر جودي قرار داد
و به سند صحیح منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روزي هفتاد مرتبه توبه می کرد بی گناهی و می
.«5» « اتوب الی اللّه » : گفت
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: شخصی از انصار براي آن حضرت یک صاع رطب به هدیه آورد، حضرت به خادم گفت
که: داخل خانه شو و اگر کاسه یا طبقی بیابی بیاور.
خادم رفت و برگشت و گفت: نیافتم.
ص: 316
پس آن جناب به جامه
خود زمین را جاروب کرد و فرمود که: اینجا بریز؛ و فرمود که:
بحقّ خداوندي که جانم بدست قدرت اوست سوگند می خورم که اگر دنیا نزد حق تعالی به قدر پر پشه اي اعتبار می داشت
.«1» به هیچ کافر و منافق یک شربت آب نمی داد
و در نهج البلاغه از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که فرمود: براي ترك دنیا تو را تأسّی به حضرت رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ملاحظه احوال آن جناب کافی است، و از براي مذمّت و عیب دنیا همین بس است که از براي
آن جناب میسّر نشد و براي دیگران مهیّا گردید، و لب به شیر دنیا آلوده نکرد و پهلو از آن خالی می کرد، دنیا را درهم
شکست شکستنی و نظر خواهش بسوي آن نکرد، هرگز پهلویش از دنیا از همه کس خالی تر بود و شکمش از طعام هرگز
سیر نبود، حق تعالی دنیا را بر او عرض کرد و او قبول نکرد زیرا که دانست خدا دنیا را دشمن می دارد پس آن را دشمن
داشت و دانست که خدا آن را حقیر شمرده پس آن را حقیر شمرد، و بدرستی که آن جناب بر روي زمین طعام تناول می
نمود و به روش بندگان دو زانو می نشست، و نعلین و جامه خود را به دست خود پنبه می زد و بر درازگوش برهنه سوار می
شد و دیگري را ردیف خود می کرد، و پرده اي در خانه خود دید که در آن صورتها بود به یکی از زنان خود گفت که: این
را پنهان کن از من که هرگاه نظر بسوي این می افکنم دنیا و زینتهاي آن
به یادم می آید، پس آن حضرت روي دل خود را بالکلّیّه از دنیا گردانیده بود و یاد آن را در دل خود میرانده بود، و می
خواست که زینت دنیا از نظر او پنهان باشد و جامه هاي زیباي آن را نگیرد و آن را خانه قرار نداند و امید ماندن در آن نداشته
باشد، پس دنیا را از دل به در کرده بود و از خاطر محو نموده بود و از دیده پنهان کرده بود، و کسی که چیزي را دشمن دارد
نمی خواهد که بسوي آن نظر کند و دشمن می دارد که نزد او مذکور شود، بدرستی که در احوال آن حضرت هست آنچه تو
را دلالت نماید بر بدیها و عیبهاي دنیا زیرا که بسیار بود با اهل بیت مخصوص خود گرسنه می ماند و امتعه و زینتهاي آن را
حق تعالی به او نداده بود با آن قرب و منزلت که او را نزد حق تعالی
ص: 317
بود، بدرستی که از دنیا گرسنه بیرون رفت و سالم از تصرف در دنیا وارد عقبی شد، و از براي خود سنگی بر روي سنگی
.«1» نگذاشت تا از دار فنا به دار بقا رحلت نمود
و در احادیث معتبره از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست و
کتف گوسفند را دوست می داشت زیرا که به چراگاه نزدیکتر و از بول و سرگین دورتر است؛ و از ران کراهت داشت براي
.«2» آنکه به محلّ بول و سرگین نزدیکتر است
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که از آن حضرت پرسیدند: به چه سبب رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست گوسفند را زیاده از سایر اعضاي آن دوست می داشت؟
فرمود: زیرا که حضرت آدم علیه السّلام گوسفندي از براي پیغمبران از فرزندان خود قربانی کرد و از براي هر پیغمبري عضوي
از آن را نام برد و از براي آن حضرت دست را نام برد، پس به این سبب آن جناب آن را دوست می داشت و بر سایر اعضا
.«3» تفضیل می داد
و به سند معتبر از حضرت امام حسین علیه السّلام منقول است که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست به دعا
.«4» برمی داشت تضرع و ابتهال می نمود و انگشتان را حرکت می داد مانند سائلی که طعام از کسی طلبد
و در حدیث معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که:
.«5» من مبعوث شدم با اخلاق نیکوي پسندیده
و در حدیث معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که فرمود: پدر و مادرم فداي جدّم رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم باد که با آن منزلت که او را نزد حق تعالی بهم رسید و آن وعده هاي کرامت که به او داد، اهتمام و
سعی در بندگی خدا را ترك نکرد تا آنکه ساق پاي مبارکش باد کرد و قدم محترمش ورم کرد، پس گفتند به آن حضرت
که: چرا این قدر به
ص: 318
خود تعب می فرمائی و حال آنکه خدا گناه گذشته و آینده تو را آمرزیده است؟ فرمود که:
؟«1» آیا بنده شکر کننده خدا نباشم
و به سند معتبر از امام
جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خود را به مشک خوشبو می کرد که
و مشک دانی داشت آن حضرت که هرگاه وضو می ساخت آن را به دست می «2» برق مشک از سر آن حضرت می نمود
و چون قسم یاد می ؛«4» و چون سر آن حضرت درد می کرد روغن کنجد به دماغ می ریخت ؛«3» گرفت و بر خود می مالید
.«5» و سوگند نمی خورد ،« استغفر اللّه » و « لا» : کرد می گفت
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: روزي آن حضرت را عقرب گزید پس فرمود که:
خدا تو را لعنت کند که پروا نمی کنی از آزار کردن مؤمن و کافر و نیکوکار و بدکردار؛ پس نمک طلبید و بر آن موضع
.«6» مالید تا ساکن شد و فرمود که: اگر مردم بدانند در نمک چه فایده ها است هرآینه محتاج نشوند به تریاك فاروق
و در روایت معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
نشسته بود و جبرئیل نزد آن حضرت بود، ناگاه جبرئیل نظر کرد بسوي آسمان و رنگش متغیر شد مانند زعفران و پناه به
حضرت رسول آورد، پس نظر کرد بسوي آسمان و دید که جسمی عظیم از آسمان به زیر می آید که ما بین مشرق و مغرب
را پر کرده است تا آنکه نزدیک شد به آن حضرت و گفت: مرا حق تعالی بسوي تو فرستاده است که مخیّر گردانم تو را میان
آنکه پادشاه و پیغمبر باشی یا بنده و پیغمبر باشی؛ پس آن حضرت نظر کرد بسوي جبرئیل و دید
رنگش به حال خود برگشته است، پس جبرئیل
ص: 319
گفت که: اختیار کن که بنده و رسول باشی.
حضرت فرمود که: بلکه می خواهم بنده و رسول باشم.
پس آن ملک پاي راست خود را برداشت و در میان آسمان اول گذاشت و پاي دیگر را در آسمان دوم گذاشت، و همچنین
هر قدمی را در آسمان می گذاشت و هرچند بلند می شد کوچک می شد تا آنکه به قدر گنجشکی شد، پس حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به جبرئیل گفت که: من تو را متغیر دیدم و بسیار ترسیدم، سبب تغیّر تو چه بود؟
جبرئیل گفت: یا نبیّ اللّه! مرا ملامت مکن به ترسیدن، آیا می دانی که این ملک کیست؟
فرمود: نه.
جبرئیل گفت: این اسرافیل است که حاجب پروردگار است و از روزي که حق تعالی آسمان و زمین را خلق کرده به زمین
نیامده است، چون دیدم که او به زمین می آید گمان کردم که قیامت برپا شده است، و تغییر من به سبب این بود، و چون
دیدم که براي کرامت و بزرگواري تو آمده است رنگم به حال خود برگشت، آیا ندیدي که چگونه کوچک می شد هرچند
بلند می شد؟ هر چیز که به درگاه جلال حق تعالی و محلّ مناجات و قرب او نزدیک می شود نزد عظمت او حقیر می شود،
این ملک حاجب پروردگار است و نزدیکترین خلق است در درگاه او و لوح در میان دو دیده اوست از یاقوت سرخ، چون
حق تعالی وحی می فرستد لوح بر پیشانی او می خورد پس نظر می کند در لوح و آنچه در آنجا می یابد به ما القا می کند و
ما به آسمان و زمین
می رسانیم و با آنکه او نزدیکترین خلق است به محلّ صدور وحی، میان او و محلّ صدور وحی و ظهور و عظمت و جلال
الهی نود حجاب است از نور که دیده هاي آنها مانده می شود و به شمار و وصف درنمی آیند، و من نزدیکترین خلقم به
.«1» اسرافیل و میان من و او هزارساله راه است
و ابن شهر آشوب گفته است: بعضی از آداب شریفه و اخلاق کریمه حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که از
اخبار متفرقه ظاهر می شود آن است که آن حضرت از همه مردم حکیم تر
ص: 320
و داناتر و بردبارتر و شجاع تر و عادلتر و مهربانتر بود، و هرگز دستش به دست زنی نرسید که بر او حلال نباشد، و سخی ترین
مردم بود، هرگز دینار و درهمی نزد او نماند و اگر از عطایش چیزي زیاد می آمد و شب می رسید قرار نمی گرفت تا آن را
به مصرفش می رسانید، و زیاده از قوت سال خود هرگز نگاه نمی داشت و باقی را در راه خدا می داد، و پست ترین طعامها را
نگاه می داشت مانند جو و خرما، و هرچه می طلبیدند عطا می فرمود، و از قوت سال خود ایثار می فرمود، و بر زمین می
نشست و بر زمین طعام می خورد و بر زمین می خوابید، و نعلین و جامه خود را پینه می کرد، و در خانه را خود می گشود و
گوسفند را خود می دوشید و پاي شتر را خود می بست، و چون خادم از گردانیدن آسیا مانده می شد مدد او می کرد، و آب
وضو را به دست خود حاضر می کرد در شب، و پیوسته سرش در زیر بود، و در حضور
مردم تکیه نمی نمود، و خدمتهاي اهل خود را می کرد، و بعد از طعام انگشتان خود را می لیسید، و هرگز آروغ نزد، و آزاد و
بنده که آن حضرت را به ضیافت می طلبیدند اجابت می نمود اگر چه از براي پاچه گوسفندي بود، و هدیه را قبول می نمود
اگر چه یک جرعه شیر بود، و تصدّق را نمی خورد، و نظر بر روي مردم بسیار نمی کرد، و هرگز از براي دنیا به خشم نمی
آمد و از براي خدا غضب می کرد، و از گرسنگی گاهی سنگ بر شکم می بست، و هرچه حاضر می کردند تناول می نمود و
هیچ چیز را رد نمی فرمود، برد یمنی می پوشید و جبّه پشم می پوشید، و جامه هاي آکنده از پنبه و کتان می پوشید، و اکثر
جامه هاي رسول خدا سفید بود، و عمامه بر سر می بست و ابتداي پوشیدن جامه از جانب راست می نمود، و جامه فاخري
داشت که مخصوص روز جمعه بود، و چون جامه نو می پوشید کهنه را به مسکینی می بخشید، و عبائی داشت که به هر جا
می رفت دوته می کرد و به زیر خود می افکند، و انگشتر نقره در انگشت کوچک دست راست می کرد، و خربزه را دوست
می داشت، و از بوهاي بد کراهت داشت، و وقت هر وضو ساختن مسواك می کرد، و گاه بنده خود را و گاه دیگري را در
عقب خود ردیف می کرد، و بر هرچه میسّر می شد سوار می شد گاه اسب و گاه استر و گاه درازگوش بی پالان و زین سوار
می شد، و پیاده و پاي برهنه بی ردا و عمامه گاه گاهی راه می رفت، و به اقصاي
ص: 321
مدینه می رفت براي تشییع جنازه و عیادت بیماران، و با فقرا
و مساکین می نشست و با ایشان طعام می خورد، و صاحبان علم و صلاح و اخلاق حسنه را گرامی می داشت، و شریف هر
قوم را تألیف قلب می نمود، و خویشان خود را احسان می کرد بی آنکه ایشان را بر دیگران اختیار کند مگر به چیزي چند که
خدا به آن امر کرده است، و ادب هر کس را رعایت می کرد، و هرکه عذر می طلبید قبول عذر او می نمود، و تبسّم بسیار می
کرد در غیر وقت نزول قرآن و موعظه، و هرگز صداي خنده اش بلند نمی شد، و در خورش و پوشش بر بندگان خود زیادتی
نمی کرد، و هرگز کسی را دشنام نداد، و هرگز زنان و خدمتکاران خود را نفرین نکرد و دشنام نداد، و هر آزاد و غلام و کنیز
که براي حاجتی می آمد برمی خاست و با او می رفت، و درشت خو نبود و در خصومت صدا بلند نمی کرد، و بد را به نیکی
جزا می داد، و به هرکه می رسید ابتدا به سلام می کرد و ابتدا به مصافحه می نمود، و در هر مجلسی که می نشست یاد خدا
می کرد، و اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود، و هرکه نزد او می آمد او را گرامی می داشت و گاهی رداي مبارك خود
را براي او پهن می کرد و او را ایثار می نمود به بالش خود، و رضا و غضب او را مانع از گفتن حق نمی شد.
خیار را گاه با رطب و گاه با نمک تناول می فرمود، و از میوه هاي تر خربزه و انگور را دوست تر می داشت، و اکثر خوراك
آن حضرت آب و خرما یا شیر و خرما بود، و گوشت و ترید کدو را بسیار دوست می داشت، و
شکار نمی کرد امّا گوشت شکار را می خورد، و نان و روغن می خورد، و از گوسفند دست و کتف را و از شوربا کدو را و
.«1» از نان خورش سرکه را و از خرما عجوه را و از سبزیها کاسنی و بادروج را دوست می داشت
و شیخ طبرسی گفته است که: تواضع و فروتنی آن حضرت به مرتبه اي بود که در جنگ خیبر و بنی قریظه و بنی النضیر بر
درازگوشی سوار شده بود که لجامش و جلش از لیف خرما بود، و بر اطفال و زنان سلام می کرد، روزي شخصی با آن
حضرت سخن می گفت
ص: 322
.«1» و می لرزید، فرمود که: چرا از من می ترسی؟ من پادشاه نیستم
و از انس منقول است که گفت: من نه سال خدمت آن حضرت کردم، یک بار به من نگفت که چرا چنین کردي، و هرگز
کاري را بر من عیب نکرد، و هرگز بوي خوشی خوشتر از بوي آن حضرت نشنیدم، و با کسی که می نشست زانویش بر
زانوي او پیشی نمی گرفت، روزي اعرابی آمد و رداي مبارکش را به عنف کشید به حدّي که در گردن مبارکش جاي کنار
ردا ماند پس گفت: از مال خدا به من بده، آن حضرت از روي لطف بسوي او التفات فرمود و خندید و فرمود که به او عطائی
و حیاي آن حضرت به -« بدرستی که تو بر خلق عظیمی هستی » «2» دادند- پس حق تعالی فرستاد که إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ
وجودش مرتبه کمال ،«3» مرتبه اي بود که چیزي که مکروه آن حضرت بود اظهار نمی فرمود و ما از رنگ مبارکش می یافتیم
بود چنانکه حضرت امیر المؤمنین
علیه السّلام فرمود که: آن حضرت از همه خلق بخشنده تر بود و مصاحبتش از همه کس نیکوتر بود و لهجه اش از همه کس
راست تر بود و جرئتش از همه کس بیشتر بود و خویش از همه کس نرمتر بود، و به امان و پیمان از همه کس بیشتر وفا می
کرد، و در اول مرتبه هرکه آن حضرت را ملاقات می کرد مهابتی عظیم از او در دل خود می یافت و چون با او معاشرت می
.«4» کرد او را دوست می داشت، من پیش از او و بعد از او مانند او ندیدم
و از ابن عباس منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: من تأدیب کرده خدایم، و علی تادیب
کرده من است، حق تعالی مرا امر کرد به سخاوت و نیکی و نهی کرد مرا از بخل و جفا و هیچ صفت نزد حق تعالی بدتر از
.«5» بخل و بدي خلق نیست
و شجاعت آن حضرت به مرتبه اي بود که حضرت اسد اللّه الغالب می گفت که: هرگاه
ص: 323
.«1» جنگ گرم می شد ما پناه به آن حضرت می بردیم و هیچ کس به دشمن از آن حضرت نزدیکتر نبود
و در روایات بسیار نقل کرده اند که: خشنودي و غضب آن جناب را در چهره اش می یافتند، چون شاد می شد رویش
درخشان می شد بسانی که عکس دیوارها را در روي انورش می توانست دید، و چون غضبناك می شد سرخ و برافروخته می
شد، و شفقت آن حضرت نسبت به امّت چنان بود که هرکه را سه روز نمی دید البته احوال او را می پرسید، اگر می گفتند به
سفر رفته است از براي او دعا می کرد، و
.«2» اگر حاضر بود به دیدن او می رفت، و اگر بیمار بود عیادت می کرد او را
و از جابر انصاري مروي است که گفت: جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در بیست و یک جنگ خود همراه بود و
در نوزده جنگ از آنها من همراه بودم، در بعضی از جنگها شتر من مانده شد و خوابید و آن حضرت در عقب مردم بود و
ضعیفان را به قافله می رساند و ردیف می کرد و دعا می کرد براي ایشان، پس به من رسید گفت: کیستی؟
گفتم: منم جابر، پدر و مادرم فداي تو باد.
فرمود که: چه می شود تو را؟
گفتم: شترم مانده است.
فرمود که: عصا داري؟
گفتم: بلی. پس عصاي مرا گرفت و بر شتر زد و آن را برخیزاند، پس خوابانید و پاي مبارك را بر دستش گذاشت و فرمود
که: سوار شو، چون سوار شدم به اعجاز آن حضرت شتر من بر شتر آن جناب پیشی گرفت، پس در آن شب بیست و پنج
نوبت براي من استغفار کرد پس پرسید که: عبد اللّه پدر تو چند فرزند گذاشته است؟
گفتم: هفت دختر.
ص: 324
فرمود: قرض گذاشته است؟
گفتم: بلی.
فرمود که: چون به مدینه رسی با قرض خواهان مقاطعه کن که هر چندگاه قدري بگیرند تا تمام شود، و اگر راضی نشوند
چون هنگام چیدن خرما شود مرا خبر کن.
پس پرسید که: زن خواسته اي؟
را گرفته ام. «1» گفتم: بلی، زن ثیبه اي
فرمود که: چرا دختر جوانی نگرفته اي که تو با او بازي کنی و او با تو بازي کند؟
گفتم: یا رسول اللّه! از بیم آنکه مبادا با خواهران من سازگاري نکند.
فرمود: درست کرده اي.
پس فرمود: شتر خود
را به چند خریده اي؟
گفتم: به پنج اوقیه طلا.
فرمود که: ما از تو گرفتیم.
چون به مدینه رسیدیم شتر را به خدمت آن حضرت بردم، گفت: اي بلال! پنج اوقیه طلا قیمت شتر را بده که به قرض پدر
خود بدهد و سه اوقیه دیگر به او بده و شتر را نیز به او پس ده؛ پرسید که: با قرض خواهان عبد اللّه مقاطعه نمودي؟
گفتم: نه یا رسول اللّه.
فرمود: آن قدر مال گذاشته است که وفا به قرض او بکند؟
گفتم: نه.
فرمود که: بر تو باکی نیست، چون وقت چیدن خرما شود مرا خبر کن.
پس در آن وقت آن حضرت را خبر کردم آمد و دعا کرد براي ما، و به برکت دعاي آن حضرت خرما چیدیم که قرض قرض
خواهان را همه دادیم و زیاده از آنچه هر سال برمی داشتیم براي ما ماند، پس فرمود که: بردارید خرماها را وکیل مکنید، چنان
کردیم
ص: 325
.«1» و مدتها از آن معاش کردیم
.«2» و از ابن عباس منقول است که: چون سؤالی از آن حضرت می کردند مکرر می فرمود تا بر سائل مشتبه نشود
و از ابی الحمیسا منقول است که گفت: پیش از بعثت با آن حضرت سودائی کردم و مرا در مکانی وعده فرموده و من فراموش
کردم و به وعده گاه نرفتم آن روز و روز دیگر، و روز سوم که رفتم حضرت براي وعده در آنجا مانده بود در آن سه روز
.«3»
و از جریر بن عبد اللّه منقول است که: روزي به خدمت آن حضرت رفت و خانه پر بود و جاي او نبود، او در بیرون نشست،
حضرت جامه خود را به نزد او
.«4» انداخت و فرمود که: بر روي این بنشین، او جامه را گرفت و بر روي خود مالید و بوسید
و سلمان گفت: روزي در خدمت آن حضرت رفتم بر بالشی تکیه داده بود، آن بالش را براي من انداخت و فرمود: هر
.«5» مسلمانی که داخل شود بر برادر مسلمان خود و او بالشی براي او اندازد براي اکرام او، خدا او را بیامرزد
و منقول است که: چون ابراهیم فرزند آن حضرت محتضر شد، آب از دیده آن حضرت روان شد و فرمود که: چشمم آب می
.«6» ریزد و به دل اندوه می رسد و نمی گویم مگر چیزي که خدا بپسندد و ما به سبب مصیبت تو اندوهناکیم اي ابراهیم
.«7» و منقول است که: آن حضرت بر زید بن حارثه گریست و فرمود که: این شوق دوست است بسوي دوست
و از جابر منقول است که: چون آن حضرت راه می رفت، صحابه در پیش او راه
ص: 326
.«1» می رفتند و پشت سر را براي ملائکه می گذاشتند
و در روایت دیگر منقول است که: چون آن حضرت سواره می رفت نمی گذاشت کسی با او پیاده راه برود تا آنکه او را
.«2» ردیف خود می کرد، و اگر قبول نمی کرد می فرمود که: برو پیش و در فلان مکان مرا دریاب
و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را چون دو عبادت پیش می
آمد هر یک که دشوارتر بود اختیار می نمود، و نمازش از همه کس سبکتر و تمامتر بود، و خطبه اش از همه کس کوتاهتر و
پرفایده تر بود، و چون به جانبی متوجه می شد از بوي خوش او
می دانستند که به آن سو می آید، و چون با جماعتی طعام می خورد پیش از همه دست دراز می کرد و بعد از همه دست
برمی داشت، و از نزدیک خود تناول می کرد و دست بسوي دیگري دراز نمی کرد، و اگر رطب و خرما بود دست به همه می
گردانید، و آب را به سه نفس تناول می نمود و آب را می مکید و دهان پر نمی کرد، و همه کارها را به دست راست می کرد
مگر آنچه متعلق به اسافل بدن بود، و در همه چیز ابتدا به جانب راست می کرد در جامه پوشیدن و کفش پوشیدن و کفش
کندن، و چون رخصت می طلبید که داخل خانه شود سه مرتبه رخصت می طلبید، و سخنش جدا کننده حق و باطل و ظاهر
کننده مقصود بود، و چون به سخن می آمد نور از میان دندانهاي نورانیش ساطع می شد که بیننده گمان می کرد که گشاده
.«3» است میان دندانها و گشاده نبود، در نظر کردن دیده را تمام نمی گشود، و با کسی سخن نمی گفت که او را خوش نیاید
و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شخصی را بر سر سنگی وعده کرد
.«4» و فرمود که: من او را اینجا وعده کرده ام، اگر نیاید همینجا می مانم تا بمیرم و از اینجا محشور شوم
ص: 327
و در روایت دیگر منقول است که: گاهی کودکی را می آوردند نزد آن حضرت که دعا کند براي او به برکت یا او را نام
بگذارد، حضرت او را می گرفت و در دامن می گذاشت براي گرامی داشتن اهل او، پس بسیار می شد که آن طفل بول
می کرد در دامن آن حضرت و مردم فریاد می کردند، پس می گفت: قطع مکنید بول طفل را، و می گذاشت تا بول را تمام
می کرد پس دعا می کرد یا نام می گذاشت براي آنکه اهل آن طفل شاد شوند و ندانند که آن حضرت از بول طفل ایشان
و می فرمود که: مایستید نزد من چنانکه عجمان نزد بزرگان ؛«1» متأذي شده است، و چون می رفتند جامه خود را می شست
.«2» خود می ایستند
و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نزد جماعتی طعام می خورد
افطار کردند نزد شما روزه داران و خوردند طعام شما را » : یعنی « افطر عندکم ال ّ ص ائمون و اکل طعامکم الابرار » : می گفت
.«3» « نیکوکاران
.«4» و در روایت دیگر منقول است که: آن حضرت به سه انگشت و زیاده طعام می خورد و هرگز به دو انگشت نمی خورد
.«5» و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: پیوسته طعام آن حضرت نان جو بود تا از دنیا مفارقت نمود
مؤلف گوید که: احادیث در باب نان گندم خوردن آن حضرت مختلف وارد شده است، و ممکن است که احادیث نخوردن
را حمل کنیم بر غالب یا بر آنکه از مال خود نخوردند، یا بر پیش از بعثت، یا بر پیش از هجرت، یا بر بعد.
و در روایتی وارد شده است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رطب می خورد به دست راست و هسته آن
را در دست چپ جمع می کرد و به زمین نمی انداخت، پس گوسفندي
ص: 328
گذشت به آن گوسفند اشاره کرد تا نزدیک آمد و دست چپ را پیش او داشت
که دانه ها را می خورد از دست حضرت، و هرچه تناول می نمود هسته را پیش آن می انداخت و چون حضرت فارغ شد
.«1» گوسفند رفت
و در روایت دیگر وارد شده است که: آن حضرت سیر و پیاز و تره و عسل بدبو تناول نمی نمود، و هرگز طعامی را مذمّت
نمی فرمود، اگر خوشش می آمد می خورد و الّا ترك می کرد، و کاسه را می لیسید و انگشتان را یک یک می لیسید، و بعد
می « بسم اللّه » از طعام دست می شست و دست بر رو می کشید و تا ممکن بود تنها چیزي نمی خورد، و در آب آشامیدن اول
می گفت تا سه مرتبه، گاهی به یک نفس می آشامید، و « الحمد للّه » گفت و اندکی می آشامید و از لب بر می داشت و
گاهی در ظرف چوب و گاه در ظرف پوست و گاه در خزف تناول می نمود، و چون اینها نبود دستها را پر از آب می کرد و
.«2» می آشامید، و گاه از دهان مشک می آشامید
و سر و ریش خود را به سدر می شست و روغن مالیدن را دوست می داشت و ژولیده مو بودن را کراهت داشت، و انواع
روغنها را بر خود می مالید و اول روغن بر سر و ریش می مالید، و سر را مقدّم می داشت، و روغن بنفشه می مالید و موي سر
براي برکت بر می داشتند؛ و گویند: این موها که در دست «3» و ریش خود را شانه می کرد، و آنچه از مو جدا می شد مردم
مردم هست از این است، و آنچه در حج و عمره می تراشید جبرئیل به آسمان می برد؛ و روزي دو مرتبه ریش را شانه می کرد
و هر مرتبه چهل نوبت از زیر ریش و هفت
.«4» نوبت از بالا شانه می کرد، و خود را به مشک و عنبر و غالیه خوشبو می کرد و به عود بخور می کرد
و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: آن حضرت خرج خوشبوئی زیاده از طعام
ص: 329
.«1» می کرد
و از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: در حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سه خصلت بود که در احدي
غیر او نبود: او را سایه نبود، و به راهی نمی گذشت مگر آنکه بعد از سه روز می دانستند که از آن راه گذشته است براي بوي
خوش او، و به هیچ سنگ و درختی نمی گذشت مگر آنکه سجده می کردند براي او.
.«2» و می فرمود که: لذت من در زنان و بوي خوش است، و روشنی چشم من در نماز است
و در چشم راست سه میل و در چشم چپ دو میل سرمه می کشید، و نظر در آینه می کرد و شانه می کرد و خود را براي
اصحاب زینت می کرد، و در سفرها شیشه روغن همراه برمی داشت و سرمه دان و مقراض و آینه و مسواك و شانه و سوزن و
ریسمان و درفش و مسواك را به عرض می کرد، و گاهی کلاه در زیر عمامه می گذاشت و گاه عمامه بی کلاه و گاه کلاه
بی عمامه بر سر می گذاشت، و در سفرها عمامه خز سیاه بر سر می بست، و گاهی جبّه و عمامه پشم می پوشید، و چون جامه
نو می پوشید حمد حق تعالی می کرد، و چون می خوابید بر جانب راست می خوابید و دست راست را در زیر رو می گذاشت
.«3» و آیه الکرسی می خواند
و حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود که: آن
حضرت هرگاه از خواب بیدار می شد سجده شکر می کرد، و پیش از خواب سه مرتبه مسواك می کرد، و چون از خواب
براي نماز برمی خاست یک مرتبه مسواك می کرد، و چون به نماز صبح بیرون می آمد یک مرتبه مسواك می کرد، و
.«4» مسواك را با چوب اراك می کرد
و آن حضرت مزاح می کرد امّا حرف باطل نمی گفت، و نقل کرده اند که: روزي آن
ص: 330
و روزي زنی احوال شوهر خود را ؛«1» حضرت دست کسی را گرفت و فرمود که: کی می خرد این بنده را؟ یعنی بنده خدا
نقل می کرد، حضرت فرمود: آن است که در چشمش سفیدي هست؟ آن زن گفت: نه، چون به شوهرش نقل کرد گفت:
و پیرزالی از انصار به حضرت رسول ؛«2» حضرت مزاح کرده و راست فرموده سفیدي چشم همه کس بیش از سیاهی است
عرض نمود که: استدعا بفرما براي من از خدا بهشت را، فرمود که: زنان پیر داخل بهشت نمی شوند، پس آن زن گریست،
.«3» حضرت خندید و فرمود که: جوان و باکره می شوند و داخل بهشت می شوند
و در روایات دیگر وارد شده است که روزي آن حضرت با زن پیري گفت که: پیر زنان داخل بهشت نمی شوند. آن زن
بیرون رفت و می گریست، بلال او را دید و سبب گریه او را پرسید، او سخن حضرت را نقل کرد، بلال به خدمت حضرت
آمد با آن زن و گفت: این زن از شما چنین نقل کرد.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: سیاه هم داخل بهشت نمی شود.
پس بلال هم گریان شد چون سیاه بود، پس عباس رسید و از حقیقت حال
پرسید، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: پیر هم داخل بهشت نمی شود.
.«4» پس فرمود که: حق تعالی ایشان را جوان و با بهترین صورتها خلق می کند و داخل بهشت می گرداند
و نقل کرده اند که: زنی به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و از مردي شکایت کرد که: مرا بوسید.
آن حضرت او را طلبید و گفت: چرا چنین کرده اي؟
او گفت: اگر بد کرده ام، او هم به تلافی این بد را نسبت به من بکند.
ص: 331
آن جناب تبسّم نمود و گفت: دیگر چنین کاري مکن.
.«1» گفت: نخواهم کرد
و از مزاح صحابه نقل کرده اند که: سویبط مهاجري در سفري به نزد نعیمان بدري آمد و از او طعام طلبید، نعیمان گفت: رفقا
حاضر نیستند.
سویبط دید که جمعی مسافران می آیند، به نزد ایشان رفت و گفت: غلامی دارم بسیار زبان آور و می خواهم او را بفروشم،
اگر گوید که آزادم از او قبول مکنید که غلام مرا ضایع می کنید؛ پس نعیمان را به ده شتر به ایشان فروخت.
مشتري ها آمدند و ریسمان در گردن نعیمان کردند و کشیدند، نعیمان گفت: این استهزا کرده است که مرا به شما فروخته
است و من آزادم.
مشتري ها گفتند: ما شنیده ایم خبر تو را و از تو قبول نمی کنیم؛ و او را بردند تا آنکه رفقا رفتند و او را پس گرفتند.
چون به حضرت رسول عرض کردند بسیار خندید.
و نعیمان نیز مزاح بسیار می کرد، روزي شنید که محرمه بن نوفل که نابینا بود می گفت:
کیست مرا ببرد که بول کنم؟
نعیمان دستش را گرفت و آورد او را در کنار مسجد بازداشت و گفت: بول کن؛
و خود گریخت، مردم محرمه را فریاد زدند و دشنام دادند که: چرا در مسجد بول می کنی؟
پرسید: کی بود آن که مرا به اینجا آورد؟
گفتند: نعیمان بود.
گفت: با خدا عهد کردم که چون به او برسم این عصا را بر او بزنم.
چون این خبر به نعیمان رسید روزي به نزد محرمه آمد و گفت: می خواهی نعیمان را به تو بنمایم که عصا بر او بزنی؟
گفت: بلی.
ص: 332
پس او را آورد به نزدیک عثمان در وقتی که عثمان نماز می کرد و گفت: این است نعیمان؛ و گریخت، محرمه عصا را بلند
کرد و به قوّت تمام بر عثمان نواخت، مردم بر او شوریدند که: چرا خلیفه را زدي؟
گفت: کی بود مرا به اینجا آورد؟
گفتند: نعیمان بود.
.«1» گفت: عهد کردم که دیگر با نعیمان کاري نداشته باشم
مؤلف گوید که: آداب حسنه و اخلاق حمیده آن حضرت زیاده از آن است که احصا توان نمود، و چون در کتاب حلیه
المتقین و عین الحیاه اکثر آنها را بیان کرده ام، در این کتاب به همین اکتفا نمودم.
باب نهم در بیان قلیلی از مناقب و فضایل و خصایص آن حضرت است
در احادیث صحیحه و غیر صحیحه از طرق خاصه و عامه منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که:
حق تعالی پنج خصلت به من عطا نموده است که به احدي از پیغمبران پیش از من نداده بود: زمین را براي من محلّ سجود و
نماز گردانیده است، و در هر جاي زمین که خواهم نماز بجا آورم، و زمین را براي من پاك کننده گردانیده است که تیمّم
بدل از وضو و غسل می شود و ته کفش و عصا را پاك می کند؛ و
غنیمت کافران را از براي من حلال گردانیده است؛ و به ترسی که از من در دل دشمنان افکنده مرا یاري داده است؛ و کلمات
.«1» جامعه که لفظشان اندك و معانی شان بسیار است به من عطا نموده است؛ و شفاعت قیامت را به من داده است
و به سندهاي بسیار از حضرت صادق علیه السّلام و جابر انصاري و غیر او منقول است که: از حضرت رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم پرسیدند: کجا بودي در هنگامی که آدم علیه السّلام در بهشت بود؟
فرمود: در پشت او بودم، و سوار کشتی شدم در صلب پدرم نوح علیه السّلام، و مرا به آتش انداختند در پشت پدرم ابراهیم
علیه السّلام، و هیچ یک از پدران و مادران من به زنا به یکدیگر نرسیده اند، و پیوسته حق تعالی مرا از پشتهاي پاکیزه بسوي
رحمهاي پاکیزه منتقل می ساخت تا آنکه خدا عهد مرا به پیغمبري از پیغمبران گرفت، و پیمان مرا به اسلام از امّتهاي ایشان
گرفت و جمیع اوصاف مرا براي ایشان ظاهر گردانید، و ذکر مرا در تورات و انجیل ثبت کرد، و مرا به آسمان خود بالا برد، و
از براي من نامی از نامهاي خود اشتقاق
ص: 336
.«1» کرد پس امّت من حمدکنندگانند و خداوند صاحب عرش محمود است و من محمدم
و به سند معتبر از ابن عباس منقول است که حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که:
حق تعالی جمیع خلق را دو قسمت کرد- یعنی اصحاب یمین و اصحاب شمال- و مرا در قسمت نیکوتر که اصحاب یمینند
گذاشت؛ پس ایشان را سه قسمت
کرد: اصحاب میمنه و اصحاب مشئمه و سابقان و مرا در قسمت نیکوتر که سابقانند قرار داد، پس من از سابقانم و بهترین
گردانیدیم شما را » : سابقانم؛ پس این سه قسمت را قبیله ها گردانید و مرا در بهترین قبیله ها جا داد چنانکه فرموده است که
و من پرهیزکارترین ،«2» « شعبها و قبیله ها تا یکدیگر را بشناسید بدرستی که گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست
فرزندان آدم و گرامیترین همه ام نزد خدا و فخر نمی کنم بلکه نعمت خدا را یاد می کنم؛ پس قبیله ها را خانه آباد گردانید و
یعنی: «3» مرا در بهترین خانه آبادها جا داد چنانکه فرموده: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً
نمی خواهد و اراده نمی نماید خدا مگر آنکه از شما ببرد و دور گرداند شک و شبهه را اي اهل خانه پیغمبري و پاك گرداند »
.«4» « شما را از گناهان و بدیها پاك گردانیدنی
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: روزي ابو ذر و سلمان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
را طلب کردند، گفتند: به جانب مسجد قبا رفته است، چون به آن جانب رفتند دیدند که آن حضرت در زیر درختی به سجده
رفته است، پس نشستند و بسیار انتظار کشیدند تا آنکه گمان کردند که آن حضرت به خواب رفته است، خواستند که آن
حضرت را بیدار کنند ناگاه سر از سجده برداشت و فرمود که: دانستم آمدن شما را و شنیدم صداي شما را و در خواب نبودم
بدرستی که حق تعالی پیش از من هر پیغمبري را که فرستاد به لغت قوم خود
فرستاد و مرا بر هر سیاه و سرخی به زبان عربی مبعوث گردانید
ص: 337
و مرا در امّت من پنج چیز عطا کرد که به پیغمبران پیش از من نداده بود: مرا یاري کرد به رعب و ترس که آوازه مرا می
شنوند و یک ماهه راه میان من و ایشان هست، و از ترس ایمان به من می آورند؛ و غنیمت را از براي من حلال گردانید؛ و
زمین را براي من سجده گاه و پاك کننده گردانید که هرجا باشم از خاکش تیمم کنم و بر رویش نماز کنم؛ و هر پیغمبري را
یک سؤال ایشان را در باب امّت ایشان مستجاب گردانید، و چون مرا تکلیف سؤال نمود سؤال خود را تأخیر کردم براي
شفاعت مؤمنان امّت خود در قیامت، پس به من داد؛ و عطا کرد مرا علمهاي جامع و کلیدهاي سخن. و آنچه به من داده است
به هیچ پیغمبري از پیغمبران پیش از من نداده بود، پس سؤال من کامل است تا روز قیامت در دعا و شفاعت براي کسی است
که شرك به خدا نیاورد و ایمان به پیغمبري من بیاورد و اعتقاد به خلافت وصیّ من علی بن ابی طالب داشته باشد و اهل بیت
.«1» مرا دوست دارد
و در حدیث دیگر فرمود: ابتداي ظهور امر من دعاي ابراهیم علیه السّلام بود که مرا از خدا طلبید، و عیسی علیه السّلام بشارت
.«2» داد به من، و در هنگام ولادت من مادرم نوري دید که در آن نور قصرهاي شام را دید
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: حق تعالی عرب را از سایر مردم اختیار کرد، و قریش را
از عرب اختیار کرد، و بنی هاشم را از قریش اختیار نمود، و فرزندان عبد المطّلب را از بنی هاشم اختیار نمود، و مرا از فرزندان
.«3» عبد المطّلب اختیار نمود
و به سند معتبر از ابن عباس منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: حق تعالی مرا پنج فضیلت و علی
را پنج فضیلت کرامت فرمود: مرا جوامع کلم داد یعنی قرآن، و علی را جوامع علم داد؛ و مرا پیغمبر گردانید، و او را وصی
گردانید؛ و به من کوثر داد، و به او سلسبیل داد؛ و به من وحی داد، و به او الهام داد؛ و مرا به آسمان برد، و درهاي آسمان را
ص: 338
.«1» براي او گشود که هرچه من دیدم او دید و به هرچه من نظر کردم او نظر کرد
و به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی چهار پیغمبر را با شمشیر فرستاد که جهاد
.«2» کنند: ابراهیم و موسی و داود و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
و در حدیث دیگر از حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منقول است که: در روز قیامت بیایم به در بهشت و گویم
که: در را بگشا.
خازن بهشت گوید: کیستی؟
گویم: منم محمد.
.«3» گوید: مرا چنین امر کرده اند که براي کسی پیش از تو در را نگشایم
و در احادیث متواتره منقول است که آن جناب فرمود: من سید و بهتر فرزندان آدمم و فخر نمی کنم، و اول کسی که در
قیامت محشور شود من خواهم بود، و اول کسی که
.«4» شفاعت کند و شفاعتش را قبول نمایند من خواهم بود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: حق تعالی اسلام را بر دست من ظاهر گردانید، و قرآن را بر من فرستاد، و کعبه را بر دست
من فتح نمود، و مرا بر جمیع خلق خود فضیلت داد، و در دنیا مرا سید فرزندان آدم گردانید، و در آخرت مرا زینت قیامت
گردانید، و حرام گردانید بر پیغمبران داخل شدن بهشت را پیش از آنکه من داخل شوم، و بر امّتهاي ایشان پیش از آنکه امّت
من داخل شوند، و خلافت زمین را در اهل بیت من قرار داد بعد از من تا دمیدن صور، پس هرکه کافر شود به آنچه من می
.«5» گویم کافر است به خداوند عظیم
و به سند معتبر از ابن عباس منقول است که: چهل مرد از یهودان مدینه بیرون آمدند و گفتند: می رویم به نزد این دروغگو که
می گوید من بهترین پیغمبرانم، تا دروغ او را ظاهر
ص: 339
گردانیم.
چون به خدمت آن جناب آمدند حضرت فرمود که: من تورات را میان خود و شما حکم می کنم، گفتند: ما راضییم به
تورات.
یهودان گفتند: آدم از تو بهتر است براي آنکه حق تعالی او را بدست قدرت خود آفرید و از روح خود در او دمید.
حضرت فرمود: آدم پیغمبر پدر من است و حق تعالی به من داده است بهتر از آنچه به او داده است.
یهودان گفتند: آن چیست؟
و نمی گوید آدم رسول « اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه » : فرمود که: منادي روزي پنج مرتبه ندا می کند که
اللّه، و علم حمد در دست من
است در روز قیامت و در دست آدم نیست.
یهودان گفتند: راست گفتی اي محمد، در تورات چنین نوشته است.
فرمود که: این یکی.
یهودان گفتند: موسی از تو بهتر است زیرا که حق تعالی چهار هزار کلمه با او سخن گفت و با تو هیچ سخن نگفت.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: به من بهتر از این داده است؛ فرمود که: مرا بر بال جبرئیل نشانید و به آسمان
هفتم رسانید، پس از سدره المنتهی که نزد آن است جنّه المأوي گذشتم تا به ساق عرش در آویختم، پس ندا رسید به من از
ساق عرش که: منم خداوندي که بجز من خداوندي نیست و منم سالم از عیب و نقص و امان دهنده خلایق از عذاب و شاهد
بر ایشان و عزیز جبار متکبر رءوف رحیم؛ و خدا را به دل دیدم نه به دیده، پس این افضل است از آنچه به موسی داده است.
یهودان گفتند: راست گفتی اي محمد، در تورات چنین نوشته است.
پس حضرت فرمود: این دو فضیلت.
پس یهودان گفتند که: نوح علیه السّلام از تو بهتر است زیرا که حق تعالی او را به کشتی سوار
ص: 340
کرد و کشتی او را بر جودي قرار داد.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: خدا به من از این بهتر داده است، نهري در آسمان به من داده است که از زیر
عرش جاري می شود و بر کنار آن هزار هزار قصر هست که خشتی از آنها از طلا است و خشتی از نقره و گیاه آنها زعفران
است و سنگریزه آنها مروارید و یاقوت
است و زمین آنها از مشک سفید است، و آن نهر کوثر است که حق تعالی به من و امّت من عطا کرده است چنانکه گفته است
.«1» إِنَّا أَعْطَیْناكَ الْکَوْثَرَ
گفتند: راست گفتی اي محمد، چنین در تورات نوشته است، و این بهتر است از آن.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: این سه فضیلت.
پس یهودان گفتند که: ابراهیم از تو بهتر است زیرا که حق تعالی او را خلیل خود گردانید.
آن جناب فرمود که: اگر ابراهیم را خلیل خود گردانید مرا حبیب خود گردانید و مرا محمد نام کرد.
پرسیدند که: چرا تو را محمد نام کرد؟
فرمود: از براي من نامی از نامهاي خود اشتقاق کرد، خدا محمود است و من محمدم و امّت من حامدانند.
یهودان گفتند: راست گفتی یا محمد، این از آن بهتر است.
آن جناب فرمود: این چهار فضیلت.
پس یهودان گفتند: عیسی بهتر است از تو زیرا عیسی روزي در گردنگاه بیت المقدس بود شیاطین رفتند او را ضرر برسانند
پس حق تعالی امر کرد جبرئیل را که بال راست خود را بر روي شیاطین زد و ایشان را در آتش انداخت.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: مرا از این بهتر داده است، چون از بدر برگشتم از قتال مشرکان و بسیار
گرسنه بودم و داخل مدینه شدم زن یهودیه اي مرا استقبال نمود و کاسه
ص: 341
بزرگی در سرش بود و بزغاله بریانی در آن کاسه بود، و در آستین خود شکري داشت پس گفت: الحمد للّه که حق تعالی تو
را به سلامت برگردانید و بر دشمنان ظفر بخشید و من نذر
کرده بودم از براي خدا که اگر به سلامت و غنیمت برگردي از جنگ بدر من این بزغاله را بکشم و از براي تو بریان نمایم و
بسوي تو بیاورم که تناول نمائی.
حضرت فرمود که: من فرود آمدم از استر شهبا و دست دراز نمودم بسوي بزغاله که بخورم ناگاه آن بزغاله بریان به قدرت
خداوند منّان برجست و بر چهار پا ایستاد و به سخن آمد و گفت: اي محمد! مخور از من که مرا به زهر آلوده اند.
گفتند: راست گفتی اي محمد، این از آن بهتر است.
حضرت فرمود که: این پنج فضیلت.
پس یهودان گفتند: یکی مانده است، این را می گوئیم و برمی خیزیم، سلیمان علیه السّلام از تو بهتر است زیرا که حق تعالی
انس و جن و شیاطین و مرغان و بادها و درندگان را مسخّر او گردانیده بود.
حضرت فرمود که: خدا براق را از براي من مسخّر گردانید که از دنیا و آنچه در دنیا است بهتر است و آن چهارپائی است از
چهارپایان بهشت؛ رویش مانند روي انسان است و سمش مانند سمهاي اسبان است و دمش مانند دم گاو است و از درازگوش
بزرگتر و از استر کوچکتر است، زینتش از یاقوت و رکابش از مروارید سفید است و هفتاد هزار مهار دارد از طلا، و دو بال
لا اله الا اللّه وحده لا شریک له و محمد رسول » : دارد مکلّل به مروارید و یاقوت و زبرجد، و در میان دو دیده اش نوشته است
.« اللّه
یهودان گفتند: راست گفتی، در تورات چنین نوشته است، و این از ملک سلیمان بهتر است، اي محمّد! ما شهادت می دهیم به
وحدانیّت خدا و به اینکه
تو پیغمبر اوئی.
ایمان » : پس حضرت فرمود که: نوح علیه السّلام هزار کم پنجاه سال قوم خود را دعوت کرد و حق تعالی فرموده است که
و در سنّ قلیل و عمر «1» « نیاوردند به او مگر اندکی
ص: 342
اندك من تابع من شده اند آن قدر که مثل آن تابع نوح نشده بودند با آن عمر دراز و زندگانی بسیار او، و بدرستی که در
و ،«1» بهشت صد و بیست هزار صف خواهند بود: امّت من هشتاد هزار صف خواهند بود و همه امّتهاي دیگر چهل هزار صف
حق تعالی کتاب مرا گواه بر حقّیت کتابهاي دیگر و نسخ کننده آنها گردانید، و مبعوث شده ام به حلال گردانیدن چیزها که
پیغمبران دیگر حرام کرده بودند و حرام گردانیدن بعضی از آنها که ایشان حلال گردانیده بودند، از جمله آنهاست که در
شرع موسی علیه السّلام شکار ماهی در روز شنبه حرام بود حتی آنکه حق تعالی به سبب تعدّي از آن جمعی را به صورت
میمون مسخ کرد و در شریعت من حلال شده است چنانکه فرموده است که أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیَّارَهِ
و در امّت من پیه و چربیها حلال است و شما نمی خورید، پس بدرستی که خداوند عالم بر من صلوات فرستاد در قرآن و ،«2»
بدرستی که خدا و » : یعنی «3» فرمود که إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُ َ ص لُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَ لُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً
فرشتگان او درود می فرستند بر پیغمبر، اي گروهی که ایمان آورده اید! صلوات فرستید بر آن حضرت و تسلیم کنید فرموده
هاي او را تسلیم کردنی- یا سلام
پس مرا وصف نمود خدا به رأفت و رحمت و در قرآن گفت لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ ،«- کنید بر او سلام کردنی نیکو
بتحقیق که آمده است بسوي شما رسولی از جنس و قبیله شما، » «4» عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ
.« دشوار است بر او مشقّت و ضرر شما، بسیار حرص و اهتمام دارد بر ایمان آوردن شما و مهربان و رحیم است بر مؤمنان
پس حضرت فرمود: حق تعالی فرستاد که با من سخن نگویند تا تصدّقی بکنند و این را براي هیچ پیغمبر مقرر نکرده بود، پس
برطرف کرد این حکم را بعد از واجب گردانیدن به
ص: 343
.«1» رحمت خود
و در حدیث معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی عطا کرد به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
شرایع نوح و ابراهیم و موسی و عیسی را که آن یگانه پرستی خدا و اخلاص در عبادت و ترك شرك است و سنن حنیفه
ابراهیم، و در ملّت آن حضرت رهبانیّت یعنی ترك زنان و لذتها قرار نداد و سیاحت یعنی جهانگردي قرار نداد، و چیزهاي
پاکیزه را بر او حلال گردانید و چیزهاي خبیث و بد را در شرع او حرام گردانید، و از امّت او برداشت بارهاي گران و
تکلیفهاي دشواري را که بر امّتهاي گذشته لازم کرده بود و به این سبب فضیلت آن حضرت را ظاهر گردانید، و در شریعت او
واجب گردانید نماز و زکات و روزه و حج و امر به نیکیها و نهی از بدیها، و مقرر کرد حلال و حرام و احکام میراث وحدها
و جهاد در راه خدا را، و زیاده کرد در شرع آن حضرت وضو را، و زیادتی داد او را بر پیغمبران دیگر به سوره فاتحه الکتاب و
آیات آخر سوره بقره و سوره هاي مفصل- که از سوره محمد است تا آخر قرآن- و حلال گردانید از براي او غنیمت و اموال
مشرکان را، و یاري کرد او را به رعب، و زمین را براي او مسجد و پاك کننده گردانید، و او را به کافّه خلق مبعوث گردانید
از سفید و سیاه و جن و انس، و حکم جزیه گرفتن از اهل کتاب و اسیر کردن مشرکان و فدا گرفتن از ایشان را براي او مقرر
گردانید، پس تکلیفی کرد او را که احدي از پیغمبران را چنان تکلیفی نکرده بود، از براي او شمشیر برهنه از آسمان فرستاد و
قتال کن در راه خدا، تکلیف کرده نشده اي مگر نفس خود » : یعنی «2» بر او فرستاد که فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ
.«3» پس می بایست که آن حضرت جهاد کند هرچند هیچ کس با او موافقت نکند و یاري او ننماید « را
و در حدیث دیگر فرمود که: چون این آیه نازل شد چنان رو به دشمن می رفت که
ص: 344
.«1» شجاعترین مردم کسی بود که به آن حضرت در جنگ جنگ گاه ملحق تواند شد
و در حدیث معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود: بعد از وفات
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روزي اصحاب آن حضرت در مسجد نشسته بودند و فضایل آن حضرت را ذکر می
کردند، ناگاه
عالمی از علماي یهود شام آمد که تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و کتابهاي پیغمبران را خوانده بود و دلایل و
معجزات ایشان را دانسته بود، پس سلام کرد بر ما و نشست، و بعد از زمانی گفت: اي امّت محمد! از براي هیچ پیغمبري و
رسولی درجه اي و فضیلتی نگذاشته اید مگر آنکه از براي پیغمبر خود ثابت می کنید، اگر سؤالی چند بکنم آیا جواب می
توانید گفت؟
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گفت: سؤال کن اي یهودي از آنچه خواهی که من جواب می گویم بعون اللّه تعالی، پس
بدانید که حق تعالی عطا نکرده است هیچ پیغمبري و رسولی را درجه و فضیلتی مگر آنکه به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم عطا کرده است و اضعاف مضاعفه زیاده از آنها به آن حضرت داده است، و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم چون از براي خود فضیلتی ذکر می کرد می گفت که: فخر نمی کنم، و من امروز ذکر می کنم از فضیلت آن حضرت-
بی آنکه تحقیر شأن احدي از پیغمبران کنم- آن قدر که خدا دیده هاي مؤمنان را به آن روشن گرداند براي شکر آنکه حق
تعالی به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عطا کرده است، پس بدان اي یهودي که از جمله فضیلتها و شرفهاي او نزد خدا آن
بود که واجب گردانید آمرزش و عفو را براي کسی که صدا را نزد آن حضرت پست گرداند پس فرمود که إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ
آنها که پست می گردانند » «2» أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَ نَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ
صداهاي
خود را نزد رسول خدا ایشان گروهی اند که امتحان کرده است خدا دلهاي ایشان را براي پرهیزکاري، براي ایشان است
پس مقرون گردانید خدا طاعت آن حضرت را به طاعت خود و گفت « آمرزشی عظیم و اجري بزرگ
ص: 345
پس آن حضرت را « هرکه اطاعت کند رسول را پس بتحقیق که اطاعت کرده است خدا را » «1» مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ
نزدیک گردانید به دلهاي مؤمنان و محبوب گردانید او را بسوي ایشان.
و آن حضرت فرمود که: دوستی من مخلوط شده است با خونهاي امّت من، پس ایشان اختیار می کنند مرا بر پدران و مادران
و بر خانه هاي خود.
و آن حضرت نیز نزدیکترین مردم بود بسوي ایشان و مهربانترین مردم بود نسبت به ایشان چنانکه حق تعالی فرموده است که
تا آخر آیه که گذشت، و در جاي دیگر فرموده است که النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ «2» لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ
.« پیغمبر اولی است به مؤمنان از جانهاي ایشان، و زنهاي او مادران ایشانند » : یعنی «3» وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ
و اللّه که فضیلت آن حضرت در دنیا و آخرت به مرتبه اي رسیده است که وصفها از آن قاصر است، و لیکن خبر می دهم تو
را به آنچه دل تو تاب تحمل آن داشته باشد و عقل تو انکار آن ننماید، بتحقیق که فضیلت او به درجه اي رسیده است که اهل
جهنم فریاد و ناله می کنند از روي ندامت و پشیمانی آنکه چرا اجابت آن حضرت ننموده اند در دنیا، چنانکه حق تعالی از
احوال ایشان خبر داده است یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یَقُولُونَ یا لَیْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا
روزي که گردانند روهاي ایشان را در آتش جهنم در حالتی که گویند: اي کاش ما اطاعت می کردیم خدا را و » : یعنی «4»
.« اطاعت می کردیم رسول را
و حق تعالی او را در قرآن مجید با پیغمبران دیگر یاد کرد و او را مقدّم داشت بر آنها با آنکه بعد از همه مبعوث شده است،
چنانکه فرموده است وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ
ص: 346
حق تعالی او را تفضیل داد بر پیغمبران و امّت او را بر امّتهاي ایشان چنانکه فرمود که کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ «1» وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ
بودید شما بهترین امّتها که بیرون آورده شدید از براي مردم، امر می » «2» أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ
.« کنید به نیکی و نهی می کنید از بدي
پس یهودي گفت: خدا ملائکه را امر کرد به سجده آدم، آیا محمد را چنین فضیلتی هست؟
حضرت فرمود که: خدا ملائکه را امر فرمود که سجده کنند آدم را براي آنکه نور محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیاي
او علیهم السّلام را در پشت او سپرده بود و سجده ایشان مر او را پرستیدن او نبود، بلکه اطاعت امر خدا و اکرام و تهنیتی بود
براي او مانند سلامی که بر کسی کنند، و اعترافی بود براي آدم علیه السّلام به آنکه او افضل است از ایشان؛ و اگر به آدم این
عطا کرد، به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از این بهتر عطا کرد که خود بر او صلوات فرستاد و امر کرد ملائکه را که بر او
صلوات فرستند و بر جمیع خلق لازم کرد
که صلوات بر او فرستند تا روز قیامت چنانکه فرموده است که إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ
پس صلوات نمی فرستد بر آن حضرت احدي در حال حیات و بعد از وفات او مگر آنکه صلوات می «3» وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً
فرستد بر او حق تعالی ده مرتبه و به عدد هر صلواتی ده حسنه به او عطا می کند، و هرکه بر آن حضرت بعد از وفات او
صلوات فرستد البته او می داند و ردّ سلام می کند بر آن که صلوات فرستاده است، زیرا که حق تعالی موقوف گردانیده است
اجابت دعاي هر دعاکننده را بر صلوات بر آن حضرت، و این فضیلت بزرگتر و عظیمتر است از آنچه به آدم عطا کرده بود،
بتحقیق که حق تعالی سنگهاي سخت و درختان را به سخن آورد که سلام کردند بر او و تحیّت گفتند او را، و ما با او راه می
السلام علیک » : رفتیم پس به هیچ درّه و درختی نمی رسید مگر آنکه صدا از آنها برمی خاست که
ص: 347
از براي تحیّت او و اقرار به پیغمبري او، و کرامت او را زیاده گردانید به آنکه پیمان او را پیش از پیغمبران دیگر « یا رسول اللّه
گرفت و پیمان از پیغمبران گرفت که تسلیم و انقیاد کنند او را و راضی شوند به فضل او و تصدیق پیغمبري او بکنند چنانکه
فرموده است که وَ إِذْ أَخَ ذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ و فرموده است وَ إِذْ أَخَ ذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما
آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما
و» «1» مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُ رُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَ ذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ
یادآور وقتی را که گرفت خدا پیمان پیغمبران را که هرگاه بدهم به شما از کتاب و حکمت پس بیاید بسوي شما پیغمبري
تصدیق نماینده هر آن چیزي را که با شماست هرآینه البته ایمان بیاورید به او و البته یاري نمائید او را، گفت: آیا اقرار کردید
و خدا فرموده است که: پیغمبر ،« و گرفتید بر این عهد مرا؟ گفتند: اقرار کردیم، گفت: گواه باشید و من با شما از گواهانم
پس « و بلند کردیم از براي تو ذکر تو را » «2» اولی است به مؤمنان از جانهاي ایشان، و فرموده است که وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَكَ
کسی بلند نمی کند صدا به کلمه اخلاص و شهادت لا اله الا اللّه مگر آنکه بلند می کند به آن صدا به شهادت محمد رسول
اللّه در اذان و اقامه و نماز و عیدها و جمعه ها و اوقات حج و در هر خطبه اي حتی در خطبه نکاح.
پس یهودي مناقب بسیار از پیغمبران ذکر کرد و آن حضرت براي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل از آن را
اثبات نمود، تا آنکه یهودي گفت که: حق تعالی مناجات کرد با موسی در کوه طور به سیصد و سیزده کلمه و در همه آنها
آیا نسبت به محمد چنین کرد؟ «3» می گفت یا مُوسی إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ
حضرت فرمود که: خدا آن حضرت را به هفت آسمان بالا برد و بر بالاي هفت آسمان با او مناجات کرد در دو موطن: یکی
نزد
سدره المنتهی و او را در آن مکان مقام محمودي
ص: 348
بود، پس بالا برد او را تا رسانید به ساق عرش و آویخت براي او رفرف سبزي که نور عظیم او را فرا گرفته بود، و به آن رفرف
مر خدا راست آنچه در آسمانها و » : چنان نزدیک شد یک کمان یا نزدیکتر، و با او مناجات کرد به آنچه در قرآن فرمود که
در زمین است و اگر ظاهر گردانید آنچه در نفسهاي شماست یا پنهان کنید خدا حساب می کند شما را به آن، پس می آمرزد
و این آیه را بر سایر امتها از زمان آدم تا آن حضرت عرض ،«1» « براي هرکه می خواهد و عذاب می کند هرکه را می خواهد
کرد و از گرانی آن هیچ یک قبول نکردند و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبول کرد، پس چون حق تعالی دید که او و
ایمان آورد رسول » : یعنی «2» امّت او قبول کردند، تخفیف داد از او گرانی آن را و فرمود که آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ
پس خدا تفضّل کرد بر محمد و ترسید بر امّت آن حضرت از گرانی آیه ،« به آنچه فرستاده شده است بسوي او از پروردگار او
اي که قبول کرد، پس جواب گفت از جانب آن حضرت و امّت او که وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا
و مؤمنان هرکه از ایشان ایمان آورد به خدا و ملائکه او و کتابهاي او و رسولان او می » : یعنی «3» نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ
.« گویند: ما جدائی نمی اندازیم میان احدي از رسولان او
پس حق تعالی فرمود
که: از براي ایشان است آمرزش و بهشت اگر چنین ایمان بیاورند.
یعنی: «4» پس حضرت فرمود که سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ
پس خدا جواب داد که: ،« شنیدیم و اطاعت کردیم و سؤال می نمائیم آمرزش تو را، و بسوي توست بازگشت ما در آخرت »
عطا کردم این را به توبه کاران امّت تو و واجب گردانیدم از براي ایشان آمرزیدن گناهان را.
پس حق تعالی فرمود که: چون تو و امّت تو قبول کردید چیزي را که عرض شده بود بر
ص: 349
پیغمبران و امّتهاي ایشان و قبول نکردند، لازم است بر من که رفع نمایم آن را از امّت تو، پس خدا گفت لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا
یعنی: «1» وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ
خدا تکلیف نمی نماید نفسی را مگر آنچه طاقت داشته باشد و بر او آسان باشد، از براي اوست هرچه کسب کرده است از »
.« نیکی و بر اوست ضرر آنچه اکتساب نموده است از بدي
اي پروردگار ما! مؤاخذه مکن ما را اگر » پس حق تعالی الهام نمود پیغمبر خود را که گفت: رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا
.« فراموش کنیم یا خطا کنیم
حق تعالی گفت: عطا کردم این را به تو براي کرامت تو اي محمد، بدرستی که امّتهاي گذشته اگر فراموش می کردند امري را
که به یاد ایشان آورده بودند بر ایشان می گشودم درهاي عذاب خود را، و رفع کردم این را از امّت تو.
اي پروردگار ما! بار مکن بر ما تکلیف » «2» پس آن حضرت گفت: رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا
گرانی چنانکه بار کردي بر
.« آنها که پیش از ما بودند
پس حق تعالی فرمود: برداشتم از امّت تو تکلیفهاي دشواري را که بر امّتهاي گذشته لازم گردانیده بودم زیرا که بر امّتهاي
گذشته مقرر کرده بودم که قبول نکنم از ایشان عبادتی را مگر در بقعه هاي زمین که براي ایشان اختیار کرده بودم هرچند دور
باشند از او، و بتحقیق که گردانیدم زمین را براي تو و امّت تو پاك کننده و نمازگاه، و این از آن تکلیفهاي دشوار بود که از
امّت تو برداشتم؛ و امّتهاي گذشته قربانیهاي خود را بر گردن می گرفتند و بسوي بیت المقدّس می بردند و قربانی هرکه را
قبول می کردم آتشی را می فرستادم که آن را می خورد و اگر قبول نمی کردم از او ناامید و محروم برمی گشت، و قربانی
امّت تو را در شکم فقرا و مساکین قرار داده ام، پس از هرکه قبول می شود ثوابش
ص: 350
را مضاعف می گردانم به اضعاف بسیار و اگر قبول نمی کنم برمی دارم از او عقوبتهاي دنیا را، و برداشتم این را از امّت تو و
این هم از تکلیفهاي دشوار است که از امّت تو برداشتم؛ و نمازهاي امّتهاي گذشته بر ایشان واجب بود در میان شب و میان
روز و این بر ایشان دشوار بود، و از امّت تو برداشتم و بر ایشان واجب گردانیدم نمازها را در طرفهاي شب و روز که وقت فراغ
ایشان است از خوابها و شغلها؛ و امّتهاي گذشته بر ایشان پنجاه نماز واجب بود در پنجاه وقت، و از امّت تو برداشتم؛ و امّتهاي
پیش ثواب ایشان یکی نوشته می شد و گناه ایشان یکی، و ثواب امّت تو را ده برابر گردانیده ام
و گناه ایشان را یکی؛ و امّتهاي گذشته اگر نیّت عمل نیکی می کردند براي ایشان نوشته نمی شد و اگر نیت عمل بدي می
کردند براي ایشان نوشته می شد هرچند نمی کردند، و این را از امّت تو برداشتم، اگر قصد گناهی کنند تا نکنند بر ایشان نمی
نویسم و اگر قصد حسنه بکنند و نکنند یک ثواب براي ایشان می نویسم؛ و امّتهاي گذشته اگر گناهی می کردند گناه ایشان
بر در خانه ایشان نوشته می شد و توبه ایشان به آن مقبول می شد که حرام گردانم بعد از آن بر ایشان محبوبترین طعامها را
بسوي ایشان، و امّتهاي گذشته صد سال و دویست سال از یک گناه توبه می کردند و قبول نمی کردم از ایشان بدون آنکه
ایشان را در دنیا به عقوبتی مبتلا گردانم، و اینها را از امّت تو برداشتم و اگر یکی از امّت تو صد سال گناه کند و توبه کند و به
قدر یک چشم بهم زدن پشیمان شود جمیع گناهان او را می آمرزم و توبه او را قبول می کنم؛ و امم سابقه چون به بدن ایشان
بعضی نجاستها می رسید می بایست آن موضع نجس را مقراض کنند، و آب را براي امّت تو پاك کننده گردانیده ام از جمیع
نجاستها و خاك را در بعضی اوقات پاك کننده کرده ام؛ اینهاست آن بارهاي گران که از امّت تو برداشته ام.
حضرت گفت: خداوندا! چون این نعمتها به من و امّت من عطا کردي احسان خود را زیاده گردان.
ص: 351
اي پروردگار ما! بار مکن ما را آنچه طاقت نداشته » «1» پس خدا او را الهام کرد که گفت: رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَهَ لَنا بِهِ
.« باشیم به آن
حق
تعالی گفت: چنین کردم به امّت تو و این حکم من است در جمیع امّتها.
.« و عفو کن از ما و بیامرز ما را و رحم کن ما را، توئی مولاي ما » «2» حضرت گفت: وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا
حق تعالی فرمود که: کردم این را براي توبه کنندگان امّت تو.
.« پس یاري ده ما را بر قوم کافران » «3» حضرت فرمود: فَانْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ
حق تعالی فرمود که: کردم این را و گردانیدم امّت تو را در میان کافران- اي محمد- مانند خال سفید در گاو سیاه و حال
آنکه ایشانند قادران بر دشمنان و ایشانند قهر کنندگان ایشان، خدمت می فرمایند آنها را و آنها ایشان را خدمت نمی فرمایند
براي کرامت تو، و لازم است بر من که غالب گردانم دین تو را بر دینها تا آنکه در مشرق و مغرب زمین نماند دینی مگر دین
تو و جزیه دهنده بسوي اهل دین تو به مذلّت و خواري، و بتحقیق که چون برگشت بار دیگر جبرئیل را دید نزد سدره المنتهی
که نزد آن است بهشتی که جایگاه نیکان است در هنگامی که فرا گرفته بود سدره را آنچه را فرا گرفته بود از ملائکه و ارواح
مؤمنان و انوار خداوند عالمیان دیده اش را میل نکرد و نگذشت یعنی هر چیز را چنانکه بود دید، بتحقیق که دید از آیات
بزرگ پروردگار خود.
پس اینها اعظم است اي یهودي از مناجات موسی علیه السّلام بر طور سینا و از براي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیاده
کرد این را که متمثّل گردانید پیغمبران را که به او اقتدا کردند به
نماز و بهشت و دوزخ را در آن شب به او نمودند و به هر آسمان که بالا رفت ملائکه آسمان بر آن سلام کردند.
ص: 352
یهودي گفت که: خدا بر موسی انداخت محبّتی از خود.
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که: چنین بود، و محمد را محبّتی از خود بر او انداخت و او را حبیب خود نامید زیرا
که حق تعالی نمود به ابراهیم علیه السّلام صورت محمد را و امّت او را.
ابراهیم گفت: پروردگارا! ندیدم از امّتهاي پیغمبران نورانی تر و روشن تر از این امّت، این کیست؟
پس ندا رسید به او که: این محمد است حبیب من و حبیبی ندارم از خلق خود بغیر او، جاري گردانیدم یاد او را پیش از آنکه
آسمان و زمین را خلق نمایم و او را پیغمبر نامیدم در وقتی که پدر تو آدم از گل بود و روح او را در او جاري نکرده بودم، و
در هنگامی که فرزندان آدم را از پشت او در آوردم و پهن کردم تو را با او همراه انداختم.
«1» و حق تعالی در قرآن به حیات آن حضرت سوگند خورده است چنانکه فرموده است لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِی سَ کْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ
یعنی به حیات تو سوگند می خورم، چنانکه دوستی به دوستی و یاري به یاري گوید: به جان تو قسم، و همین بس است براي
شرف و رفعت آن حضرت.
یهودي گفت: پس مرا خبر ده از آنچه حق تعالی تفضیل داده است به آن امّت آن حضرت را بر سایر امّتها.
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که: حق تعالی امّت آن حضرت را بر امّتهاي دیگر به چیزهاي بسیار
زیادتی داده است، من از آنها یاد می کنم اندکی از بسیار را:
بودید شما نیکوتر امّتی که بیرون آورده شدید براي » «2» اول آنکه: حق تعالی فرموده است که کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ
.« مردم
دوم آنکه: چون روز قیامت شود و خدا همه خلق را در یک حال جمع کند، از پیغمبران
ص: 353
سؤال کند که: آیا رسانیدید رسالتهاي مرا؟ پس بگویند: بلی، پس سؤال نماید از امّتها، پس بگویند: نیامد بسوي ما بشارت
دهنده اي و ترساننده اي، پس خدا گوید به پیغمبران- و حال آنکه خود بهتر داند- که: کیستند گواهان شما امروز؟ گویند:
محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امّت آن حضرت، پس شهادت دهند براي ایشان امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که
تبلیغ رسالت کردند و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تصدیق شهادت ایشان نماید، و این است معنی آنکه حق تعالی فرموده
است که: شما را امّت وسط گردانیده ایم تا بوده باشید گواهان بر مردم و بوده باشد رسول بر شما گواه.
سوم آنکه: این امّت را پیش از همه امّتها در قیامت حساب کنند و زودتر از همه داخل بهشت شوند.
چهارم آنکه: خدا بر ایشان در شب و روز پنج نماز در پنج وقت واجب کرده است: دو نماز در شب و سه نماز در روز، و این
پنج نماز را در ثواب برابر پنجاه نماز گردانیده است و کفّاره گناهان ایشان ساخته است چنانکه فرموده إِنَّ الْحَسَ ناتِ یُذْهِبْنَ
اگر اجتناب کنند از گناهان کبیره. « نمازهاي پنج گانه کفّاره گناهان است » : یعنی «1» السَّیِّئاتِ
پنجم آنکه: حسنه اي را که قصد کنند و نکنند یکی
براي ایشان نوشته می شود، و اگر بکنند ده برابر و زیاده نوشته می شود تا هفتصد برابر و زیاده.
ششم آنکه: حق تعالی از این امّت هفتاد هزار کس را بی حساب داخل بهشت خواهد کرد که روهاي ایشان مانند ماه شب
چهارده باشد، و جمعی دیگر مانند ستاره روشن باشند، و همچنین به حسب اختلاف مرتبه هاي ایشان میان ایشان اختلاف و
دشمنی نخواهد بود.
هفتم آنکه: اگر یکی از ایشان دیگري را بکشد، اولیاي مقتول اگر خواهند عفو می کنند و اگر خواهند دیه می گیرند و اگر
خواهند می کشند، و بر اهل دین تو لازم شده است در تورات که البته او را بکشند و دیه نگیرند و عفو نکنند، چنانکه خدا
این » : فرموده است که
ص: 354
.«1» « تخفیفی است از جانب پروردگار شما و رحمتی است از او
هشتم آنکه: حق تعالی سوره فاتحه را نصفی را براي خود قرار داده است و نصفی را براي بنده خود، و فرموده است که:
قسمت کردم این سوره را میان خود و میان بنده خود، چون می گوید الْحَمْدُ لِلَّهِ مرا حمد کرده است، و چون می گوید رَبِّ
الْعالَمِینَ مرا شناخته است که پروردگار عالمیانم، و چون می گوید الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مرا مدح کرده است که صاحب رحمت و
مهربانم، و چون می گوید مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ پس ثنا کرده است مرا، و چون می گوید إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعِینُ حق تعالی
می گوید: راست گفت بنده من در عبادت من و استعانت از من طلبید؛ و باقی سوره از بنده است.
نهم آنکه: حق تعالی جبرئیل را بسوي پیغمبر فرستاد که: بشارت ده امّت خود را به زینت و روشنی و رفعت و
کرامت و نصرت.
دهم آنکه: خدا مباح گردانید از براي ایشان تصدّقهاي ایشان را که بخورند و بگذارند در شکمهاي فقراي ایشان، و تصدّقهاي
پیشینیان چنین بود که می بایست بردارند و به مکان دوري ببرند تا به آتش سوخته شود.
یازدهم آنکه: خداوند عالمیان شفاعت را براي ایشان قرار داد و بس، و به امّتهاي گذشته نداد، و حق تعالی می گذرد از
گناهان بزرگ ایشان به شفاعت پیغمبر ایشان.
دوازدهم آن است که: در روز قیامت خواهند گفت که: پیش آیند حمد کنندگان، پس امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
پیش از امّتهاي دیگر بیایند، و در کتابهاي گذشته نوشته است که امّت محمد حامدانند، حمد می کنند خدا را بر هر منزلتی و
تکبیر می گویند براي او در هر بلندي، منادي ایشان به اذان در شب ندا می کند و صداي ایشان در آسمان پیچیده است مانند
صداي مگس عسل.
سیزدهم آن است که: خدا ایشان را به گرسنگی نمی کشد و ایشان را بر گمراهی جمع نمی کند و مسلط نمی گرداند بر ایشان
دشمنی از غیر ایشان را و همه را به عذاب معذّب
ص: 355
نمی گرداند و طاعون را شهادت ایشان گردانیده است.
چهاردهم آن است که: مقرر گردانیده است براي کسی که صلوات بر محمد و آل او بفرستد که ده حسنه او را بدهد و ده
گناه از او محو کند و بر او برگرداند مانند صلواتی که بر آن حضرت فرستاده است.
پانزدهم آن است که: حق تعالی ایشان را سه صنف گردانیده است: ظلم کننده بر خود، و میانه رو، و سبقت نماینده به خیرات؛
پس آن که سبقت کننده به خیرات است داخل بهشت می شود، و
میانه رو را حساب می کنند حساب آسان، و ظلم کننده بر خود را اگر خدا خواهد می آمرزد.
شانزدهم آن است که: حق تعالی توبه ایشان را پشیمانی و استغفار و ترك اصرار بر گناه گردانیده است، و بنی اسرائیل یک
توبه ایشان آن بود که یکدیگر را بکشند.
هفدهم آن است که: خدا به پیغمبرش وحی نمود که: امّت تو محلّ رحمتند، عذاب ایشان در دنیا زلزله و پریشانی است.
هجدهم آن است که: خداوند عالمیان براي بیمار و پیر از این امّت می نویسد از حسنات مثل آنچه در جوانی و صحت می
کرده است از اعمال خیر، و خدا وحی می کند بسوي فرشتگان که: بنویسید براي بنده من مثل حسنات او که پیشتر می کرده
است.
نوزدهم آن است که: خدا کلمه تقوي را که توحید باشد با ولایت لازم امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گردانیده است
در دنیا، و ظهور شفاعت را براي ایشان در آخرت قرار داده است.
بیستم آن است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در شب معراج ملکی چند دید که پیوسته در قیامند یا در
رکوعند از روزي که مخلوق شده اند، پس با جبرئیل گفت: عبادت این است که اینها می کنند، جبرئیل گفت: یا محمد! سؤال
کن از پروردگار خود که عطا کند امّت تو را قنوت و رکوع و سجود در نماز ایشان، و حضرت سؤال کرد و خدا به ایشان عطا
کرد، پس امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اقتدا می کنند به ملائکه که در آسمانند.
ص: 356
و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: یهودان حسد
.«1» می برند بر نماز و رکوع و سجود شما
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی صد و چهل هزار پیغمبر فرستاده است و مثل ایشان
اوصیاء به راستگوئی و امانت را ادا کردن و زهد در دنیا، و هیچ پیغمبر بهتر از محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هیچ وصی
.«2» بهتر از وصیّ او علی بن ابی طالب علیه السّلام نفرستاده است
و در روایات معتبره از آن حضرت منقول است که: از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرسیدند که: به چه سبب
سبقت گرفتی بر پیغمبران و از همه بهتر شدي و حال آنکه بعد از همه مبعوث گردیده اي؟
فرمود: زیرا که من اول کسی بودم که ایمان آوردم به پروردگار خود و اول کسی که جواب گفت در وقتی که خدا پیمان از
.«3» پیغمبران گرفت و گواه گرفت ایشان را بر خود و گفت: آیا نیستم پروردگار شما؟ همه گفتند: بلی، من بودم
و در حدیث موثق فرمود که: پیغمبران اولو العزم که شریعت هر یک نسخ کننده شریعتهاي گذشته بود پنج کس بودند: نوح و
ابراهیم و موسی و عیسی و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و شریعت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسخ کننده همه
.«4» شریعتها است و حلال او حلال است تا روز قیامت و حرام او حرام است تا روز قیامت
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که:
حضرت موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! مرا
.«5» بگردان از امّت محمد، پس خدا به او وحی فرستاد که: تو به این نخواهی رسید
و در حدیث معتبر مروي است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: یا علی! بدرستی که
ص: 357
حق تعالی مشرف شد بر دنیا پس مرا اختیار کرد بر مردان عالمیان، پس تو را اختیار کرد بر مردان عالم بعد از من، پس امامان
.«1» فرزندان تو را اختیار کرد بر مردان عالمیان بعد از تو، پس فاطمه را اختیار کرد بر زنان عالمیان
و در احادیث بسیار از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که: جاري شد فضیلت از براي
امیر المؤمنین و امامان بعد از او علیهم السّلام مثل آنچه جاري شد از براي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و محمد
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را فضیلت هست بر هرکه خدا خلق کرده است و اوست درگاه خدا که به خدا نمی توان رسید مگر
.«2» از او، و راه خدا که هرکه سلوك طریق متابعت او نماید به قرب و رضاي خدا می رسد
و در احادیث بسیار از ائمه علیهم السّلام منقول است که: ما در وجوب اطاعت و در علم و فهم و حلال و حرام به یک منزله
.«3» ایم امّا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السّلام فضیلت خود را دارند
و در حدیث معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود
که: چون مرا به آسمان بردند خداوند
عزیز جبار به من وحی کرد که:
اي محمد! من مطّلع شدم بسوي زمین مطّلع شدنی پس برگزیدم تو را و اشتقاق کردم براي تو نامی از نامهاي خود را و در هیچ
جا مذکور نمی شوم من مگر آنکه تو با من مذکور می شوي پس منم محمود و توئی محمد، پس دیگر مطّلع شدم بر زمین و
اختیار کردم از آن علی را و اشتقاق کردم از براي او نامی از نامهاي خود را پس منم اعلا و اوست علی؛ یا محمد! خلق کردم
تو را و علی و فاطمه و حسن و حسین را شبح نوري چند از نور خود و عرض کردم ولایت شما را بر آسمانها و زمین و هرکه
در آنهاست، پس هرکه قبول کرد ولایت شما را، نزد من از ظفریافتگان است، و هرکه انکار کرد، نزد من از کافران است؛ اي
محمد! اگر بنده مرا عبادت کند تا پاره پاره شود یا بگردد مانند مشک پوسیده پس بیاید به
ص: 358
.«1» نزد من انکار کننده ولایت شما، هرآینه نیامرزم او را
و در حدیث دیگر فرمود که: کامل نمی کند بنده ایمان را تا بداند که جاري است از براي آخر ائمه علیهم السّلام آنچه جاري
است از براي اول ایشان در حجت و اطاعت و حلال و حرام، و از براي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علی علیه السّلام
.«2» فضیلت ایشان هست
و در حدیث معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
فرمود که: منم بهترین مخلوقات خدا، و منم بهتر
از جبرئیل و اسرافیل و حاملان عرش و جمیع ملائکه مقرّبان و انبیاء مرسلان، و منم صاحب شفاعت و حوض شریف، و من و
علی دو پدر این امّتیم هرکه ما را بشناسد خدا را شناخته است و هرکه ما را انکار کند خدا را انکار کرده است، و از علی بهم
خواهند رسید دو سبط این امّت و دو سید جوانان بهشت حسن و حسین، و از فرزندان حسین نه امام بهم می رسند که اطاعت
.«3» ایشان اطاعت من است و معصیت ایشان معصیت من است، نهم ایشان قائم و مهدي ایشان خواهد بود
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حق تعالی عرش را آفرید دو ملک آفرید بر دور عرش و
گفت: شهادت بدهید که خداوندي بجز من نیست، و شهادت دادند؛ پس فرمود که: شهادت بدهید که محمد رسول خداست،
.«4» پس شهادت دادند؛ پس فرمود که: شهادت بدهید که علی امیر المؤمنین است، پس شهادت دادند
و در حدیث دیگر از ابو ذر غفاري منقول است که گفت: شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که:
افتخار کرد اسرافیل بر جبرئیل که من از تو بهترم زیرا که منم سرکرده هشت ملک که
ص: 359
حاملان عرشند و منم که در صور خواهم دمید و من نزدیکترین ملائکه ام به محلّ صدور وحی الهی.
جبرئیل گفت: من بهترم زیرا که من امین خدایم بر وحی او و رسول اویم بسوي پیغمبران و مرسلان، و منم صاحب خسفها و
و خدا هیچ امّت را عذاب نکرده است مگر بر دست من. «1» قذفها
و مخاصمه خود
را به خدمت جناب مقدس ایزد تعالی جلّ شأنه عرض کردند، پس وحی نمود بسوي ایشان که: ساکت شوید، بعزت و جلال
خود سوگند می خورم که خلق کرده ام خلقی را که بهتر است از شما.
گفتند: آیا از ما خلقی بهتر شده است و حال آنکه ما را از نور خود خلق نموده اي؟
فرمود: بلی؛ پس حکم فرمود حجابهاي قدرت گشوده شدند ناگاه دیدند که در ساق راست عرش نوشته است: لا اله الا اللّه
محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین بهترین خلق خدایند.
پس جبرئیل گفت: پروردگارا! سؤال می کنم از تو بحقّ ایشان بر تو که مرا خدمتکار ایشان گردانی.
حق تعالی فرمود: قبول نمودم.
.«2» پس حضرت فرمود: جبرئیل از ما اهل بیت است و خادم ماست
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: یهودي به نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و
ایستاد و تند در آن حضرت نظر می کرد، حضرت فرمود: اي یهودي! چه حاجت داري؟
گفت: تو بهتري یا موسی بن عمران پیغمبر که خدا با او سخن فرمود و تورات و عصا براي او فرستاد و دریا را براي او شکافت
و ابر بر سر او سایه افکند؟
ص: 360
حضرت فرمود: مکروه است که بنده مدح خود کند و لیکن مرا لازم است و می گویم:
چون آدم علیه السّلام خطا نمود توبه اش آن بود که گفت: خداوندا! سؤال می کنم از تو بحقّ محمد و آل محمد که گناه مرا
بیامرزي، پس خدا او را آمرزید؛ و نوح علیه السّلام چون به کشتی سوار شد و از غرق شدن ترسید گفت: خداوندا! سؤال
می کنم از تو بحقّ محمد و آل محمد که مرا از غرق نجات دهی، پس خدا او را نجات داد؛ و ابراهیم علیه السّلام را چون به
آتش انداختند چنین گفت، و خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانید؛ و موسی علیه السّلام چون عصا را انداخت و ترسید
گفت: خداوندا! سؤال می کنم از تو بحقّ محمد و آل محمد که مرا ایمن گردانی، پس خدا به او وحی نمود که: مترس که
توئی اعلا؛ اي یهودي! اگر موسی مرا درمی یافت و ایمان به من و پیغمبري من نمی آورد ایمان و پیغمبري او نفعی نمی
بخشید او را؛ اي یهودي! از ذرّیّت من است مهدي که چون بیرون آید فرود آید عیسی بن مریم براي یاري کردن او و پیش
.«1» خواهد داشت او را و پشت سر او نماز خواهد کرد
و در حدیث دیگر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منقول است که: چون حضرت آدم علیه السّلام از آن درخت
خورد سر بسوي آسمان بلند کرد و گفت: سؤال می کنم از تو بحقّ محمد که مرا رحم کنی.
پس حق تعالی وحی کرد بسوي او که: محمد کیست؟
آدم گفت: خداوندا! چون مرا آفریدي نظر نمودم بسوي عرش تو و دیدم که در آن نوشته بود: لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه،
پس دانستم که احدي قدرش عظیمتر نیست از آن که نام او را با نام خود قرار داده اي.
.«2» پس خدا وحی نمود به او که: اي آدم! او آخر پیغمبران است از ذرّیّت تو، اگر او نمی بود تو را خلق نمی کردم
و در حدیث معتبر از حضرت امیر
المؤمنین علیه السّلام منقول است که: کلماتی که آدم علیه السّلام از
ص: 361
خدا گرفته بود و سبب توبه او گردید این بود که گفت: سؤال می کنم بحقّ محمد که توبه مرا قبول کنی.
حق تعالی فرمود: چه می دانی محمد کیست؟
.«1» عرض نمود: نام او را دیدم در سرا پرده اعظم تو نوشته بود وقتی که من در بهشت بودم
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که فرمود: خدا را تعظیم کنید و پیغمبر او را تعظیم نمائید، و بر رسول
.«2» خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم احدي را تفضیل مدهید که خدا او را بر همه تفضیل داده است
و به سند معتبر دیگر منقول است که از آن حضرت پرسیدند: آیا محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بهترین فرزندان آدم بود؟
.«3» فرمود: و اللّه بهترین مخلوقات الهی بود و هیچ خلقی از او بهتر نیافریده است
و در حدیث صحیح از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: حق تعالی هیچ بنده اي بهتر از محمد صلّی اللّه علیه
.«4» و آله و سلّم نیافریده است
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: ما اول اهل بیتی بودیم که حق تعالی نامهاي ما را مشهور و بلند
گردانید، زیرا چون آسمانها و زمین را آفرید امر کرد منادي را ندا کرد سه مرتبه: اشهد ان لا اله الا اللّه، و سه مرتبه: اشهد ان
.«5» محمدا رسول اللّه و سه مرتبه: اشهد ان امیر المؤمنین حقا
و در احادیث معتبره از آن حضرت منقول است که: حق تعالی حضرت رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم را در عالم ارواح مبعوث گردانید بر پیغمبران که همه ایشان را دعوت نمود
ص: 362
.«1» بسوي اقرار به خدا
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ما اهل
بیت بر ما حلال نیست تصدّق، و امر کرده شده ایم وضو را کامل بسازیم، و درازگوش را بر اسب عربی نجهانیم، و مسح بر
.«2» موزه نکشیم
و در احادیث معتبره از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است در تفسیر این آیه کریمه که حق
توکّل کن بر خداوند » : یعنی «3» تعالی می فرماید وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ. الَّذِي یَراكَ حِینَ تَقُومُ. وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِ دِینَ
فرمودند: یعنی منتقل شدن از صلبهاي ،« غالب مهربان که می بیند تو را چون برمی خیزي و گردیدن تو را در سجده کنندگان
.«4» پیغمبران از پشت پیغمبري به پشت پیغمبر دیگر
مؤلف گوید: علماي خاصه و عامه از خصایص آن حضرت بسیار ایراد کرده اند، بعضی از آنها که مشهور است بیان می شود:
اول- واجب بودن مسواك بر آن حضرت، و در این خلاف است.
.«5» دوم- واجب بودن نماز شب و نماز وتر بر آن حضرت، و بر این معنا احادیث بسیار وارد شده است
سوم- واجب بودن قربانی بر آن حضرت.
چهارم- واجب بودن اداي دین کسی که بمیرد و پریشان باشد.
پنجم- مشورت کردن با صحابه، و در این خلاف است.
ششم- انکار منکر و اظهار بد بودن هر بدي که از مردم مشاهده نماید.
هفتم- مخیّر گردانیدن زنان میان آنکه اختیار آن حضرت نمایند یا اختیار مفارقت او
حیاه
القلوب، ج 3، ص: 363
و بعضی از احکام آن که در کتب فقه مذکور است.
هشتم- حرام بودن زکات واجب بر آن حضرت و اهل بیت و ذریت آن حضرت، و در حرمت زکات سنّت و تصدّقات سنّت بر
آن حضرت خلاف است.
نهم- آنکه سیر و پیاز نمی خورد، و بعضی گفته اند که بر آن حضرت حرام بود، و ثابت نیست.
دهم- آنکه تکیه کرده طعام تناول نمی کرد، و بعضی گفته اند که بر او حرام بود، و ثابت نیست.
یازدهم- آنکه گفته اند که خط نوشتن و شعر گفتن بر آن حضرت حرام بود، و در این نیز سخن هست.
دوازدهم- آنکه چون آن جناب اسلحه جنگ می پوشید حرام بود بر آن حضرت کندن آن بی آنکه جنگ کند یا به برابر
دشمن برود، و بعضی گفته اند مکروه بود.
سیزدهم- آنکه چون ابتدا به فعل سنّتی می کرد حرام بود بر آن حضرت ترك کردن آن پیش از تمام کردن آن، و این نیز
محلّ خلاف است.
چهاردهم- آنکه بر آن حضرت حرام بود اشاره به چشم و ابرو از براي زدن و کشتن، و در این نیز خلاف است.
پانزدهم- بعضی گفته اند که بر آن جناب حرام بود نماز کردن بر کسی که قرض داشته باشد، و ثابت نیست.
شانزدهم- بعضی گفته اند که حرام بود بر آن جناب عطا کردن چیزي به کسی به قصد آنکه زیاده بگیرد، و در این نیز سخن
هست.
هفدهم- گفته اند که حرام بود بر آن جناب نگاه داشتن زنی که آن حضرت را نخواهد، و این نیز محلّ خلاف است.
هجدهم- اکثر گفته اند نکاح کنیز بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حرام بود و همچنین نکاح کتابیّه.
نوزدهم- وصال در
روزه که دو روز روزه بدارد که در میان افطار نکند، یا افطار را تا سحر تأخیر نماید، یا قصد آن، بر آن حضرت جایز بود و بر
دیگران حرام است؛ و از آن
ص: 364
.«1» جناب منقول است که فرمود: من مانند شما نیستم شب نزد پروردگار خود به سر می آورم و مرا طعام و آب می دهد
بیستم- اختیار آنچه خواهد از نفایس غنیمت بر آن جناب حلال بود.
بیست و یکم- حلال شدن بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داخل شدن مکه با سلاح به غیر احرام و بر دیگران حرام
است.
بیست و دوم- بر آن جناب جایز بود قرق کردن زمین براي چراگاه حیوانات و دیگران را جایز نیست، و بعضی گفته اند که
امام را نیز جایز است.
بیست و سوم- آن جناب را جایز است برداشتن طعامی که صاحبش به آن محتاج باشد در هنگام ضرورت، و بعضی گفته اند
که حکم امام نیز چنین است.
بیست و چهارم- بر آن جناب زیاده از چهار زن به عقد دائم جایز بود و بر غیر آن حضرت حرام بود.
بیست و پنجم- عقد به لفظ بخشیدن بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مباح بود که زنی خود را به آن جناب ببخشد، و
بر دیگران مباح نیست.
بیست و ششم- گفته اند هر زنی که آن جناب رغبت به نکاح او می نمود، اگر بی شوهر بود اجابت آن حضرت بر او واجب
بود، و اگر شوهردار بود بر شوهرش واجب می شد که طلاق او بگوید، و در این سخنی هست.
بیست و هفتم- خلاف است که آیا قسمت میان زنان بر آن
جناب واجب بود یا نه، و بر تقدیر عدم وجوب از خصایص آن جناب است.
بیست و هشتم- آنکه نکاح زنان آن جناب خواه دخول کرده باشد و خواه نکرده باشد در حال حیات و بعد از وفات آن جناب
بر دیگران حرام بود.
بیست و نهم- حرام بود مردم را که صدا را در سخن گفتن بلندتر از صداي آن جناب
ص: 365
کنند.
سی ام- حرام بود که از پشت حجره ها آن جناب را ندا کنند.
و حق تعالی نیز در قرآن در هیچ موضع آن ،« یا احمد » و « یا محمد » : سی و یکم- حرام بود که آن جناب را به نام ندا کنند
فرموده. « یا أیها المدثر » و « یا أیها المزمل » و « یا أیها الرسول » و « یا أیها النبی » جناب را به نام ندا نکرده است بلکه
سی و دوم- استخفاف به آن جناب کفر بود، و امام نیز چنین است.
سی و سوم- بعضی گفته اند که: اگر آن جناب کسی را ندا می کرد و او در نماز بود واجب بود که جواب بگوید و نمازش
باطل نمی شد به جواب گفتن، و در این باب نصّی به نظر نرسیده است.
سی و چهارم- گفته اند که فرزندان دختر آن حضرت فرزندان آن حضرت بودند، بر خلاف دیگران.
سی و پنجم- بعضی گفته اند جمع میان اسم و کنیت آن جناب دیگران را جایز نیست، و بعضی منع کرده اند از کنیت آن
.«1» جناب مطلقا، و هیچ یک در نصوص معتبره وارد نشده است
مؤلف گوید که: فضایل آن حضرت از حدّ و احصا افزون است، و در ابواب فضایل اهل بیت علیهم السّلام بسیاري ایراد
خواهد شد ان شاء اللّه تعالی، و بسیاري در
ابواب احوال انبیاء علیهم السّلام گذشت، و چون فضل آن سرور از خورشید انور روشن تر است به همین قلیل اکتفا نمودیم. و
امّا خصایص آن جناب چون بعضی ثابت نبود ترك کردیم و آنچه مذکور شد نیز بعضی ثابت نیست چنانکه اشاره نمودیم، امّا
مذکور است. «2» به متابعت مشهور ایراد کردیم و تحقیق اینها چندان ضرور نیست و تفصیلش در کتاب بحار الانوار
باب دهم در بیان وجوب اطاعت و محبت و ولایت و نهی از مخالفت آن حضرت است
بدان که آیات کریمه در وجوب اطاعت و محبت آن حضرت و تکفیر و تهدید مخالفان او بسیار است و تفسیر آنها موجب
تطویل است، اکتفا به ترجمه احادیث می نمائیم.
در حدیث صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی تأدیب نمود پیغمبرش را به نحوي که می خواست،
پس امور امّت و ملّت را به او گذاشت و فرمود که وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما ،«1» پس فرمود که وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ
آنچه عطا کند شما را رسول پس بگیرید و عمل نمائید و آنچه نهی کند شما را از آن پس منتهی » : یعنی «2» نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا
هرکه اطاعت کند رسول را پس بتحقیق که اطاعت کرده » «3» و فرمود که مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ،« شوید و ترك نمائید
.« است خدا را
پس حضرت فرمود: بدرستی که پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تفویض نموده امر امّت و دین را به علی و او را امین
گردانید بر همه، پس شما شیعیان تسلیم کردید و دیگران انکار کردند، پس و اللّه که دوست می داریم براي شما که بگوئید
هرچه ما بگوئیم و خاموش باشید هرگاه ما خاموش باشیم، مائیم واسطه
.«4» میان شما و خدا، حق تعالی خیري در مخالفت امر ما قرار نداده است
و احادیث صحیحه و معتبره بر این مضمون بسیار است و چون مضامین مشترك است ذکر آنها موجب تکرار است.
ص: 370
و در حدیث معتبر منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: ایمان نیاورده است بنده مگر آنکه
بوده باشم من نزد او محبوبتر از جان او، و بوده باشند عترت و ذرّیّت من نزد او محبوبتر از فرزندان و خویشان او، و بوده باشند
.«1» اهل من نزد او محبوبتر از اهل او، و بوده باشد هر چیز من نزد او محبوبتر از هر چیز او
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود در هنگامی که
مردم نزد آن حضرت مجتمع بودند که: دوست دارید خدا را براي نعمتها که به شما کرامت می فرماید، و دوست دارید مرا از
.«2» براي خدا، و دوست دارید خویشان مرا از براي من
و در حدیث معتبر دیگر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: شخصی از انصار به نزد رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم آمد و گفت: یا رسول اللّه! من تاب مفارقت تو ندارم و چون داخل خانه خود می شوم تو را به یاد می آورم
پس کارهاي خود را ترك می کنم و می آیم که نظر کنم بسوي تو براي محبتی که دارم به تو، پس به خاطرم آمد که چون
روز قیامت شود و تو داخل بهشت شوي و به اعلا علّیّین
بروي دیگر تو را کجا بیابم که جمال با جلال تو را ببینم؟ پس در آن وقت این آیه نازل شد وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ
پس حضرت آن شخص را «3» مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً
هرکه اطاعت نماید خدا و رسول را پس ایشان با آن » : طلبید و آیه را بر او خواند و او را بشارت داد و ترجمه اش این است که
.«4» « جماعتند که انعام کرده است خدا بر ایشان از پیغمبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان و نیکو رفیقند ایشان
و در حدیث دیگر منقول است که: مردي از اهل بادیه به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و گفت:
قیامت کی قائم می شود؟
ص: 371
حضرت فرمود که: چه چیز مهیّا کرده اي از براي قیامت که خبر آن را می پرسی؟
گفت: و اللّه که عمل بسیاري از نماز و روزه براي آن مهیّا نکرده ام مگر آنکه خدا و رسول را دوست می دارم.
.«1» حضرت فرمود که: آدمی با آن کسی خواهد بود که او را دوست می دارد
باب یازدهم در بیان وجوب تعظیم و توقیر و آداب معاشرت آن جناب است
یعنی: «1» بدان که حق تعالی فرموده است إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ
از صمیم قلب، وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلی أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّی « نیستند مؤمنان مگر آنان که ایمان بیاورند به خدا و رسول او »
و هرگاه بوده باشند با رسول بر امري که سبب اجتماع مردم است- مانند جمعه و عید و جنگها و شورها- نمی » «2» یَسْتَأْذِنُوهُ
إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ ،« روند تا رخصت بطلبند از آن حضرت
بدرستی که آنها که رخصت می طلبند از تو، ایشان آن گروهند که ایمان می آورند به خدا و » «3» یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ
علی بن ابراهیم روایت کرده است که: این آیه در شأن جماعتی نازل شد که چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله .« رسول
و سلّم ایشان را براي امري از امور جمع می کرد مانند جنگی یا غیر آن بی رخصت آن حضرت متفرق می شدند، خدا نهی
.«4» کرد ایشان را از آن
پس هرگاه رخصت طلبند از تو از براي بعضی از کارهاي خود پس » «5» فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ
.« رخصت بده از براي هرکه خواهی از ایشان
چنانکه در قصه احد «6» علی بن ابراهیم روایت کرده است که: این آیه در باب رخصت طلبیدن حنظله بن ابی عامر نازل شد
احوال او بیان خواهد شد ان شاء اللّه تعالی.
ص: 376
،« و طلب آمرزش کن از براي ایشان از خدا بدرستی که خدا آمرزنده و مهربان است » «1» وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ
مگردانید خواندن حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مثل » «2» لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَ دُعاءِ بَعْضِ کُمْ بَعْضاً
مگردانید ندا کردن آن حضرت را مانند ندا » که جایز دانید اجابت نکردن آن حضرت را، یا « خواندن بعضی از شما بعضی را
و از پشت حجره ها صدا ،« یا ابا القاسم » ،« یا محمد » : که به نام آن حضرت بطلبید و بگوئید « کردن بعضی از شما بعضی را
و مثل اینها بگوئید؛ و این وجه اخیر « یا رسول اللّه » و « یا نبیّ اللّه » نزنید بلکه باید از روي تعظیم و تفخیم
.«3» از امام محمد باقر علیه السّلام مروي است
بتحقیق که خدا می داند آنها را که دزدیده از مجلس تو بیرون می روند، پناه » «4» قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً
پس حذر نمایند آنان که » «5» فَلْیَحْ ذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِ یبَهُمْ فِتْنَهٌ أَوْ یُصِ یبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ « برندگان به دیگران
و در جاي ،« مخالفت می نمایند از امر آن حضرت از آنکه برسد به ایشان محنتی در دنیا یا برسد عذابی دردآورنده در آخرت
اي گروه مؤمنان! » «6» دیگر فرموده است یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ
وَ « داخل مشوید خانه هاي پیغمبر را مگر آنکه رخصت دهند شما را بسوي طعامی در حالتی که انتظاربرنده باشید پختن آن را
و لیکن هرگاه بخوانند شما را، داخل شوید، و هرگاه » «7» لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ
إِنَّ ذلِکُمْ کانَ « طعام بخورید پراکنده شوید بی آنکه با یکدیگر انس گیرید براي سخن گفتن
ص: 377
بدرستی که این مکث کردن شما سبب ایذاي پیغمبر می شود، پس » «1» یُؤْذِي النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ
.« او حیا می کند از شما که بگوید بیرون روید، و خدا شرم نمی کند از گفتن حق
علی بن ابراهیم روایت کرده است: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زینت را تزویج کرد و او را بسیار دوست
می داشت ولیمه کرد و اصحاب خود را طلبید، و اصحاب آن حضرت چون طعام خوردند می خواستند بنشینند و سخن بگویند
نزد آن حضرت، و می خواست آن حضرت با زینب خلوت کند؛ و گاهی بی رخصت
رسول خدا داخل می شدند و به سخن گفتن مشغول می شدند و انتظار رسیدن طعام آن حضرت می کشیدند، و این موجب
.«2» تضییع اوقات شریف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود، پس حق تعالی این آیات را براي تأدیب ایشان فرستاد
و هرگاه سؤال کنید از زنان آن حضرت متاعی از امتعه خانه ایشان را، پس » «3» وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ
این سؤال کردن از پس پرده پاکیزه تر است مر دلهاي » «4» ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ ،« طلب کنید ایشان را از پس پرده
از وساوس شیطانی و خواطر نفسانی. « شما و دلهاي ایشان را
و نشاید شما را که » «5» وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیماً
آزار کنید و برنجانید رسول خدا را و نه آنکه نکاح کنید زنان او را بعد از او هرگز، بدرستی که ایذاي آن حضرت و نکاح
علی بن ابراهیم روایت کرده است که: سبب نزول این آیات آن بود که چون آیه .« کردن زنان او نزد خدا گناه بزرگ است
نازل شد که زنان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به منزله مادران مؤمنانند و بر ایشان
ص: 378
حرامند، طلحه در غضب شد و گفت: پیغمبر می خواهد زنهاي ما را بخواهد و ما زنان او را نخواهیم؟! بعد از آن حضرت زنان
.«1» او را نکاح خواهیم کرد چنانکه زنان ما را نکاح کرد، پس این آیات نازل شد
و در جاي دیگر فرموده است إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا
بدرستی که خدا و ملائکه او درود می فرستند بر پیغمبر، اي کسانی که ایمان » «2» أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَ لُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً
آورده اید! صلوات فرستید بر آن حضرت و سلام گوئید بر آن حضرت- یا تسلیم و انقیاد کنید آن حضرت را در ولایت اهل
.«3» «- بیت آن جناب انقیادکردنی
و در کتب عامه به طرق متعدده روایت کرده اند که: چون این آیه نازل شد از آن حضرت پرسیدند: یا رسول اللّه! سلام بر تو
را دانستیم، چگونه صلوات فرستیم بر تو؟
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد کما صلّیت علی ابراهیم و آل ابراهیم انّک حمید مجید و بارك علی » فرمود که: بگوئید
.«4» « محمّد و آل محمّد کما بارکت علی ابراهیم و آل ابراهیم انّک حمید مجید
و به سند معتبر منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند: صلوات خدا بر رسول چه معنی دارد؟
فرمود: خدا او را ستایش و مدح می نماید در آسمانهاي بلند.
پرسیدند: تسلیم چه معنی دارد؟
.«5» فرمود: یعنی انقیاد کردن آن حضرت را در هر امري که بفرماید
«6» إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً
ص: 379
آنان که اذیت می رسانند و می رنجانند خدا و رسول او را، لعنت کرده است خدا بر ایشان و دور گردانیده است ایشان را از »
.« رحمت خود در دنیا و آخرت و مهیّا گردانیده است براي ایشان عذابی خوارکننده
علی بن ابراهیم روایت کرده است که: این آیه در شأن آنها نازل شد که غصب کردند حقّ امیر المؤمنین و فاطمه علیهما السّلام
را و آزار ایشان کردند، چنانکه حضرت رسول صلّی اللّه
.«1» علیه و آله و سلّم در مواطن متعدده فرمود که: آزار فاطمه آزار من است
اي» «2» و در جاي دیگر فرموده است یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسی فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ کانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِیهاً
گروه مؤمنان! مباشید مانند آنان که آزار کردند موسی را پس خدا ظاهر گردانید برائت او را از آنچه گفتند و بود نزد خدا
و در جاي دیگر فرموده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ ،« مقرّب و روشناس
اي آن کسانی که ایمان به خدا و رسول او آورده اید! پیش مبرید اقوال خود را پیش از قول خدا و رسول او- یعنی » «3» عَلِیمٌ
سخن مگوئید پیش از آنکه پیغمبر سخن گوید، یا آنکه تعجیل مکنید در امر و نهی پیش از آن حضرت، یا آنکه مگذارید که
.« در راه رفتن کسی پیش از آن حضرت برود بلکه از عقب او بروید- و بترسید از خدا بدرستی که خدا شنوا و داناست
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا
اي گروه گرویدگان! بلند مکنید آوازهاي خود را بالاي آواز پیغمبر- یعنی چون سخن گوئید آواز خود را بلندتر » «4» تَشْعُرُونَ
از آواز آن حضرت مگردانید، و به آواز بلند با او سخن مگوئید- چنانکه یکدیگر را بلند ندا می کنید، و سخن مگوئید تا باطل
.« نشود عملهاي شما به سبب این ترك ادب از روي نادانی
ص: 380
إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ
بدرستی که آنان که آواز خود را پست می گردانند نزد رسول » «1» الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ
خدا و به ادب و آزرم سخن می گویند، آن گروه آنانند که امتحان کرده است خدا دلهاي ایشان را براي قبول پرهیزکاري، مر
.« ایشان راست آمرزش گناهان و مزدي بزرگ
بدرستی که آنان که ندا می کنند تو را از عقب حجره ها بیشتر » «2» إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ
و اگر ایشان صبر » «3» وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّی تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ،« ایشان صاحب عقل و دانش نیستند
کردندي تا بیرون آئی به سوي ایشان هرآینه بهتر بود از براي ایشان و خدا آمرزنده است اگر توبه کنند و مهربان است نسبت
.« به بندگان
علی بن ابراهیم روایت کرده است که: این آیات در شأن گروه بنی تمیم نازل شد چون به نزد آن حضرت می آمدند بر در
حجره می ایستادند و فریاد می کردند: یا محمد! بیرون آي بسوي ما، چون آن حضرت بیرون می آمد در راه رفتن پیش از او
چنانکه با یکدیگر « یا محمد » : می رفتند و چون سخن می گفتند صداها را از صداي آن حضرت بلندتر می کردند و می گفتند
.«4» سخن می گفتند، پس این آیات براي تأدیب ایشان نازل شد
و در جاي دیگر فرموده است که أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوي ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ
آیا نمی بینی بسوي آنان که نهی کرده شده اند از راز گفتن با یکدیگر پس باز عود می نمایند بسوي » «5» مَعْصِیَهِ الرَّسُولِ
آنچه نهی کرده شده اند از آن و راز می گویند
.« به آنچه ایشان را مستحقّ گناه می گرداند به عدوان و ظلم و به نافرمانی رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
ص: 381
منقول است که: این آیات در شأن منافقان و یهودان نازل شد که با یکدیگر راز می گفتند و به مسلمانان چشمک می زدند و
پس این آیات نازل شد، و در بعضی ،«1» این باعث اندوه ایشان می شد، و حضرت ایشان را نهی از این فرمود و ترك نکردند
چنانکه بعد از این ان شاء اللّه مذکور خواهد «2» روایات وارد شده است که: این در شأن أبو بکر و عمر و امثال اینها نازل شد
شد.
وَ إِذا جاؤُكَ حَیَّوْكَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ وَ یَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْ لَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِیرُ
و چون بیایند بسوي تو تحیّت گویند تو را به آنچه تحیّت نگفته است تو را به آن خدا، و می گویند در خاطر خود با » «3»
.« یکدیگر که: چرا عذاب نمی کند خدا ما را به آنچه می گوئیم؟ بس است ایشان را عذاب جهنم و بد جایگاهی است جهنم
یعنی: « السام علیک » : منقول است که: یهودان به نزد آن جناب می آمدند و می گفتند
.«4» پس این آیه نازل شد « مرگ بر تو باد »
به روش اهل جاهلیت، پس خدا فرستاد: چرا « انعم مساء » یا « انعم صباحا » : و به روایت دیگر: جمعی می آمدند و می گفتند
.«5» سلام نمی کنید که تحیت اهل بهشت است
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِ یَهِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوي وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَیْهِ
اي گروه مؤمنان! چون راز گوئید با یکدیگر » «6» تُحْشَرُونَ
پس راز مگوئید به گناه و تعدّي و ظلم و نافرمانی رسول، و راز گوئید به نیکوکرداري و پرهیزکاري، و بترسید از خداوندي
« که بسوي او محشور خواهید شد
ص: 382
نیست راز گفتن » «1» إِنَّمَا النَّجْوي مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
منافقان و کافران مگر از شیطان تا اندوهگین گرداند مؤمنان را، و نیست ضرر رساننده ایشان را مگر به اذن و تقدیر خدا، و بر
.« خدا پس باید که توکل کنند مؤمنان
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَ حِ اللَّهُ لَکُمْ وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا
اي کسانی که ایمان آورده اید! هرگاه گویند به شما: جاي فراخ » «2» مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ
کنید در مجالس وعظ و تلاوت و نماز، پس جاي بگشائید از براي مردم تا گشادگی دهد خدا براي شما- در قبر و در
بهشت-، و هرگاه گویند: برخیزید و برتر روید تا دیگران بنشینند، برخیزید تا بلند گرداند خدا آنان را که ایمان آورده اند و
.« آنان را که علم به ایشان داده شده است در بهشت درجه هاي بسیار، و خدا به کرده هاي شما آگاه است
طبرسی روایت کرده است که: صحابه تنافس می کردند در مجلس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و کسی که می
.«4» می کردند و جا به او نمی دادند، پس خدا امر کرد ایشان را که جا بدهند «3» آمد ضنّت
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَيْ نَجْواکُمْ صَدَقَهً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ
لَمْ تَجِ دُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَيْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ
اي گروه مؤمنان! چون خواهید راز گوئید با رسول پس مقدّم » «5» آتُوا الزَّکاهَ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَ بِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ
دارید پیش از راز گفتن خود صدقه اي که به مستحقّان بدهید، این بهتر است از براي شما و
ص: 383
پاك کننده تر شما را از گناهان، پس اگر نیابید چیزي را که تصدّق کنید پس خدا آمرزنده و مهربان است، آیا ترسیدید از
آنکه پیش از راز گفتن تصدّقی چند بدهید؟ پس چون نکردید این کار را و خدا توبه شما را قبول کرد پس برپا دارید نماز را
.« و بدهید زکات را و اطاعت کنید خدا و رسول او را و خدا آگاه است به آنچه شما می کنید
بدان که حق تعالی به این آیات صحابه را امتحان نمود، و از جمله حکمتهاي این تکلیف آن بود که کمتر تصدیع آن حضرت
دهند، و به سبب بسیاري تصدّق ثوابها بیابند و موجب تعظیم آن حضرت باشد؛ و به اتفاق مفسّران و محدّثان سنّی و شیعه،
صحابه به سبب این تکلیف امتناع نمودند از راز گفتن با آن حضرت و کسی به این حکم عمل نکرد بغیر از حضرت امیر
المؤمنین علیه السّلام که آن حضرت یک دینار داشت و آن را به ده درهم معاوضه نمود و ده نوبت با آن حضرت راز گفت و
.«1» هر مرتبه یک درهم داد، و بعد از آن این حکم به آیه بعد از آن منسوخ شد
و خاصه و عامه
به طرق متواتره از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده اند که فرمود: در قرآن آیه اي هست که هیچ کس بغیر من به
و ان شاء اللّه بعد از این در بیان فضایل آن حضرت مذکور .«2» آن آیه عمل نکرده است و این آیه تصدّق نزد راز گفتن است
خواهد شد.
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون نام حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نزد شما
مذکور شود، بسیار صلوات فرستید بر آن جناب، هرکه یک صلوات بر آن حضرت بفرستد حق تعالی هزار صلوات بر او
بفرستد در هزار صف ملائکه و نماند چیزي از آفریده هاي خدا مگر آنکه صلوات فرستند بر آن بنده به سبب صلوات فرستادن
خدا و ملائکه بر او، پس کسی که در چنین ثوابی و فضلی رغبت ننماید او جاهل و مغرور است و خدا و رسول و اهل بیت
.«3» علیهم السّلام از او بیزارند
ص: 384
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هرکه من نزد او مذکور شوم و فراموش
.«1» کند صلوات فرستادن بر من را، خدا او را از راه بهشت گردانیده است
و در حدیث معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که جابر انصاري گفت که:
روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خیمه اي بود از پوست و ما در بیرون خیمه بودیم، دیدیم که بلال حبشی
از خیمه بیرون آمد و آب دست شوي آن حضرت را بیرون آورد، پس صحابه مبادرت کردند و هرکه را دست به
آن آب رسید براي برکت بر روي خود کشید، و هرکه را دست به آن ظرف نرسید به دست دیگران دست مالید و بر روي
.«2» خود کشید، و با آب وضو و دست شوي امیر المؤمنین علیه السّلام نیز چنین می کردند
و به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام مروي است که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هر آزاري که می
رسانید حجامت می کردند، ابو طیبه گفت: من روزي آن حضرت را حجامت کردم یک اشرفی به من داد و از من پرسید:
خون را چه کردي؟! گفتم: خوردم براي برکت؛ فرمود:
.«3» دیگر چنین مکن و این خوردن تو را امان داد از دردها و بلاها و پریشانی و آتش جهنم تو را مس نخواهد کرد
از اسامه بن شریک منقول است که گفت: به خدمت آن حضرت رفتم صحابه را بر دورش چنان ساکن و ساکت یافتم که
.«4» گویا مرغ بر سر ایشان نشسته
عروه بن مسعود چون در غزوه حدیبیه از جانب قریش به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد دید هرگاه آن
حضرت وضو می ساخت یا دست می شست مبادرت می کردند اصحاب در گرفتن آن آب به مرتبه اي که نزدیک بود مردم
یکدیگر را بکشند، و هر مرتبه که آب دهان یا آب بینی می انداخت به دستهاي خود آن را می ربودند و جهت
ص: 385
برکت به رو و بدن خود می مالیدند، و هر مو که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جدا می شد مسارعت می کردند و
آن را می ربودند، چون امري می فرمود به یکدیگر سبقت می گرفتند در امتثال آن،
چون سخن می فرمود صداهاي خود را پست می کردند، و تند بر روي مبارکش نظر نمی کردند و سرها در پیش می افکندند.
چون عروه به نزد قریش برگشت گفت: اي گروه قریش! من به نزد پادشاه عجم و روم و حبشه رفته ام و ندیدم هیچ قومی
.«1» پادشاه خود را تعظیم و اطاعت کنند مثل آنکه اصحاب آن حضرت تعظیم و اطاعت او می نمایند
انس گفت: دیدم که سرتراش سر آن سرور را می تراشید و اصحاب برگرد آن حضرت جمع شده بودند و چنان آن موها را
.«2» می ربودند که هر موئی به دست کسی می افتاد
.«3» و رسولان ملوك که به نزد آن حضرت می آمدند چون نظرشان بر آن جناب می افتاد اعضاي آنها می لرزید
مغیره گفت: اصحاب آن حضرت چون می خواستند در خانه آن حضرت را بکوبند، ناخن بر آن می زدند و به سنگ نمی
.«4» کوبیدند و حرکت نمی دادند
براء بن عازب گفت: بسیار بود که می خواستم سؤالی از آن جناب بکنم و از مهابت آن حضرت به تأخیر می انداختم تا دو
.«5» سال
مؤلف گوید: تعظیم و تکریم آن حضرت و اهل بیت طاهرین آن حضرت چنانکه در حیات ایشان واجب بود، بعد از وفات
ایشان نیز لازم است، زیرا که دلائل تعظیم عام است، و احادیث بسیار وارد شده است که حرمت ایشان بعد از فوت مثل حرمت
ایشان در حال حیات است، و حیّ و میّت ایشان مساویند، و ایشان را بعد از وفات اطلاع بر احوال
ص: 386
مردم هست، پس باید در روضات مقدسه و ضرایح منوره ایشان به ادب داخل شوند و با رعایت ادب بیرون آیند و پشت به
ضریح نکنند، و پا دراز
نکنند، و صدا بلند نکنند، و در هنگام زیارت به ادب بایستند، و آهسته بخوانند، و آنچه به حسب شرع و عرف متضمن تعظیم
و تفخیم است به عمل بیاورند مگر آنچه نهی از آن به خصوص وارد شده باشد مانند سجده کردن و پیشانی بر قبر گذاشتن، و
نام شریف ایشان را در گفتن و نوشتن تعظیم بکنند، و هرگاه گویند و شنوند صلوات بفرستند، و احادیث ایشان را احترام
بکنند و ذرّیّت طیّبه ایشان را و راویان احادیث ایشان و حافظان شریعت ایشان را براي تعظیم ایشان تعظیم کنند.
مجملا هرچه به ایشان منسوب است تعظیم او متضمن تعظیم ایشان است و تعظیم ایشان تعظیم خداوند عالمیان است.
باب دوازدهم در بیان عصمت آن حضرت است از گناه و سهو و نسیان
بدان که اشاره به دلائل عصمت جمیع پیغمبران علیهم السّلام در جلد اول گذشت، و تفصیل دلائل در کتاب بحار الانوار
مذکور است، و باید دانست که اجماعی علماي امامیه است که آن حضرت از وقت ولادت تا وفات، معصوم بود از گناهان
کبیره و صغیره عمدا و سهوا و خطاء.
و ابن بابویه و بعضی از محدثین اگر چه تجویز کرده اند که حق تعالی براي مصلحت، آن حضرت را سهوي بفرماید در نماز یا
غیر آن بغیر آنچه متعلق به تبلیغ رسالت باشد که در آن به هیچ وجه جائز نیست، و لکن معظم علماي امامیه رضوان اللّه علیهم
قائل نشده و به هیچ جهت سهو و نسیان را بر آن جناب روا نداشته اند، و احادیثی که دلالت به وقوع آن می کند حمل بر تقیه
کرده اند، چون این کتاب براي انتفاع عامه خلق نوشته می شود و اکثر ایشان را فهم دلائل و شبهات و جوابها چنانکه باید،
میسّر نیست، و گاه باشد باعث لغزش ایشان شود، لهذا استیفاي دلائل عصمت و تأویل آیات و احادیثی که موهم خلاف آن
.«1» است حواله به کتاب بحار الانوار نمودیم
و احادیث معتبره بسیار از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی در پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پنج روح
قرار داده بود: روح حیات که به آن حرکت می کرد و راه می رفت؛ روح قوّت که به آن جهاد می کرد و عبادات ثقیله را
متحمل می شد؛ روح شهوت که به آن می خورد و می آشامید و با زنان به حلال مقاربت می کرد؛ روح ایمان که به آن امر
می کرد و حکم به عدالت می نمود؛ و روح القدس که به آن متحمل پیغمبري می شد. چون
ص: 390
پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت روح القدس به امام تعلق گرفت و روح القدس را خواب و غفلت و لهو و
.«1» فراموشی نمی باشد، و به روح القدس می بیند و می داند آنچه در مشرق و مغرب و صحرا و دریا است
که نزدیک مدینه « معرّس » و در روایات خاصه و عامه مذکور است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شبی در
طیّبه واقع است فرود آمد و بلال را فرمود: بیدار باش، پس بلال نیز به خواب رفت و حق تعالی خواب را بر همه مستولی نمود
تا آفتاب طالع شد، چون بیدار شدند بلال گفت: یا رسول اللّه! آن کسی که تو را به خواب برد مرا نیز به خواب برد؛ پس نماز
و حق تعالی براي رحمت بر امّت، آن «2» را قضا کردند
حضرت را به خواب برد که اگر یکی از امّت بیدار نشود تا آفتاب برآید و او را تشنیع کنند بگوید: پیغمبر نیز به خواب رفت.
.«3» در این حدیث نیز سخن بسیار است و اعتراضات و جوابها در کتاب بحار الانوار مذکور است
باب سیزدهم در بیان وفور علم آن حضرت و رسیدن آثار و کتب و علوم انبیاء به آن جناب است
نمی داند تأویل متشابهات قرآن را مگر » : در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حق تعالی می فرماید
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بهترین راسخان در علم بود و حق تعالی او را تعلیم ،«1» « خدا و راسخان در علم
کرده بود جمیع آنچه بر او فرستاده بود از تنزیل و تأویل قرآن، و نبود آنکه خدا چیزي را بر او نازل گرداند و تأویل آن را به
.«2» او تعلیم ننماید، و اوصیاي آن جناب بعد از او همه علم او را می دانند
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود که: حق تعالی می فرماید إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ
بدرستی که در قصه هلاك کردن قوم لوط یا غیر آن در قرآن آیتها و نشانها هست براي صاحبان فراست و » «3» لِلْمُتَوَسِّمِینَ
حضرت فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متوسّم بود که به علامتها علوم بسیار و احوال اخیار و اشرار بر ،« زیرکی
.«4» او ظاهر می شد و من بعد از او و امامان از فرزندان من همچنین اند
و در احادیث بسیار منقول است که: هر روز بر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اعمال نیکوکاران و بدکاران این
.«5» امّت عرض می شود، پس حذر نمائید از اعمال ناشایست
و در حدیث موثق منقول
است که حضرت صادق علیه السّلام به شخصی از اصحاب خود
ص: 394
فرمود: چرا می رنجانید و آزرده می کنید رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را؟
عرض کرد: چگونه آن حضرت را آزرده می کنیم؟
فرمود: مگر نمی دانید که اعمال شما بر آن حضرت عرض می شود و اگر در آن اعمال معصیتی می بیند آزرده می شود؟ پس
.«1» آن حضرت را با اعمال زشت خود آزرده مکنید بلکه به اعمال نیک خود شاد گردانید
در احادیث بسیار از ائمه اطهار علیهم السّلام منقول است که: حق تعالی علوم جمیع پیغمبران را براي حضرت رسول صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم جمع کرد و آن حضرت همه را به اوصیاي خود به میراث داد، و به آن حضرت رسید تورات و انجیل و زبور
و صحف آدم و شیث و ادریس و ابراهیم و کتابهاي جمیع پیغمبران علیهم السّلام، و حق تعالی هیچ علمی و کرامتی و معجزه
.«2» اي به پیغمبري نداده است مگر آنکه به آن حضرت داده است، و به او داده است آنچه به آنها نداده است
در حدیث معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که فرمود: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
وارث علوم پیغمبران بود و اعلم از همه ایشان بود.
راوي عرض کرد: عیسی مرده را زنده می کرد به اذن خدا.
فرمود: راست گفتی و سلیمان نیز زبان مرغان را می فهمید، و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همه اینها را داشت،
بدرستی که سلیمان علیه السّلام چون هدهد را تفحّص کرد و نیافت و در غضب شد از براي آن بود که
او را بر آب دلالت می کرد، پس به آن مرغ علمی داده بودند که به سلیمان نداده بودند و باد و مور و مرغ و جن و انس و
اگر قرآنی هست » : دیوان همه در فرمان او بودند و آب را در زیر هوا نمی دانست و آن مرغ می دانست، حق تعالی می فرماید
که به آن کوهها را به راه توان انداخت یا زمین را به آن پاره پاره توان کرد- یا به طیّ الارض قطع توان کرد- یا با مردگان به
و آن قرآن به ما رسیده «3» « آن سخن توان گفت، این قرآن است
ص: 395
است به میراث که می توانیم به علم قرآن کوهها را به حرکت درآوریم و شهرها را طی کنیم و مردگان را زنده کنیم و ما آب
.«1» را در زیر هوا می دانیم، و در کتاب خدا آیه اي چند هست که به سبب آن آیات هر امري را که اراده کنیم، می شود
و در چند حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی به عیسی علیه السّلام دو اسم اعظم داده بود،
که به آنها مرده را زنده می کرد و آن معجزه ها از او ظاهر می شد، و به موسی علیه السّلام چهار اسم اعظم داده بود، و به
ابراهیم علیه السّلام هشت اسم داده بود، و به نوح علیه السّلام پانزده اسم، و به آدم علیه السّلام بیست و پنج اسم داده بود، و
این همه را به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داده بود با زیاده، بدرستی که اسماي عظام الهی هفتاد و سه اسم
است: یک نام مخصوص ذات
مقدس اوست که به هیچ کسی تعلیم نکرده است و هفتاد و دو نام را به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تعلیم کرده
.«2» است
به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی در شب معراج به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
.«3» سلّم علم گذشته و آینده را عطا کرد
در احادیث معتبره از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که فرمود: ما را در شبهاي جمعه شادیی هست؛ راوي عرض
کرد: آن شادي چیست؟ فرمود: چون شب جمعه می شود روح حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با ارواح انبیاء علیهم
السّلام به نزد عرش الهی حاضر می شوند و روح ما نیز حاضر می شود؛ پس هفت شوط طواف می کنند در دور عرش الهی و
نزد هر پایه اي از پایه هاي عرش دو رکعت نماز می کنند و برنمی گردد روح ما بسوي بدنها مگر به علم تازه اي و اگر این
.«4» نباشد علم ما تمام می شود
در احادیث دیگر وارد شده است که: هر علم تازه اي که خدا خواهد بر ما افاضه کند اول بر روح حضرت رسول صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم عرض می کند و بعد از آن بر روح امیر المؤمنین علیه السّلام
ص: 396
.«1» و همچنین به ترتیب بر ارواح ائمه علیهم السّلام تا به آخر بر امام زمان علیه السّلام افاضه می نماید
در احادیث صحیحه و معتبره از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که: جبرئیل براي پیغمبر صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم دو انار آورد از بهشت و
به آن حضرت داد، یکی را تناول نمود و دیگري را به دونیم کرد: نصف را به امیر المؤمنین علیه السّلام داد و نصف را خود
تناول نمود و فرمود: یا علی! انار اول که همه را خود خوردم به سبب پیغمبري بود و تو را در آن نصیبی نبود، و انار دوم علم
.«2» بود و تو شریک منی در علم
در چند حدیث معتبر منقول است که: شخصی از اهل یمن به خدمت امام محمد باقر علیه السّلام آمد، حضرت فرمود: آیا فلان
درّه را می دانی؟
عرض کرد: بلی.
فرمود: فلان درخت که در آن درّه واقع است می دانی؟
عرض کرد: بلی.
فرمود: فلان سنگ که در زیر آن درخت است می دانی؟
عرض کرد: بلی.
فرمود: ندیده ام کسی که اطلاع بر احوال شهرها بهتر از تو داشته باشد؛ پس فرمود: آن سنگی است که الواح موسی علیه
.«3» السّلام را ضبط کرد تا به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تسلیم کرد و اکنون الواح نزد ماست
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: الواح موسی علیه السّلام از زبرجد سبز بود که از بهشت آورده
بودند و در آن الواح علوم گذشته و آینده تا روز قیامت نوشته بود، چون ایام موسی منقضی شد حق تعالی وحی نمود بسوي
او که: الواح را به کوه بسپار، پس موسی به نزد کوه آمد و کوه به امر الهی شکافته شد و موسی الواح را در جامه اي پیچید و
در شکاف کوه گذاشت پس شکاف بهم آمد و الواح ناپدید شد و پیوسته در آن کوه بود تا
ص: 397
حق تعالی محمد صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم را مبعوث گردانید؛ پس قافله اي از یمن به خدمت آن حضرت می آمدند، چون به آن کوه رسیدند به
امر خدا شکافته شد و آن الواح چنانکه موسی پیچیده بود پیدا شد و اهل قافله آن را برداشتند و حق تعالی در دل ایشان
انداخت که آن را نگشایند و به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیاورند، و جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و
خبر ایشان را رسانید؛ چون به خدمت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند خبر آنچه یافته بودند به ایشان نقل کرد و آن را
از ایشان طلبید.
گفتند: چه دانستی که ما این را یافته ایم؟
فرمود: پروردگار من خبر داد و آنچه یافته اید الواح موسی علیه السّلام است.
گفتند: شهادت می دهیم که تو رسول خدائی؛ و الواح را بیرون آورده تسلیم کردند.
حضرت در آن نظر کرد و خواند و آن به زبان عبري نوشته شده بود، پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را طلبید و فرمود:
بگیر این را که علم اولین و آخرین در آن نوشته، و این الواح موسی است و خدا مرا امر کرده است که این را به تو تسلیم
نمایم.
عرض کرد: یا رسول اللّه! من نمی توانم این را خواند.
فرمود: جبرئیل امر کرده است که تو را امر کنم امشب این را در زیر سر خود بگذاري و بخوابی، چون صبح می شود همه را
می توانی خواند.
چون امیر المؤمنین علیه السّلام آن را در زیر سر خود گذاشت و صبح برخاست، آنچه در آن الواح بود خدا تعلیم او کرده بود؛
پس پیغمبر صلّی اللّه علیه و
و در آن علم اولین « جفر » آله و سلّم آن حضرت را امر کرد که آنها را بنویسد، پس در پوست گوسفندي نوشت، و این است
و آخرین هست و آن نزد ماست، و الواح و عصاي موسی نزد ماست، و همه از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به
.«1» میراث رسیده است
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: یوشع وصیّ موسی علیه السّلام بود، و الواح موسی از زمرّد
سبز بود، و چون موسی از گوساله پرستیدن بنی اسرائیل در
ص: 398
خشم شد الواح را از دست انداخت و پاره پاره شد، پاره اي ماند و پاره اي به آسمان بالا رفت، و چون غضب از موسی علیه
السّلام زایل شد یوشع از آن حضرت سؤال کرد: آیا علم الواح نزد تو هست؟ فرمود: بلی؛ پس الواح را اوصیاي موسی علیه
السّلام دست به دست می دادند تا آنکه به دست چهار نفر از اهل یمن افتاد، و چون خبر بعثت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم به ایشان رسید پرسیدند: چه می گوید این پیغمبر؟
گفتند: نهی می کند از شراب و زنا و امر می کند به اخلاق نیکو و گرامی داشتن همسایگان.
گفتند: پس او اولی است به آنچه در دست ماست از ما؛ و اتفاق کردند که در وقت مخصوصی به خدمت آن حضرت حاضر
شوند؛ پس جبرئیل خبر داد رسول خدا را که فلان و فلان و فلان و فلان الواح موسی به ایشان رسیده و در فلان شب از فلان
ماه به نزد تو خواهند آمد؛ پس رسول خدا انتظار آمدن
ایشان می کشید در آن شب تا آمده در را کوبیدند، حضرت هر یک را به نام خود و نام پدر ندا کرد و فرمود: کجا است
الواحی که از یوشع به شما به میراث رسیده است؟
چون این معجزه را مشاهده کردند گفتند: شهادت می دهیم به وحدانیّت خدا و به رسالت تو، و اللّه که تا این لوحها به دست
ما آمده است هیچ کس بر این مطّلع نشده بود؛ چون الواح را آن حضرت گرفت دید به خط عبري خفی نوشته اند، پس به من
داد و در زیر سر گذاشتم و چون صبح برخاستم و نظر کردم به خط عربی نوشته شده بود و در آن علم هر چیز و هر واقعه بود
.«1» از روزي که خدا دنیا را آفریده است تا روز قیامت و همه را من دانستم
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که از امام موسی کاظم علیه السّلام پرسیدند: آیا ابی حجت خدا بود بر حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ فرمود: نه و لیکن امانت دار وصیّتها و کتابها بود که به او سپرده بودند که به پیغمبر صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم تسلیم کند، پس تسلیم کرد به آن جناب و از دنیا
ص: 399
.«1» رفت
.«2» از حضرت صادق علیه السّلام به سند موثق منقول است که: ابی آخر اوصیاي عیسی علیه السّلام بود
.«3» نام « بالطعی » و در حدیث صحیح از آن حضرت منقول است که: آخر اوصیاي عیسی علیه السّلام مردي بود
و در روایت معتبر دیگر فرمود: سلمان فارسی بسیاري از علما را دریافت و از ایشان اخذ علم نمود تا آنکه
به نزد ابی آمد و زمان بسیاري در خدمت او بود، چون پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظاهر شد ابی گفت: اي سلمان! آن
که تو او را می طلبی در مکه ظاهر شده است برو به خدمت او، پس سلمان متوجه خدمت آن حضرت شد و در مدینه آن
.«4» جناب را ملازمت کرد
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که: ابو طالب علیه السّلام امانت دار وصایا و کتابها بود و ایمان به پیغمبر صلّی اللّه علیه و
.«5» آله و سلّم آورد و امانتها را به آن جناب تسلیم کرد و در همان روز از دنیا مفارقت نمود و به رحمت ایزدي واصل گردید
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: موسی علیه السّلام وصیّت کرد بسوي یوشع، و یوشع وصیت
نمود بسوي فرزندان هارون- نه به فرزندان خود و نه به فرزندان موسی- زیرا که اختیار وصیّت و خلافت کبري با جناب اقدس
الهی است، و بشارت دادند موسی و یوشع که مسیح علیه السّلام بعد از این مبعوث خواهد شد، پس چون مسیح مبعوث شد به
بنی اسرائیل گفت که: بعد از من پیغمبري خواهد آمد که نام او احمد است و از فرزندان اسماعیل است و او تصدیق من و
تصدیق شما خواهد کرد؛ و بعد از آن جناب آنها که
ص: 400
حافظان علم و شریعت آن جناب بودند علوم او را دست به دست می دادند و یکدیگر را وصی می کردند و بشارت می دادند
مردم را به مبعوث شدن پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنانکه حق تعالی
در قرآن مجید فرموده است إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراهَ فِیها هُديً وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هادُوا وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ
بدرستی که ما فرستادیم تورات را که در آن هدایت و نور بود، حکم می » «1» بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ
کردند به آن پیغمبران که منقاد حکم خدا بودند براي یهود و حکم می کردند علماي ربانی و عبّاد و زاهدان به سبب آنچه به
.« ایشان سپرده شده بود و طلب حفظ آن از ایشان کرده بودند از کتاب خدا و بودند بر آن کتاب از گواهان
حضرت فرمود: براي این ایشان را مستحفظان نامید که به ایشان سپرده بودند نام بزرگتر را یعنی کتابی را که به آن می توانست
دانست علم هر چیزي را که با پیغمبران بوده است که از جمله آنها بود تورات و انجیل و زبور و کتاب نوح و کتاب صالح و
کتاب شعیب و صحف ابراهیم علیه السّلام، پس پیوسته این وصیّتها و امانتها را عالمی به عالم دیگر می سپرد تا آنکه به
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تسلیم کردند، پس چون آن جناب مبعوث شد فرزندان آنها که مستحفظان وصایا
.«2» بودند ایمان به آن حضرت آوردند و جماعت دیگر از بنی اسرائیل کافر شدند
و در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: من سید پیغمبرانم و
وصیّ من سید اوصیاء است و اوصیاي من بهترین اوصیاي پیغمبرانند، آدم علیه السّلام از خدا سؤال کرد که براي او وصیّ
شایسته اي قرار دهد، حق تعالی به او وحی
فرستاد: من گرامی داشته ام پیغمبران را به پیغمبري پس اختیار و امتحان کردم خلق خود را و بهترین ایشان را اوصیا گردانیدم؛
پس خدا وحی نمود بسوي او که: وصیّت کن بسوي شیث که او هبه اللّه است، و شیث وصیّت کرد بسوي پسر خود شبان و او
فرزند آن حوریه
ص: 401
بود که خدا براي آدم به زمین فرستاد از بهشت و آدم او را به شیث تزویج نمود، و شبان وصیّت نمود به محلث، و محلث
وصیّت نمود بسوي محوق، و محوق بسوي عمیشا، و او بسوي اخنوخ که ادریس علیه السّلام است، و ادریس بسوي ناحور، و
ناحور وصیّتها را تسلیم کرد به نوح علیه السّلام، و نوح سام را وصی نمود، و سام عثامر را، و او برعیثاشا را، و او یافث را، و او
بره را، و او جفیسه را، و او عمران را، و عمران وصیّتها را تسلیم حضرت ابراهیم خلیل علیه السّلام کرد، و ابراهیم اسماعیل را
وصی کرد، و اسماعیل اسحاق را، و اسحاق یعقوب و یعقوب یوسف را، و یوسف بثریا را، و او شعیب را، و شعیب وصایا را
تسلیم حضرت موسی علیه السّلام کرد، و موسی یوشع را وصی کرد، و او داود علیه السّلام را، و داود سلیمان علیه السّلام را، و
سلیمان آصف بن برخیا را، و آصف زکریا علیه السّلام را، و زکریا وصیّتها را تسلیم حضرت عیسی علیه السّلام کرد، و عیسی
شمعون را وصی کرد، و شمعون یحیی بن زکریا علیه السّلام را، و یحیی منذر را، و منذر سلیمه را، و سلیمه برده را، و برده
وصیّتها و کتابها به من تسلیم نمود، و من به تو تسلیم می کنم یا علی، و تو به وصیّ خود تسلیم کن تا او به اوصیاي تو از
فرزندان تو تسلیم کند که هر یک به دیگري بدهند تا برسد به امام دوازدهم که بهترین اهل زمین است بعد از تو، و بدرستی
که امّت من کافر خواهند شد به تو و بر تو اختلاف خواهند کرد اختلاف بسیار، هرکه بر خلافت تو ثابت بماند با من است و
.«1» هرکه از تو مفارقت کند در آتش است، و آتش جهنم جایگاه کافران است
مؤلف گوید: از احادیث مختلفه چنان ظاهر می شود که وصایا و کتابها و آثار و معجزات پیغمبران از چندین جهت به پیغمبر
آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده است: الواح از آن جهتی که در حدیث گذشت، و آثار موسی و عیسی و سایر
انبیاء علیهم السّلام پاره اي از جهت برده و بعضی از جهت ابی بی واسطه سلمان یا بواسطه او یا هر دو علی اختلاف الروایات،
و وصایاي ابراهیم خلیل علیه السّلام و اسماعیل از جهت فرزندان اسماعیل و اوصیاي او که منتهی به جناب عبد المطّلب شد و
بعد از او به ابو طالب از جهت ابو طالب، زیرا چنانکه از بعضی [تصویر نسخه خطی ]
ص: 402
احادیث مستفاد می شود اوصیاي ابراهیم علیه السّلام دو شعبه داشتند: یکی فرزندان اسحاق که پیغمبران بنی اسرائیل در آنها
داخلند، و یکی فرزندان اسماعیل که اجداد کرام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در میان ایشان بودند و ایشان بر ملت
ابراهیم علیه السّلام بودند
و حفظ شریعت او می نمودند و پیغمبران بنی اسرائیل بر ایشان مبعوث نبودند، و در جلد اول گذشت و بعد از این خواهد آمد
احادیث بسیار که پیراهن یوسف- که حق تعالی براي ابراهیم فرستاد وقتی که او را به آتش انداختند- و عصا و سنگ موسی و
انگشتر سلیمان و طشت قربان و تابوت سکینه و غیر اینها از آثار پیغمبران به آن حضرت رسید و از آن جناب به ائمه طاهرین
و ذکر اینها در این مقام موجب تکرار است. ،«1» علیهم السّلام منتقل شد
و در حدیث معتبر منقول است که عمّار بن یاسر به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرض کرد:
می خواستم که تو در میان ما به قدر عمر نوح زندگانی کنی.
حضرت فرمود: اي عمّار! حیات من براي شما خیر است و وفات من نیز بد نیست براي شما؛ امّا حیات من، زیرا که هر گناه که
می کنید براي شما طلب آمرزش می کنم، و امّا بعد از وفات من پس از خدا بترسید و نیکو صلوات بفرستید بر من و بر اهل
بیت من و بدرستی که عملهاي شما بر من عرض می شود به نام شما و به نام پدران شما و نسبها و قبیله هاي شما، اگر عمل
خیر است خدا را حمد می کنم و اگر عمل شرّ است استغفار می کنم براي شما چنانکه حق تعالی فرموده است وَ قُلِ اعْمَلُوا
بگو- اي محمد- بکنید آنچه خواهید، پس می بیند خدا عمل شما را و رسول او و » «2» فَسَیَرَي اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ
.«3» فرمود: مؤمنان آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اند ،« مؤمنان
در
روایت دیگر وارد است که فرمود: در هر روز پنجشنبه اعمال شما بر من عرض می شود.
در روایت دیگر فرمود: در هر روز دوشنبه و پنجشنبه.
ص: 403
.«1» و در روایات بسیار دیگر: در هر صباح یا هر صبح و شام یا هر روز
و در کتاب امامت احادیث بسیار در این باب خواهد آمد ان شاء اللّه.
و در حدیث معتبر منقول است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: بپروردگار کعبه سوگند می خورم که اگر من در میان
موسی و خضر علیهما السّلام می بودم هرآینه خبر می دادم ایشان را که من از هر دو داناترم و خبر می دادم ایشان را به آنچه
در دست ایشان نبود، زیرا که به موسی و خضر علیهما السّلام علم گذشته را داده بودند و علم آینده را نداشتند، و حق تعالی به
.«2» حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علم گذشته و آینده را تا روز قیامت داد و آن علم به ما رسیده است
و در احادیث معتبر دیگر فرمود: خدا پیغمبران اولو العزم را زیادتی داد بر جمیع خلق به علم، و علم ایشان را به ما میراث داد و
ما را بر ایشان در علم زیادتی داد، و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دانست آنچه ایشان ندانستند و ما علم آن حضرت
.«3» را دانستیم
و در احادیث معتبره بسیار منقول است که: در تفسیر قول حق تعالی وَ کَ ذلِکَ نُرِي إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ
فرمودند: گشود خداوند عالمیان حجابها را تا نظر کرد ابراهیم بسوي زمین و آنچه در زمین بود و «4» لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ
بسوي آسمانها
و آنچه در آسمانها بود و بسوي عرش و آنچه در عرش بود و ملائکه اي که حامل اینها بودند همه را دید، و براي حضرت
.«5» رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیاي کرامش نیز چنین کرد
و در احادیث بسیار از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که:
حق تعالی در شب معراج به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داد نامه اصحاب الیمین و نامه اصحاب الشمال را، پس
نامه اصحاب الیمین را در دست راست گرفت و گشود و نظر کرد در آن دید
ص: 404
در آن نوشته است نامهاي اهل بهشت و نامهاي پدران و قبیله هاي ایشان را، پس گشود نامه اصحاب شمال را و دید که در آن
نوشته است نامهاي اهل جهنم و نامهاي پدران و قبیله هاي ایشان را، پس فرود آمد و صحیفه ها در دست آن جناب بود پس بر
منبر رفت و خطبه خواند و فرمود: أیها الناس! می دانید که چه چیز در دست من است؟
صحابه گفتند: خدا و رسول او بهتر می دانند.
پس دست راست را بلند کرد و فرمود: این نامهاي اهل بهشت است و نامهاي پدران و قبیله هاي ایشان تا روز قیامت، و دست
چپ را بلند کرد و فرمود: این نامهاي اهل جهنم است و نامهاي پدران و قبیله هاي ایشان تا روز قیامت، نه یکی زیاد می شود و
نه یکی کم، خدا حکم کرده است و به عدالت حکم کرده است و همه به کرده هاي خود مستحق بهشت و دوزخ شده اند،
گروهی در بهشتند و گروهی در جهنم.
پس آن نامه ها را به امیر
.«1» المؤمنین علیه السّلام داد
و در روایات معتبره بسیار دیگر فرمود که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خدا امّت مرا تا روز قیامت براي
من ممثّل گردانید در طینتهاي ایشان که شناختم ایشان را به نام خود و پدر و مادر و قبیله و حلیه و شمایل و اخلاق و اعمال
ایشان، پس صاحب علمها که در قیامت خواهند آمد فوج فوج بر من گذشتند و همه را دیدم و همه را می شناسم چنانکه شما
آشنایان خود را می شناسید، پس در میان آنها استغفار کردم براي تو و شیعیان تو یا علی، و بدان که خدا وعده داده است مرا
.«2» در حقّ شیعیان تو که بیامرزد از ایشان هرکه ایمان آورد و پرهیزکار باشد و بدیهاي ایشان را به نیکی بدل کند
و در روایات دیگر چنان است که: خدا امّت مرا در روز الست بر من عرض کرد پس
ص: 405
.«1» اول کسی که به من ایمان آورد و تصدیق من نمود علی علیه السّلام بود
مؤلف گوید: احادیث علم آن حضرت بسیار است و در ابواب آینده مذکور می شود ان شاء اللّه، باید دانست که علوم آن
جناب همه از جانب خداوند عالمیان است و به ظن و گمان و اجتهاد و رأي هرگز سخن نمی فرمود، چنانکه حق تعالی در
سخن نمی گوید او از روي هوا و » «2» وصف آن حضرت فرموده است که وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوي . إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی
باید دانست که اعمال و اقوال آن جناب همه موافق فرموده ،« خواهش بلکه نیست سخن او مگر وحی که به او فرستاده است
خدا بود و همچنین ائمه معصومین علیهم السّلام که اوصیاي کرام آن حضرتند علم ایشان همه مقتبس از آن حضرت بود و از
غیر وحی و الهام سخن نمی فرمودند و اجتهاد بر ایشان جایز نبود و به ظن و گمان سخن نمی گفتند چنانکه خواهد آمد ان
شاء اللّه.
باب چهاردهم در بیان اعجاز قرآن مجید است
بدان که چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در میان قومی مبعوث گردید که پیشه ایشان فصاحت و بلاغت در
سخن بود و هر کس را به قدر فصاحت در میزان اعتبار می سنجیدند و شعراي حلو اللسان و خطباي فصیح البیان را از همه خلق
برتر می دیدند، لهذا حق تعالی معجزه کبراي آن حضرت را از جنس سخن گردانید و قرآن مجید را آورد و اول تحدّي نمود
که من پیغمبر نیستم و این قرآن را خود انشا می کنم؛ و با «1» « مثل این قرآن را بیاورید اگر راست می گوئید » : با ایشان که
وجود آنکه فصحا و بلغا در میان ایشان زیاده از عدّ و احصا و بیشتر از ریگ صحرا بود و همه به آن حضرت در مقام معارضه
و معانده بودند و در ابطال امر آن حضرت به هر حیله می کوشیدند زیرا که آن حضرت در مقام ابطال دین ایشان که بر آن
نشو و نما کرده بودند درآمده بود و بتهاي ایشان را که خدایان خود می دانستند و می پرستیدند به بدي یاد می کرد و آباء و
اجدادشان را نسبت به کفر و فساد می داد و رؤساي ایشان را که باد نخوت در سر و سراب ریاست در نظر داشتند بسوي
خاکساري و انقیاد دعوت می نمود بر مخالفت و رسالت خود
و ولایت اهل بیت خود علیهم السّلام وعید آتش می فرمود؛ با این مراتب اتیان به مثل قرآن ننمودند، و بسی ظاهر است که اگر
ده سوره مثل سوره هاي کوچک قرآن » : قادر بودند در آن تکاهل نمی ورزیدند؛ پس باز بر ایشان توسعه نمود و فرمود
همه با یکدیگر معین و یاور شوید و یک سوره مثل سوره هاي این قرآن » : و نیاوردند؛ و باز آسانتر کرد و فرمود ،«2» « بیاورید
و مثل سوره ،«3» « بیاورید
ص: 410
کوچکی از قرآن نیاوردند و اگر قادر می بودند می آوردند و خود را از مهالک جنگ و جدال و معارك قتل نفوس و نهب
اموال خلاص می کردند، و اگر آورده بودند البته با وفور ادّعاي آن حضرت منتشر می گردید و در مواطن متعدده بر آن
جناب الزام می نمودند و خبر آن به ما می رسید.
بدان که علماء خلاف کرده اند در آنکه آیا اعجاز قرآن از غایت فصاحت و بلاغت است یا آنکه هرگاه اراده معارضه می
کردند حق تعالی صرف قلوب و سدّ اذهان ایشان می نمود که اتیان به آن نمی توانستند نمود؟ اگر چه اعجاز به هر دو وجه
حاصل می شود و لکن حق آن است که اعجاز از چندین وجه بود:
اول- از جهت فصاحت و بلاغت و حلاوت که هر اعجمی که قرآن را می شنود امتیاز آن را از سخنان دیگر می فهمد و هر
فقره اي از آن که در میان هر کلام فصیحی واقع شود مانند یاقوت رمّانی و لعل بدخشانی می درخشد، و جمیع فصحاي
متقدمین و متأخرین اذعان به فصاحت و بلاغت آن نموده اند.
و در حدیث معتبر منقول است که: در زمان حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام ابن ابن
العوجاء و سه تن از ملاحده که در نهایت فصاحت بودند اتفاق کردند که کتابی در برابر قرآن بیاورند و هر یک ربعی از آن
را تمام کنند، و این عهد را با یکدیگر در مکه پنهان کردند و با یکدیگر وعده کردند در سال دیگر جمع شوند در مکه و
ترتیب دهند. چون سال دیگر شد در مقام ابراهیم جمع شدند، پس یکی از ایشان گفت: من چون دیدم قول خدا را که یا
دانستم که معارضه قرآن نمی توان کرد و دست از معارضه «1» أَرْضُ ابْلَعِی ماءَكِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ
ناامید شدم از معارضه قرآن. «2» برداشتم؛ دیگري گفت: چون این آیه را دیدم فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیا
پس در این حال حضرت صادق علیه السّلام از پیش ایشان گذشت و به اعجاز این آیه را بر
ص: 411
«1» ایشان خواند قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُ هُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً
اگر جمع شوند آدمیان و جنّیان بر آنکه بیاورند مثل این قرآن را هرآینه نتوانند آورد و هرچند بعضی یاور بعضی » : یعنی
.« باشند
.«2» چون این معجزه را از آن حضرت دیدند متحیر مانده و خائب و خاسر برگشتند
و در روایت دیگر وارد است: هرکه سخن فصیحی می گفت بر کعبه می آویخت براي مفاخرت، چون آیه یا أَرْضُ ابْلَعِی نازل
شد، در شب همه آمدند و سخنان خود را از بیم رسوائی برداشتند.
دوم- از جهت غرابت اسلوب که هرچند کسی تتبّع کلام فصحا و اشعار و خطب ایشان نماید قریب به این نظم عجیب
و شبیه به این اسلوب غریب نمی یابد، چنانکه منقول است که: چون قریش از قرآن و غرابت اسلوب آن متعجب شدند به نزد
ولید بن مغیره آمدند که از حکماء عرب بود و او را در فصاحت و بلاغت و رأي و تدبیر مسلّم داشتند و به او گفتند:
برو و کلام محمد را بشنو و چاره بکن براي ما که سخن او را به چه چیز نسبت توانیم داد؟
پس او به نزد حضرت آمد و گفت: اي محمد! شعر خود را براي من بخوان.
فرمود: شعر نیست و لیکن کلام خداوندي است که پیغمبران را فرستاده است، پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
بدنش «3» را بر او خواند، و چون به این آیه رسید فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَهً مِثْلَ صاعِقَهِ عادٍ وَ ثَمُودَ « حم سجده » سوره
بلرزید و موهایش راست شد و برخاست و به خانه خود برگشت، پس قریش بسیار ترسیدند که مبادا او مسلمان شده باشد و او
عمّ ابو جهل بود، پس ابو جهل به نزد او آمد و گفت: اي عم! ما را سرشکسته و رسوا کردي و به دین محمد میل کردي.
گفت: نه، من بر دین شمایم و لیکن سخن صعبی از او شنیدم که بدنها از آن می لرزد! ابو جهل گفت: آیا شعر است؟
ص: 412
گفت: شعر نیست.
گفت: خطبه است؟
گفت: نه، زیرا که خطبه کلام متّصلی است و این کلام پراکنده است و بعضی به بعضی نمی ماند، و آن را حسن و حلاوتی
هست که وصف نتوان کرد.
گفت: پس کهانت است؟
گفت: نه.
گفت: پس چه بگوئیم؟
گفت: بگذار تا فکري بکنم؛ پس روز دیگر
.«1» گفت: بگوئید جادو است زیرا که دلهاي مردم را می رباید
و در روایت دیگر منقول است که: ولید آمد به نزد آن حضرت و گفت: بخوان بر من، پس حضرت این آیه را خواند إِنَّ اللَّهَ
الخ، گفت: بار دیگر بخوان، چون خواند گفت: بخدا سوگند حلاوت و حسن و طراوت دارد و ... «2» یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ
.«3» شاخهایش میوه دهنده است و ساقش بارآورنده است
اگر از نزد غیر خدا » «4» سوم- عدم اختلاف، چنانکه حق تعالی فرموده است وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً
زیرا که از غیر بشر کلامی با این طول که صادر شود نمی شود که مشتمل بر « می بود هرآینه می یافتند در آن اختلاف بسیار
تناقض و اختلاف نباشد، و ایضا کلام هر یک از بلغا را که ملاحظه کنند البته اختلاف در فصاحت دارد و اگر یک فقره فصیح
است فقره دیگر فصیح نیست، و اگر یک بیت عالی است دیگري واهی است، و کلامی که از اول و آخر در یک مرتبه از
فصاحت باشد صادر نمی شود مگر از کسی که هیچ گونه اختلاف در ذات و صفاتش نیست.
ص: 413
چهارم- از جهت اشتمال بر معارف ربانی، زیرا که در آن وقت در میان عرب خصوصا اهل مکه علم بر طرف شده بود و آن
حضرت پیش از بعثت با هیچ یک از علماي اهل کتاب و غیر ایشان معاشرت نمی فرمود و مسافرت به بلاد دیگر بسیار ننمود
که طلب علم کند، و آنچه حکما در چندین هزار سال در معارف الهی فکر کرده اند در هر سوره و آیه به احسن وجوه بیان
فرموده، و امري که مخالف عقول سلیمه و افهام مستقیمه باشد در آن نیست، و این اعظم معجزات قرآن است و به برکت آن
حضرت عرب که به عدم علم و ادب مشهور آفاق بودند از وفور علم و آداب و اخلاق محسود ساکنان سبع طباق گردیدند و
علماي جهان در اکتساب کمال به ایشان محتاج شدند.
پنجم- از جهت اشتمال بر آداب کریمه و شرایع قویمه، زیرا که در مکارم اخلاق آنچه حکما و علما سالها فکر کرده بودند در
هر سوره اضعاف آن بیان شده، و قانونی براي صلاح عباد و رفع نزاع و فساد مقرر گردانیده که در هر باب هرچند عقلاي
جهان تفکر نمایند خدشه در آن نمی توانند یافت، و در هیچ امر قاعده اي بهتر از آنچه در کلام معجز نظام و شریعت سید انام
مقرر گردانیده نمی توانند ساخت، و اگر کسی عقل خود را حکم سازد می داند که معجزه اي از آن عظیمتر نمی باشد.
ششم- از جهت اشتمال بر قصص انبیاء سالفه و قرون خالیه که در آن زمان مخصوص اهل کتاب بوده و دیگران را خصوصا
اهل مکه بر آنها اطلاع نبوده، و به نحوي بیان فرموده که با وجود معاندان بی حساب از اهل کتاب نتوانستند که تکذیب آن
حضرت نمایند در هیچ جزوي از اجزاي آن قصه ها، و آنچه مخالف مشهور میان ایشان بود حقیقت آن را بر ایشان ظاهر
گردانید، و آنچه مخفی می داشتند و در کتب ایشان بود بر ایشان ثابت گردانید، چنانکه در قصه رجم و غیر آن ظاهر شد، و
در حلال بودن گوشت شتر یهود گفتند که: بر پیغمبران حرام بوده است و حق تعالی تکذیب
بگو- یا محمد- پس بیاورید تورات را پس » : یعنی «1» ایشان نمود و فرمود که قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراهِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ
بخوانید
ص: 414
پس خبر داد از روي یقین از آنچه در تورات بود با آنکه تورات را ندیده و نخوانده بود، « آن را اگر راست گویندگان هستید
اي اهل » «1» و باز فرموده است یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ
کتاب! بتحقیق که آمده است بسوي شما رسول ما در حالتی که بیان می کند براي شما بسیاري از آنها که شما مخفی می کنید
از تورات- از صفت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و از حکم سنگسار و غیر آن- و عفو می کند از بسیاري که اظهار نمی
.« کند براي مصلحت
هفتم- از جهت خواص و آثار سور و آیات کریمه آن که شفاي جمیع دردهاي جسمانی و روحانی و رفع مضارّ نفسانی و
وساوس شیطانی و امن از مخاوف ظاهري و باطنی و دشمنان اندرونی و بیرونی، همه در آیات و سور قرآنی هست و به تجارب
صادقانه معلوم گردیده و تأثیرات قرآن در جلاي قلوب و شفاي صدور و ربط به جناب مقدس ربانی و نجات از شبهات
شیطانی زیاده از آن است که صاحب دلی انکار آن نماید یا عاقلی را در آن مجال تأملی باشد، دلهاي سنگین دلان را بسان
کوه به حرکت در می آورد و از آنها چشمه ها بسوي جویبار دیده ها روان می گرداند و زمین سینه هاي غافلان را منقطع می
سازد و تخم محبت یزدانی در آن می پاشد و مردگان سراي غرور ایشان نفخه صور زنده
می گرداند و به سخن می آورد.
هشتم- از جهت اشتمال قرآن است بر اخبار مغیّبه که غیر حق تعالی را بر آنها اطلاعی نیست و آن در قرآن کریم زیاده از آن
است که احصا توان نمود، و آن بر دو قسم است:
قسم اول: آن است که در بسیاري از آیات کریمه حق تعالی خبر داده است به آنچه کافران و منافقان در خانه هاي خود می
گفتند با یکدیگر به راز و پنهان مذکور می ساختند، یا در خاطرهاي خود می گذرانیدند و بعد از خبر دادن تکذیب آن
حضرت نمی کردند و اظهار ندامت و توبه می کردند، و چون سخنی می گفتند می ترسیدند و می گفتند: همین ساعت
جبرئیل براي آن حضرت خبر خواهد آورد که ما چنین گفتیم.
ص: 415
«1» و از این آیات در قرآن بسیار است مثل آنکه فرموده است وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ
در باب جمعی از منافقان یهود فرمودند که:
می آمدند به خدمت آن حضرت و می گفتند: ما ایمان آورده ایم و وصف تو را در تورات خوانده ایم، چون به خلوت می
رفتند بعضی با بعضی می گفتند که: چرا آنچه خدا بر شما علم آن را گشاده است در تورات از وصف آن حضرت نزد
مسلمانان اظهار می کنید؟ پس حق تعالی امر پنهان ایشان را آشکار نمود.
در اول حرام کرده بود بر مردم جماع کردن را در «2» و در جاي دیگر فرموده است عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَ کُمْ
شبهاي ماه رمضان و ایشان شبها پنهان این کار را می کردند، فرستاد که خدا دانا است آنکه شما خیانت می کنید با نفسهاي
خود.
و در جاي دیگر فرموده است وَ
مروي است که: «3» قالَتْ طائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ
یازده نفر از یهودان خیبر با یکدیگر توطئه کردند که: می رویم به نزد محمد و در اول روز به او ایمان می آوریم و در آخر
روز کافر می شویم و می گوئیم که: ما اوصاف او را موافق نیافتیم با آنچه در تورات خوانده بودیم شاید باعث این شود که
.«4» مسلمانان از او برگردند، پس حق تعالی از توطئه پنهان ایشان پیغمبر خود را مطّلع گردانید
و چون خلوت می کنند می گزند » «5» و در جاي دیگر خبر از احوال ایشان داده است وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ
.« بر شما انگشتان خود را از خشم
و می گویند » «6» و باز فرموده است وَ یَقُولُونَ طاعَهٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَیَّتَ طائِفَهٌ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ
منافقان در حضور تو که: از ماست
ص: 416
فرمانبرداري در هرچه فرمائی، پس چون بیرون می روند از نزدیک تو به شب با یکدیگر می گویند گروهی از ایشان غیر از
.« آنچه تو به ایشان می گوئی یا غیر آنچه در حضور تو می گویند و خدا می نویسد آنچه ایشان می گویند
و باز فرموده است در قصه طعمه بن ابیرق و مکر منافقان یهود که تدبیر کرده بودند و دیگري را بر آن مطّلع نساخته بودند:
یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ
شرم می دارند از مردمان و پنهان می دارند خیانت را و شرم نمی دارند از خدا و حال آنکه خدا با ایشان است و اسرار » «1»
و شرح این قصه بعد از ،« و ضمایر ایشان از او پنهان نیست در هنگامی به شب تدبیر می کنند آنچه را خدا نمی پسندد از گفتار
این ان شاء اللّه مذکور خواهد شد.
و چون می » «2» و باز فرموده است وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ
آیند منافقان به نزد تو می گویند: ایمان آوردیم و حال آنکه با کفر داخل می شوند و با کفر بیرون می روند و خدا داناتر
.« است به آنچه ایشان پنهان می دارند
«3» و در جاي دیگر فرموده است یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَهَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا
سوگند یاد می کنند به خدا که نگفته اند و بتحقیق گفتند کلمه کفر را و کافر شدند بعد از اسلام ایشان و قصد کردند امري »
و این آیه در شأن ابو بکر و عمر و جمعی دیگر از منافقان نازل شد که در باب خلافت امیر المؤمنین ،« را که به آن نمی رسند
علیه السّلام سخنان کفر گفتند و قصد کردند که چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به عقبه برسد او را هلاك
کنند و دبه ها انداختند که شتر آن حضرت رم کند و حق تعالی پیش از کردن ایشان آن حضرت را مطّلع گردانید، آمدند و
سوگند دروغ یاد کردند که: ما نگفته ایم،
ص: 417
و اقوال دیگر در تفسیر آیه هست و بر هر تقدیر خدا خبر از ضمیر و پنهان ایشان داده ؛«1» و خدا دروغ ایشان را ظاهر گردانید
است و این معجزه است.
و در موضع
بگو- یا محمد- که » «2» دیگر فرموده است قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ وَ سَیَرَي اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ
.« عذر مطلبید ما عذر شما را قبول نمی کنیم بتحقیق که خبر داده است ما را خدا از خبرهاي شما
و سوگند یاد می کنند که ما اراده نکرده ایم » «3» و باز فرموده است وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنی وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ
.« مگر نیکی و خدا شهادت می دهد که البته ایشان دروغگویانند
بتحقیق که دانستیم آنها را که پیش » «4» و در موضع دیگر فرموده است وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ
منقول است که: زن خوش روئی به نماز می آمد بعضی از نیکان ،« آمدند از شما و بتحقیق که دانستیم آنها را که پس رفتند
صحابه پیش می رفتند که در نماز نظر ایشان بر او نیافتد و جمعی از اشقیا پس می ایستادند که او را ببینند، حق تعالی از اسرار
.«5» ایشان خبر داد
و از این باب .« می گویند به زبانهاي خود آنچه نیست در دلهاي ایشان » «6» و فرموده است یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ
در قرآن مجید بسیار است.
و قسم دوم: آن است که در بسیاري از آیات کریمه قرآنی حق تعالی خبر داده است به امور آینده که غیر خدا را بر آنها اطلاع
میسّر نیست بدون وحی و الهام پیش از وقوع آنها و بعد از آن مطابق آنچه واقع شده است، و آن نیز بسیار است و بر چند نوع
است:
ص: 418
مثل خبر دادن از ایمان نیاوردن ابو لهب و غیر او از کافران و براي اظهار کذب آن « اول »
حضرت نیز اظهار ایمان نکردند چنانکه در سوره تبّت از عدم ایمان ابو لهب خبر داده است.
یکسان است بر ایشان آنکه بترسانی ایشان را » «1» و در جاي دیگر فرموده است سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ
و از این مقوله در قرآن مجید بسیار است. ،« یا نترسانی ایمان نمی آورند
مانند خبر دادن در آیات بسیار که مانند این قرآن و سوره اي از این قرآن نمی توانند آورد، و موافق آن واقع شد، « دوم »
و ،« پس اگر نیاورید مثل این قرآن را و حال آنکه هرگز نخواهید آوردن » «2» چنانکه فرموده است فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا
اگر آن حضرت صاحب یقین نبود در حقّیّت خود چگونه بر سبیل قطع و تأکید و تهدید در برابر آن کافران عنید می فرمود
که: نخواهید آوردن.
خبر دادن از مذلّت یهودان تا آخر الزمان بعد از اذیتها که رسانیدند به خاتم پیغمبران و لعنت کردن آن حضرت بر « سوم »
ایشان آنکه تا حال در میان ایشان پادشاهی بهم نرسیده است و در هر ملکی که هستند از همه خلق ذلیل ترند چنانکه در آیات
بسیار فرموده است، و از آن جمله این آیات است لَنْ یَضُ رُّوکُمْ إِلَّا أَذيً وَ إِنْ یُقاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یُنْ َ ص رُونَ. ضُ رِبَتْ
هرگز یهودان » «3» عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُ رِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَهُ
ضرر نمی توانند رسانید به شما مگر اندك آزاري- که به زبان شوم خود رسانند- و اگر با شما کارزار کنند پشتها بر شما
گردانند و بگریزند و پس از گریختن یاري کرده نشوند، زده شد بر
ایشان مذلت و خواري هرجا که یافته شوند مگر به عهدي از خدا و عهدي از مؤمنان- که قبول جزیه کنند و از کشتن و غارت
خلاص شوند- و بازگشتند یهود به غضبی از خدا و زده شد بر ایشان مسکنت
ص: 419
و اینها همه واقع شد که با آنکه ایشان ،« و درویشی و احتیاج که اگر مالدار باشند هم اظهار پریشانی می کنند از ترس جزیه
بدترین دشمنان آن حضرت بودند و دشمنان خانگی بودند و دور مدینه را فرا گرفته بودند و مظنه غلبه ایشان زیاده از دیگران
بود حق تعالی همه را ذلیل و مستأصل گردانید و گریختند و ضرري به مسلمانان نتوانستند رسانید و تا حال به مذلت گرفتارند
که به خواري ایشان مثل می زنند.
و در بسیار جاي از قرآن به مانند این از احوال ایشان خبر داده است چنانکه فرموده است وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَهَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی
انداختیم میان یهود و نصاري دشمنی و کینه تا روز قیامت، هرگاه افروزند » «1» یَوْمِ الْقِیامَهِ کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ
.« آتشی براي جناب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خاموش گرداند آن را خدا
خبر داد پروردگار تو که البته بر انگیزد بر یهودان تا روز قیامت کسی را که بدترین بلاها و عذابها وارد » : و باز فرموده است که
.«2» « سازد بر ایشان
خبر دادن از مغلوبیّت سایر مشرکان و غلبه دین آن حضرت بر سایر ادیان با آنکه ابتداي حال آن حضرت حالی نبود « چهارم »
که کسی به عقل از آن استنباط غلبه تواند نمود بلکه غلبه آن حضرت با وفور اعادي قویّه و عدم ناصر از
بگو- اي » «3» جمله خوارق عادات بود چنانکه فرموده است قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ
محمد- مر آن کسان را که کافر شدند- از یهودیان یا از کافران قریش-: زود باشد که مغلوب شوید در دنیا به نصرت مؤمنان
.« بر شما و محشور شوید در عقبی بسوي جهنم و بد آرامگاهی است جهنم
و در موضع دیگر فرموده است قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَهُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَهً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. وَ
لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ
ص: 420
چون یهودان می گفتند که: بغیر ما کسی داخل بهشت نمی شود و ما همه داخل بهشت می شویم، حق تعالی «1» بِالظَّالِمِینَ
بگو- اي محمد یهودان را- که: اگر راست می گوئید خانه آخرت نزد خدا از براي شماست و بس و دیگران در آن » : فرمود
بهره اي ندارند پس آرزوي مرگ کنید اگر هستید راستگویان- زیرا هرکه یقین داند از اهل بهشت است می باید که مشتاق
آخرت باشد؛ پس فرمود که:- آرزو نخواهند کرد مرگ را هرگز به سبب آنچه پیش فرستاده است دستهاي ایشان از گناهان و
و این نیز از خبرهاي غیب است که خدا خبر داد که ایشان آرزو نمی کنند، و نکردند، و ،« خدا دانا است به احوال ستمکاران
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: اگر آرزو می کردند هر یک در جاي خود می مردند و یک یهودي بر
و این معامله با یهود شبیه است به مباهله نصاري که بعد از این خواهد آمد و دلیل عظیمی است بر ،«2» روي زمین نمی ماند
یقین آن حضرت
بر حقیّت خود و بطلان مخالفان او.
و در جاي دیگر فرموده است قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ
بگو- یا محمد-: خداوندا! اي مالک الملک، پادشاهی می دهی هرکه را می » «3» تَشاءُ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ
خواهی و می گیري پادشاهی را از هرکه می خواهی، و عزیز می گردانی هرکه را می خواهی و ذلیل می گردانی هرکه را می
موافق روایات معتبره این آیه وقتی نازل شد که در فتح .« خواهی، به دست توست نیکیها، بدرستی که تو بر همه چیز توانائی
مکه یا در جنگ خندق حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبر داد که: خدا به من و امّت من داد ملک پادشاهان عجم
و روم و یمن را، و منافقان گفتند که: محمد اکتفاء به مکه و مدینه نمی کند و طمع در ملک پادشاهان می کند، پس خدا این
و این نیز خبري است که به عمل آمد، و تفصیل این قصه بعد از این مذکور خواهد شد ان شاء اللّه. ؛«4» آیه را فرستاد
ص: 421
در کلام حق تعالی به معنی تحقیق « شاید » و ؛« شاید که خدا بیاورد فتح را » «1» و باز فرموده است فَعَسَ ی اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ
و همه واقع شد. ،«2» است، و مروي است که مراد فتح مکه بود، و بعضی گفته اند: فتح بلاد مشرکان
و باز فرمود فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَی الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ
در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام و اصحاب آن حضرت «3» لَوْمَهَ لائِمٍ
نازل شد و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد از نزول این آیه فرمود که:
یا علی! زود باشد که جنگ کنی با آنها که با تو بیعت کنند و بیعت تو را بشکنند- یعنی عایشه و طلحه و زبیر- و آنها که ظلم
و طغیان کنند- یعنی معاویه و اتباع او- و آنها که از دین به در روند مانند تیر که از نشانه بیرون رود- یعنی خارجیان نهروان
زود باشد که خدا بیاورد گروهی را که خدا ایشان را دوست دارد و ایشان او را دوست » : و مضمون آیه آن است که .-«4»
دارند و تذلّل و فروتنی نمایند نزد مؤمنان و عزیز و غالب باشند بر کافران و جهاد کنند در راه خدا و نترسند از ملامت ملامت
.« کنندگان
و یاد آورید آن وقتی را که خدا وعده داد شما را که یا قافله » «5» و باز فرموده است وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَي الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ
و در جنگ بدر بر لشکر ایشان ظفر عجیبی « قریش به شما خواهد رسید یا اموال ایشان یا ظفر خواهید یافت بر لشکر ایشان
یافتند چنانکه بعد از این مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالی.
پس بزودي زرها خرج خواهند کرد براي جنگ کردن با » «6» و باز فرموده است فَسَ یُنْفِقُونَها ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَهً ثُمَّ یُغْلَبُونَ
تو- در بدر یا احد- پس خواهد بود بر ایشان
ص: 422
و چنان شد. ،« حسرت و پریشانی پس مغلوب و منکوب خواهند گردید
و در موضع دیگر فرموده است یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ
می خواهند- » : یعنی «1» الْکافِرُونَ. هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ
یهودان و ترسایان و سایر کافران- که فرونشانند و خاموش گردانند نور خدا را- که پیغمبري حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم و آیات حقیّت او از قرآن و غیر آن است- به دهنهاي خود و ابا می نماید خدا مگر آنکه تمام گرداند نور خود را و
دین روشن خود را اگر چه کاره باشند آن را کافران، اوست آن خداوندي که فرستاد رسول خود را با هدایت و دین حق تا
و اثر این وعده الهی ظاهر گردیده، دین حقّ آن ،« غالب گرداند دین خود را بر همه دینها و اگر چه کراهت دارند مشرکان
حضرت عالم را گرفت و تمام آن وعده در زمان قائم علیه السّلام به عمل خواهد آمد ان شاء اللّه تعالی.
و حقیّت این وعده نیز ظاهر شد و هرچند « و خدا نگاه می دارد تو را از شرّ مردم » «2» و باز فرمود که وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ
سعی در هلاك و اضرار آن حضرت کردند نتوانستند. و منقول است که: پیش از نزول این آیه جمعی از صحابه- مانند سعد و
حذیفه- در شبها پاسبانی آن حضرت می کردند، چون این آیه نازل شد حضرت ایشان را مجاب گردانید و گفت: احتیاج به
و این نیز دلیل وثوق آن حضرت است بر حقیّت خود. ،«3» پاسبانی شما ندارم، خدا ضامن محافظت من شده است
بگو- یا محمد- به منافقان: بعد از » «4» و باز فرموده است که فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُ  وا
و این بعد از مراجعت از جنگ ،« این بیرون نخواهید آمد با من به سفري هرگز و جنگ نخواهید کرد همراه من با دشمنی
و چنان ،«5» تبوك بود
ص: 423
شد که خبر داد.
بدرستی که آن که واجب گردانید بر تو قرآن را البته » «1» و باز فرمود که إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلی مَعادٍ
و در آن زودي حق تعالی فتح مکه را براي ،«2» یعنی مکه معظمه، موافق مشهور « برگرداننده است تو را به محلّ بازگشت تو
آن حضرت میسّر گردانید.
و باز فرمود که الم. غُلِبَتِ الرُّومُ. فِی أَدْنَی الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ. فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ
یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْ رِ اللَّهِ یَنْصُ رُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ
مغلوب گردیدند رومیان- که ترسایان بودند از لشکر پادشاه عجم که گبران بودند- در نزدیکترین زمینهاي ایشان به زمین » «3»
عرب، و- رومیان- بعد از مغلوب شدن- از فارسیان- بزودي غالب خواهند شد بر ایشان در سالی چند اندك از میان سه تا نه،
خدا راست امر و تقدیر پیش از غالب شدن ایشان و بعد از آن، و در روزي که غالب شوند- رومیان بر گبران- شاد شوند
مؤمنان به یاري خدا، هرکه را خواهد خدا یاري می نماید و اوست غالب و قادر بر هرچه اراده نماید و مهربان نسبت به
مؤمنان، وعده کردن خدا است و خدا خلاف نمی کند وعده خود را- و البته رومیان را بر اهل فارس غالب خواهد گردانید- و
لیکن اکثر مردم
مشهور در سبب نزول این آیات کریمه آن است که: ،«- نمی دانند- صحت وعده الهی را و باور نمی کنند خبرهاي پیغمبر را
چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکه بود میان مسلمانان و مشرکان مجادله و منازعه می شد تا آنکه خبر
رسید که خسرو پادشاه عجم لشکري فرستاد و با رومیان که نصاري بودند جنگ کردند و بر ایشان غالب شدند و نصاري
گریختند و بسیاري از مملکتشان را گرفتند، کافران از شنیدن این خبر شاد شدند و از روي شماتت به مسلمین گفتند: شما و
نصاري اهل کتابید و ما گبران کتاب نداریم، چنانکه
ص: 424
گبران بر نصاري غالب شدند ما نیز بر شما غالب خواهیم شد، پس حق تعالی این آیات را فرستاد و خبر داد که بعد از چند
سال رومیان بر اهل فارس غالب خواهند شد، و در آن وقت مسلمانان نیز شاد خواهند شد به یاریی که خدا ایشان را خواهد
کرد، پس در روز جنگ بدر که مسلمین فتح کردند و بر مشرکین غالب شدند خبر رسید که رومیان بر فارسیان غالب شدند و
.«1» ملکهاي خود را از ایشان پس گرفتند
و در حدیث حسن از امام محمد باقر علیه السّلام در تأویل این آیات منقول است که فرمود:
این آیه را تأویلی هست که نمی داند آن را مگر خدا و آنها که راسخ و ثابت در علمند یعنی ائمه معصومین علیهم السّلام،
بدرستی که چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوي مدینه هجرت کرد و اسلام ظاهر شد نامه اي به پادشاه روم
نوشت و رسولی بسوي او فرستاد و
او را به دین اسلام دعوت کرد، و همچنین نامه و رسولی بسوي پادشاه عجم فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد؛ پادشاه روم
تعظیم نامه آن حضرت نمود و رسول او را گرامی داشت ولی پادشاه عجم نامه آن حضرت را پاره کرد و رسول او را سبک
شمرد، و در آن وقت میان پادشاه روم و پادشاه عجم کارزار بود و خاطر مسلمانان مایل بود به غالب شدن پادشاه روم زیرا که
از او امیدوارتر بودند و از پادشاه عجم هراسان بودند، چون پادشاه عجم بر پادشاه روم غالب شد مسلمانان غمگین شدند پس
خدا این آیات را فرستاد و وعده فرمود که لشکر اسلام بر پادشاه عجم غالب خواهند شد و شاد خواهند شد، پس مسلمانان بعد
.«2» از آن حضرت با پادشاه عجم جنگ کردند و او را گریزاندند و ملک او را متصرف شدند
و بر هر تقدیر این از معجزات قرآن و صاحب قرآن است که خبر از امري داده است که غیر خدا را بر آن اطلاع نیست و موافق
آن واقع شد، و در این وقت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: پادشاهان فارس یک شاخ یا دو شاخ بیش
نخواهند زد، یعنی غلبه قلیلی ایشان را بهم خواهد رسید و بر طرف خواهد شد و دیگر پادشاهی به ایشان نخواهد رسید؛ امّا
ص: 425
.«1» روم پس صاحب قرنها خواهند بود و پادشاهی ایشان تا زمان آخر خواهد بود
و موافق فرموده آن حضرت پادشاه عجم با وجود وفور قوّت و شوکت ایشان بر طرف شدند و پادشاهان فرنگ هستند و
خواهند بود تا حضرت صاحب الامر علیه السّلام ایشان را بر طرف کند.
و حق تعالی در چند آیه دیگر خبر داده است از فتح بلاد فارس و روم و فتحها و نصرتهاي دیگر که ذکر آنها مناسب این
.«2» کتاب نیست و در بحار الانوار ذکر شده است
و بزودي در جنگ بدر ،« زود باشد که بگریزند این جمع و پشت بگردانند » «3» و باز فرموده است سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ
.«4» گریختند
و باز فرمود که لَقَدْ صَ دَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَ کُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا
بتحقیق که راست گفت خدا پیغمبرش را در خواب: به راستی که البته داخل خواهید شد مسجد الحرام را اگر خدا » «5» تَخافُونَ
و واقع شد ،« خواهد در حالتی که ایمن باشید و سرها را تراشیده باشید و موها و ناخنها را کوتاه کرده باشید و از کسی نترسید
چنانکه بعد از این مذکور خواهد شد.
و سوره إِنَّا أَعْطَیْناكَ الْکَوْثَرَ که کوچکترین سوره هاي قرآن است مشتمل است بر چندین معجزه ظاهره به غیر از فصاحت
باهره، چنانکه به طرق بسیار منقول است که:
عاص بن وائل و اشباه او از کافران و عمرو بن العاص در وقتی که عبد اللّه فرزند پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فوت شد
«6» گفتند: محمد ابتر است یعنی فرزند ندارد و عقبی و نسلی نخواهد داشت، حق تعالی فرستاد که إِنَّا أَعْطَیْناكَ الْکَوْثَرَ
بدرستی که ما عطا کردیم به تو »
ص: 426
پس علم و کمال آن حضرت را از همه خلق فزون گردانید، ،«1» یعنی بسیاري در هر چیز « کوثر را
و اتباع و امّت او را دو برابر امّت جمیع پیغمبران گردانید، و فرزندان آن حضرت را با آنکه در هر عصر معاندان بسیاري از
ایشان را شهید می کردند به مرتبه اي بسیار گردانید که نزدیک است برابر جمیع مردمان شوند، و شفاعت آن حضرت را زیاده
از جمیع انبیاء گردانید، و نهر کوثر را به آن حضرت داد که همه خلق در قیامت به آن محتاج باشند، و درجات او و اوصیاء و
امّت او را از تمام خلق بیشتر و بلندتر گردانید؛ مجملا هر کمالی و قربی و درجه اي که بشر قابل آن بود به آن حضرت بیش از
و چنان شد که ،« بدرستی که دشمن تو ابتر و بی فرزند خواهد بود » «2» همه خلق عطا کرد، پس فرمود إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ
آنها که آن حضرت را ابتر می گفتند با کثرت اولادشان بر افتادند و بنی امیّه با آن کثرت و شوکتی که داشتند و در مقام دفع
بنی هاشم بودند و در هر زمان اکثر ایشان را به قتل رسانیدند اکنون نام ایشان مذکور نمی شود و نشانی از آنها نیست و ذرّیّه
طیّبه آن حضرت عالم را منوّر کرده اند. و همین سوره کریمه براي اعجاز قرآن عظیم و رسول کریم کافی است براي کسی که
طالب یقین باشد.
اي عزیز! هرچند براي عدم کلال و ملال قاصرهمتان عدیم الکمال از وجوه اعجاز کلام ربانی از هزار یکی و از بسیار اندکی
بیان نکردم، امّا اگر نیکو تأملی نمائی به فضل سبحانی در ضمن این هشت فایده، هشت در از درهاي بهشت روحانی و نعیم
جاودانی بر تو گشوده ام که از هر در که
به قدم ایمان و یقین درآیی مواید فواید بیکران و شقایق حقایق بی پایان براي تو مهیّا است.
نیز عیون حکم و معارف در این جنّات جاري کرده ام. « عین الحیوه » و در کتاب
و بدان که یک امتیاز قرآن از معجزات سایر پیغمبران آن است که معجزات ایشان مخصوص به زمان حیات ایشان بود، و این
معجزه تا روز قیامت باقی است؛ و امتیاز دیگر
ص: 427
آنکه فوائد آن معجزات به غیر اظهار حقیّت نبود و اگر فائده اي دیگر داشت فایده اش عام نبود، و این خوان نعمت ربانی را تا
روز قیامت براي اقاصی و ادانی گسترده است و در هر ساعت صد هزار مرده دل از آن حیات ابدي می یابند و در هر لحظه
چندین هزار کر و کور روحانی بینا و شنوا می شوند و در هر زمان گروهی از مستمندان شفا از دردهاي نهان می یابند و در هر
ساعت فوجهاي تشنه لبان عرفان بر لب دریاهاي علم آن می نشینند، هر الفش کار عصاي موسی می کند و هر حرفش تأثیر
نفس مسیحائی می نماید، از چشم میمش چشمه هاي کلیم روان است و در دریاي هر نونش ذو النون حیران است، از صادش
صفاي آدم ظاهر و از حایش حلم نوح باهر؛ از چشمهاي هایش علم هود هویدا و کشش مدهایش چون عمامه بنی اسرائیل
مملو از منّ و سلوي، خضر از چشمه عینش سیراب است و ذو القرنین از قاف قدرتش در حجاب است، دال ودّش را داود ورد
زبان گردانیده تا از ترك اولاي خود ملامت نیافته، و سینش را ابراهیم لامه خود گردانیده تا از آتش نمرود سلامت یافت، و
شین شفایش را شعیب بر
عین نهاده تا بینا گردیده و فاي شرفش را یوسف به کف گرفته تا خود را در عرش عزت و علا دیده؛ فاتحه هر سوره اش نفّاع
تر از خاتم سلیمان گردیده، و هرکه ورقی از آن در بر کشیده چون مسندنشینان بساط سلیمان خود را در اوج فضاي عرفان
دیده، الحان قاریانش از مزامیر داود خوشایندتر است و صریر کاتبانش از نغمه عندلیبان جنان رباینده تر؛ آیه الکرسی کنایه
تعویذ عرش رحمانی است، و هفت آسمان سنگریزه اي چند از بحار سبع سبع المثانی است.
و در حدیث معتبر از حضرت رضا علیه السّلام منقول است که: از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند: چه سبب دارد که
هرچند قرآن را بیشتر می خوانند تازه تر می شود و کهنه نمی شود و به بسیاري خواندن مکرر نمی گردد؟
فرمود: زیرا که خدا آن را براي زمان مخصوصی نفرستاده است و از براي گروه معینی مقرر نساخته، بلکه براي همه خلق
فرستاده است تا روز قیامت، لهذا آن را چنین گردانیده
ص: 428
.«1» که به تکرار تلاوت مکرر نگردد و طراوتش پیوسته در تزاید باشد
و در حدیث دیگر فرمود که: قرآن ریسمان محکم خدا است و عروه الوثقاي متمسّکان است و طریق مستقیم است که سالکان
خود را می کشاند بسوي بهشت و نجات می بخشد از عذاب جهنم، و به مرور زمانها کهنه نمی شود و به بسیاري وارد شدن بر
زبانها بی قدر نمی شود زیرا که آن را براي زمانی دون زمانی نفرستاده اند، بلکه دلیل است و برهان و حجت است بر هر انسان
در هر زمان، و باطل بسوي او نمی آید نه از پیش رو و نه از پشت سر، فرستاده شده است از جانب
.«2» حکیم حمید
باب پانزدهم در بیان آنکه نظیر معجزات جمیع پیغمبران از آن حضرت به ظهور آمده است
در تفسیر حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام مسطور است که به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گفتند: آیا محمد صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم را معجزه اي بود مانند معجزه موسی علیه السّلام در بلند کردن کوه بر سر آنها که قبول تورات نکردند؟
حضرت فرمود: بلی، بحقّ آن خداوندي که او را به راستی مبعوث گردانیده است که هیچ معجزه اي خدا به پیغمبري نداده
است از آدم تا آخر پیغمبران مگر آنکه به آن حضرت داده است مثل آن را یا بهتر از آن را، و بدرستی که نظیر این معجزه که
پرسیدي خدا به او داده است با معجزات بی شمار دیگر، و آن چنان بود: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در
مکه اظهار دین حق نمود تمام عرب براي آن حضرت تیرهاي عداوت خود را به کمان گمان پیوستند و به هر حیله اي در دفع
آن حضرت تدبیر کردند، و من اول کسی بودم به آن حضرت ایمان آوردم، او در روز دوشنبه مبعوث شد و من در روز سه
شنبه با او نماز کردم، و هفت سال من تنها با او نماز می کردم تا آنکه نفري چند در اسلام داخل شدند و حق تعالی دین خود
را بعد از آن تقویت نمود، پس روزي به نزد آن حضرت رفتم پیش از آنکه دیگران ایمان بیاورند ناگاه گروهی از مشرکان به
نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اي محمد! تو دعوي می کنی که رسول پروردگار عالمیانی و به این هم راضی نشده اي بلکه
ادّعا می نمائی که سید و افضل پیغمبرانی، اگر راست می گوئی معجزه اي
مانند معجزه پیغمبران گذشته که از تو سؤال می کنیم بیاور.
پس ایشان چهار فرقه شدند: فرقه اول گفتند که: ما مانند معجزه نوح از تو می خواهیم که قوم خود را غرق کرد و خود با
مؤمنان در کشتی نجات یافت؛ فرقه دوم گفتند: براي ما ظاهر گردان آیتی مانند آیت موسی که کوه را بر سر اصحاب خود
بلند کرد تا انقیاد او
ص: 432
نمودند؛ فرقه سوم گفتند: معجزه اي مانند معجزه ابراهیم به ما بنما که او را در آتش انداختند و آتش براي او سرد شد؛ و فرقه
چهارم گفتند که: معجزه اي مثل معجزه عیسی علیه السّلام بنما که مردم را خبر می داد به آنچه خورده بودند یا در خانه ها
ذخیره کرده بودند.
حضرت رسول فرمود که: من از براي شما پیغمبر ترساننده معجز نماینده ام، و معجزه ظاهره مانند قرآن براي شما آورده ام که
شما و جمیع عرب و سایر امّتها عاجز شدید از معارضه آن، پس آن حجت خدا و رسول اوست بر شما و مرا نیست که جرأت
نمایم بر جناب اقدس الهی و آیتها اختراع نمایم و از او سؤال کنم و بر من نیست مگر تبلیغ رسالتهاي او و بعد از تمام شدن
حجت و ظهور حقیّت من، بسا باشد که آیتی اختراع کنم و بطلبم و شما ایمان نیاورید و باعث نزول عذاب گردد بر شما.
پس در این وقت جبرئیل نازل شد و گفت: اي محمد! خداوند علیّ اعلی تو را سلام می رساند و می گوید که: من بزودي
ظاهر می گردانم از براي ایشان این آیات و معجزات را که طلب کردند و بدرستی که ایشان بعد از دیدن آنها
بر کفر خود خواهند ماند مگر آن که را من نگاه دارم، و لیکن می نمایم به ایشان آنچه از تو طلبیده اند براي زیادتی اتمام
حجت بر ایشان؛ پس بگو به آنها که معجزه نوح را طلب کرده اند: بروید بسوي کوه ابو قبیس و چون به دامان کوه برسید
آیت نوح را مشاهده خواهید کرد، و چون مشرف بر هلاك شوید توسل جوئید به علی علیه السّلام و دو فرزند او که بعد از
این بهم خواهند رسید تا نجات یابید؛ و بگو به آنها که معجزه ابراهیم را طلبیدند که: بروید به هر جا که خواهید از صحراي
مکه که آتش ابراهیم را مشاهده خواهید کرد، و چون آتش شما را فروگیرد، در هوا صورت زنی را خواهید دید که دو طرف
مقنعه اش را آویخته است پس به او متوسل شوید تا نجات یابید و آتش را از شما دور گرداند؛ و بگو به آنها که معجزه موسی
را خواستند: بروید به نزدیک کعبه تا آیت موسی را ببینید و عموي تو حمزه ایشان را نجات خواهد داد؛ و بگو به گروه چهارم
که رئیس ایشان ابو جهل است که: باشید نزد من تا خبر معجزه آنها را بشنوید و بعد از آن آنچه طلبیده اید در حضور خود به
شما بنمایم.
ص: 433
چون حضرت، رسالت الهی را به ایشان رسانید ابو جهل لعین به آن سه گروه گفت که:
پراکنده شوید بسوي آن مواضع که محمد گفته است تا بطلان گفته او ظاهر گردد.
پس فرقه اول به دامنه کوه ابو قبیس رفتند، ناگاه از زیر پاي ایشان چشمه ها جوشید و از بالاي سر ایشان
بی ابر باران فرو ریخت و به اندك زمانی آب به نزدیک دهانهاي ایشان رسید، و بسوي کوه گریختند و هرچند به کوه بالا می
رفتند آب بلند می شد تا به قله کوه رسیدند آب به نزدیک دهانشان رسید و دانستند که غرق می شوند، ناگاه علی علیه السّلام
را دیدند که بر روي آب ایستاده و صورت دو طفل را دیدند که در جانب راست و چپ او ایستاده اند، پس علی علیه السّلام
ندا کرد: بگیرید دست مرا یا دست یکی از این دو طفل را تا نجات یابید، پس بعضی از آنها دست علی را گرفته و بعضی
دست یکی از دو طفل را و بعضی دست دیگري را، پس از کوه به زیر می آمدند و آب کم می شد، پاره اي به زمین و پاره
اي به آسمان می رفت، و چون به پاي کوه رسیدند هیچ آب نماند؛ پس حضرت امیر علیه السّلام با ایشان به نزد حضرت
رسول آمدند و ایشان می گریستند و می گفتند که: شهادت می دهیم که توئی سید پیغمبران و بهترین جمیع خلایق، ما دیدیم
مانند طوفان نوح را و ما را خلاصی دادند علی و دو طفل که با او بودند که الحال ایشان را نمی بینیم.
حضرت فرمود که: ایشان بعد از این بهم خواهند رسید از برادر من علی و نام ایشان حسن و حسین است و بهترین جوانان
بهشتند و پدر ایشان بهتر است از ایشان، بدانید که دنیا دریائی است عمیق و خلق بسیاري در آن غرق شده اند و کشتی نجات
دنیا آل محمدند، یعنی علی و دو فرزند او که صورت ایشان را دیدید و سایر افاضل اهل بیت من که
اوصیاي منند، پس هرکه در این کشتی سوار شود نجات می یابد و هرکه تخلف نماید غرق می شود؛ و همچنین در آخرت،
آتش جهنم و حمیم آن مانند دریا است و اینها کشتیهاي امّت منند که محبّان و شیعیان خود را از جهنم می گذرانند و به
بهشت می رسانند.
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: اي ابو جهل! آیا شنیدي آنچه گفتند؟
گفت: بلی، تا ببینم که فرقه هاي دیگر چه می گویند.
پس فرقه دوم گریان آمدند و گفتند: شهادت می دهیم که توئی رسول پروردگار
ص: 434
عالمیان و بهتر از جمیع خلق، ما رفتیم به صحراي همواري و خبري که دادي یاد می کردیم ناگاه دیدیم که آسمان شکافته شد
و پاره هاي آتش فرو ریخت و زمین شکافته شد و زبانه هاي آتش از آن بلند شد و چنان زیاد می شد تا تمام زمین را فرو
گرفت و آتش در ما افتاد و بدنهاي ما از شدت حرارت به جوش آمد و یقین کردیم که بریان خواهیم شد و خواهیم سوخت،
ناگاه در هوا صورت زنی را دیدیم که اطراف مقنعه اش آویخته بود بسوي ما که دستهاي ما به ریشه هاي آن می رسید و
منادي از آسمان ندا کرد که: اگر نجات می خواهید پس چنگ زنید به ریشه اي از ریشه هاي این مقنعه، پس هر یک از ما به
ریشه اي از ریشه هاي آن چسبیدیم و ما را در هوا بلند کرد و ما می دیدیم اخگرها و زبانه هاي آتش را و ضرر گرمی و شرر
آن به ما نمی رسید و آن ریشه هاي باریک گسسته نمی شد از سنگینی ما، پس ما را از آن آتش نجات بخشید و هر
یک را در صحن خانه خود افکند به سلامت و عافیت، پس از خانه ها بیرون آمده به خدمت تو شتافتیم و دانستیم که ما را
چاره اي نیست از اختیار کردن دین تو و تو بهترین کسی که به او ملتجی شوند و بعد از خدا بر او اعتماد کنند و راستگوئی در
گفتار خود و حکیمی در کردار خود.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ابو جهل گفت: این فرقه دوم را حق تعالی معجزه ابراهیم نمود.
ابو جهل گفت: تا ببینم فرقه سوم را و سخن ایشان را بشنوم.
پس حضرت به فرقه دوم فرمود که: اي بندگان خدا! حق تعالی شما را به آن زن نجات داد و آن دختر من است فاطمه و
بهترین زنان است، و چون حق تعالی خلایق اولین و آخرین را مبعوث گرداند منادي از زیر عرش ندا کند که: اي گروه
خلایق! بپوشانید دیده هاي خود را تا بگذرد فاطمه دختر محمد سیده زنان عالمیان بر صراط، پس همه خلایق دیده هاي خود
را می پوشانند مگر محمد و علی و حسن و حسین و امامان از فرزندان ایشان که ایشان محرم اویند، پس از صراط بگذرد و
دامان چادرش بر صراط کشیده و یک طرف در بهشت به دست فاطمه باشد و طرف دیگرش در صحراي قیامت باشد، پس ندا
کند منادي پروردگار ما که: اي دوستان فاطمه! بچسبید به ریشه هاي چادر
ص: 435
فاطمه بهترین زنان عالمیان، پس هرکه دوست آن حضرت باشد به ریشه اي از ریشه ها و تاري از تارهاي آن چنگ زند تا
آنکه بچسبند به آن زیاده از هزار فئام که هر
فئامی هزار هزار کس باشد، و به برکت چادر عصمت آن حضرت از آتش جهنم نجات یابند.
پس فرقه سوم آمدند گریه کنان و می گفتند: شهادت می دهیم اي محمد که توئی رسول پروردگار عالمیان و بهترین آدمیان
و علی بهتر است از جمیع اوصیاي پیغمبران و آل تو افضلند از آل جمیع ایشان و صحابه تو بهترند از صحابه ایشان و امّت تو
بهترند از امّتهاي ایشان، دیدیم از آیات و معجزات تو آن مقدار که چاره اي بجز اذعان و اقرار نداریم.
حضرت فرمود: بگوئید آنچه دیدید.
گفتند: در پناه کعبه نشسته بودیم و استهزا به گفته هاي تو می کردیم و دعوي معجزه هاي تو را دروغ می پنداشتیم، ناگاه
دیدیم که کعبه از جاي خود کنده شد و بلند گردید و بر بالاي سر ما ایستاد و ما در جاهاي خود خشک شدیم و یاراي
حرکت نداشتیم، پس عمّ تو حمزه آمد و نیزه خود را در زیر کعبه استوار کرد و کعبه را به آن عظمت به نیزه خود نگه داشت
و گفت: بیرون روید و دور شوید، چون ما بیرون آمدیم و دور شدیم کعبه برگشت و به جاي خود قرار گرفت، پس مسلمان
شدیم و بسوي تو آمدیم.
حضرت به ابو جهل خطاب کرد که: اینک فرقه سوم آمدند و تو را خبر دادند به آنچه دیده بودند.
ابو جهل گفت: نمی دانم راست می گویند یا دروغ می گویند، و نمی دانم که درست تحقیق کرده اند یا خیالی در نظر ایشان
آمده است، اگر به من آنچه طلبیده ام بنمائی لازم است که ایمان بیاورم و اگر نه لازم نیست مرا تصدیق این جماعت کردن.
حضرت فرمود: هرگاه این جماعت را با این وفور
و کثرت و اعتقادي که به عقل و دیانت ایشان داري تصدیق نمی نمائی، پس چگونه تصدیق می نمائی به مآثر و مفاخر آباء و
اجداد خود و بدیهاي پدران دشمنان خود که پیوسته یاد می کنی؟ و چگونه تصدیق می نمائی که ولایت عراق و شام هست و
حال آنکه هیچ یک را ندیده اي و به خبرهاي مردم باور کرده اي، بدرستی که حجت خدا بر ایشان تمام شد به آنچه دیدند و
بر تو تمام شد به
ص: 436
آنچه شنیدي از ایشان.
پس حضرت رو گردانید بسوي فرقه سوم و فرمود: آن حمزه که کعبه را از بالاي سر شما گردانید، عمّ رسول خداست، حق
تعالی او را به منازل رفیعه و درجات عالیه رسانیده است و او را به فضایل بسیار گرامی داشته است به سبب محبت محمد و
علی، بدرستی که حمزه عمّ محمد جهنم را در روز قیامت از محبّانش دور می کند چنانکه امروز کعبه را نگذاشت بر سر شما
فرود آید، بدرستی که او خواهد دید در پهلوي صراط گروه بسیار از مردم را که عدد ایشان را غیر از خدا کسی نمی داند و
ایشان از دوستان حمزه باشند و گناه بسیار کرده باشند و به این سبب دیوارها حایل شده باشد میان ایشان و گذشتن بر صراط
به سبب گناههاي ایشان، چون حمزه را می بینند می گویند: اي حمزه! می بینی که ما در چه حال مانده ایم؟ حمزه به رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السّلام می گوید: می بینید که دوستان من استغاثه می نمایند به من؛ پس
رسول خدا به ولیّ خدا می گوید: یا علی! اعانت کن عمّ خود
را بر فریادرسی دوستان او و خلاص کردن ایشان را از آتش جهنم. پس امیر المؤمنین علیه السّلام نیزه حمزه را که در دنیا به
آن جهاد می کرده است در راه خدا می آورد و به دست حمزه می دهد و می گوید: اي عمّ رسول خدا و اي عمّ برادر رسول!
دفع کن جهنم را از دوستان خود به این نیزه چنانکه در دنیا به این نیزه دشمنان خدا را از دوستان خدا دفع می کردي، پس
حمزه نیزه را بگیرد و سنان آن را بگذارد بر آن دیوارهاي آتش که حائل شده اند میان دوستان او و صراط و به قوّت الهی
چنان دفع کند که پانصد سال راه دور شوند، پس دوستان خود را گوید: بگذرید، و ایشان ایمن و سالم از صراط بگذرند و
داخل بهشت شوند.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ابو جهل خطاب نمود که: اي ابو جهل! این فرقه سوم نیز آیات و معجزات
خدا را دیدند، اکنون تو چه معجزه اي می خواهی که به تو بنمایم؟
گفت: آن معجزه را می خواهم که تو می گویی که عیسی داشته است و خبر می داده است مردم را به آنچه در خانه هاي خود
خورده بودند و ذخیره کرده بودند، پس مرا خبر ده که امروز چه خورده ام و بعد از خوردن چه کرده ام؟
ص: 437
حضرت فرمود: خبر می دهم تو را به آنچه خورده و ذخیره کرده اي و به آنچه در اثناي خوردن کرده اي تا باعث فضیحت و
رسوائی تو گردد به سبب لجاجتی که با رسول خدا در طلبیدن معجزه می نمائی، و اگر ایمان بیاوري آن رسوائی تو را ضرر
نرساند
و اگر ایمان نیاوري رسوائی دنیا و خواري و عذاب ابدي آخرت بیابی و هرگز از عذاب نجات نخواهی داشت؛ اي ابو جهل!
در خانه نشستی که بخوري از مرغی که براي تو بریان کرده بودند، و چون لقمه اي برداشتی ابو البختري برادر تو به در خانه
آمد و رخصت طلبید که داخل شود، تو ترسیدي که مبادا در آن مرغ شریک تو شود و بخل کردي و آن را در زیر دامن خود
پنهان کردي و او را رخصت دادي.
ابو جهل گفت: دروغ گفتی، اینها هیچ نبود و من امروز مرغ نخوردم و چیزي از آن را ذخیره نکردم، اکنون خبر خود را تمام
کن، دیگر چه کردم؟
حضرت فرمود: سیصد اشرفی از خود داشتی و ده هزار درهم امانت مردم نزد تو بود، از یکی صد اشرفی و از دیگري دویست
و از دیگري پانصد و از دیگري هفتصد و از دیگري هزار، و مال هر یک در کیسه اي بود و تو عزم کرده بودي که خیانت
نمائی در اموال ایشان و پس ندهی، و چون برادرت بیرون رفت سینه مرغ را خوردي و باقیش را ذخیره کردي و اموال مردم را
دفن کردي که پس ندهی به ایشان، و تدبیر خدا در این باب خلاف تدبیر توست.
ابو جهل ملعون گفت: این را نیز دروغ گفتی و من چیزي را دفن نکرده ام و آن ده هزار اشرفی امانت مردم را دزد برد.
حضرت فرمود: من این را از خود نمی گویم که مرا به دروغ نسبت می دهی بلکه جبرئیل حاضر است و از جانب حق تعالی
چنین خبر می دهد؛ پس فرمود: اي جبرئیل! بیاور باقیمانده آن
مرغ را که از آن خورده است، ناگاه مرغ نزد آن حضرت حاضر شد، فرمود: اي ابو جهل! می شناسی این مرغ را؟
گفت: نمی شناسم و من از این نخورده ام، و مرغ نیمخورده در عالم بسیار است.
فرمود: اي مرغ! ابو جهل به من نسبت می دهد که بر جبرئیل دروغ می بندم و به جبرئیل
ص: 438
نسبت می دهد که به پروردگار عالمیان دروغ می بندد، پس گواهی بده به تصدیق من و تکذیب ابو جهل.
ناگاه به امر خدا آن مرغ به سخن آمد و گفت: گواهی می دهم اي محمد که توئی رسول خدا و بهترین خلایق، و شهادت می
دهم که ابو جهل دشمن خداست و دانسته با حق معانده می کند، از من خورده است و باقی مرا ذخیره کرده است، پس بر او
باد لعنت خدا و لعنت جمیع لعنت کنندگان، و این ملعون با وجود کفر، بخیل است، برادرش رخصت طلبید که به نزد او برود
و مرا زیر دامن خود پنهان کرد از بیم آنکه مبادا برادرش از من بخورد، پس تو یا رسول اللّه راستگوتر از جمیع راستگویانی و
ابو جهل دروغگو و افتراکننده و ملعون است.
حضرت فرمود: اي ابو جهل! آیا بس نیست تو را آنچه دیدي از معجزات؟ پس ایمان بیاور تا ایمن گردي از عذاب خدا؟
ابو جهل گفت: من گمان می کنم که اینها چیزي چند است که به خیال مردم می افکنی و به وهم مردم می اندازي و اصلی
ندارد.
حضرت فرمود: آیا هیچ فرقی می یابی میان دیدن تو این مرغ را و شنیدن سخن او، و میان دیدن تو خود را و سایر قریش را و
شنیدن تو سخنان ایشان را؟
ابو جهل گفت:
نه.
فرمود: پس احتمال می دهی که هرچه به حواس خود ادراك می نمایی همه محض خیال باشد؟
ابو جهل گفت: نه، آنها را می دانم که خیال نیست.
حضرت فرمود: هرگاه فرقی میان این و آنها نمی یابی پس بدان که این هم محض خیال نیست؛ پس آن حضرت دست مبارك
خود را کشید بر موضعی که آن ملعون خورده بود و گوشتش به حال خود برگشت و اعضاي مرغ درست شد و فرمود: این
معجزه را دیدي؟
گفت: توهّم چیزي می کنم و یقین نمی دانم.
حضرت فرمود: اي جبرئیل! بیاور به نزد من آن مالها را که این معاند حق در خانه خود
ص: 439
دفن کرده است شاید ایمان بیاورد؛ ناگاه کیسه هاي زر نزد آن سرور حاضر شد و کیسه ها همه موافق بود با آنکه حضرت
پیشتر فرموده بود، پس حضرت یک کیسه را گرفت و فرمود: بطلبید فلان مرد را که او صاحب این کیسه است، چون حاضر
شد کیسه را به او داد و فرمود: این مال توست که ابو جهل خیانت کرده بود، و همچنین یک یک از صاحبان مال را می طلبید
و مالشان را می داد تا تمام شد.
ابو جهل متحیر و رسوا شد و سیصد اشرفی ابو جهل ماند.
پس حضرت فرمود: ایمان بیاور تا سیصد اشرفی خود را بگیري و خدا برکت دهد براي تو در این مال تا مالدارتر از همه قریش
شوي و بر ایشان امیر گردي.
گفت: ایمان نمی آورم و لیکن مال خود را می گیرم.
چون دست دراز کرد که کیسه را بردارد حضرت صدا زد به آن مرغ بریان که: بگیر ابو جهل را و مگذار دست به کیسه
برساند.
مرغ به قدرت خدا برجست و
ابو جهل را به چنگال خود گرفت و در هوا بلند کرد و او را برد و بر بام خانه اش گذاشت، حضرت آن زر را به فقراي مؤمنین
قسمت کرد و فرمود: اي گروه اصحاب محمد! این معجزه اي بود که پروردگار ما براي ابو جهل ظاهر گردانید و او معانده
کرد، و این مرغ که زنده شد از مرغهاي بهشت خواهد بود که براي شما در بهشت پرواز خواهد کرد، بدرستی که در بهشت
انواع مرغها هستند هر یک به قدر شتري و در فضاي بهشت پرواز خواهند کرد، پس هرگاه مؤمن دوست محمد و آل محمد
علیهم السّلام آرزوي خوردن یکی از آنها بکند فرو می آید در پیش روي او و بالها و پرهایش ریخته می شود و پخته می شود
براي او بی آتش و یک طرف آن کباب و طرف دیگر بریان می شود و چون آنچه مقتضاي خواهش اوست تناول نماید و
باز زنده می شود و در هوا پرواز می کند و فخر می کند بر سایر مرغان بهشت و می گوید: « الحمد للّه رب العالمین » : گوید
؟«1» کیست مثل من که دوست خدا به امر الهی از من خورده است
ص: 440
و در حدیث معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: اصحاب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
نشسته بودند و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در میان ایشان نشسته بود ناگاه مردي از یهودان آمد و گفت: اي امّت محمد!
شما هیچ درجه پیغمبري نگذاشتید مگر آنکه از براي پیغمبر خود آن را دعوي می کنید.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: چنین است، اگر خدا با موسی
علیه السّلام در طور سینا سخن گفت با پیغمبر ما در آسمان هفتم سخن گفت، اگر عیسی علیه السّلام کور را بینا و مرده را
زنده گردانید بدرستی که قریش از محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال کردند که مرده را براي ایشان زنده کند پس مرا
طلبید و با ایشان فرستاد بسوي قبرستان و چون دعا کردم مردگان از قبرها به قدرت حق تعالی بیرون آمدند و خاك از
سرهایشان می ریخت، و بدرستی که در جنگ احد نیزه اي بر دیده ابو قتاده انصاري خورد و حدقه اش بیرون آمد پس حدقه
را به دست گرفت و به نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و گفت: یا رسول اللّه! بعد از زوجه من مرا دوست
نخواهد داشت، حضرت حدقه را از دستش گرفت و به جاي خود گذاشت و چنان به اصلاح آمد که فرق نمی کرد میان این
دیده و دیده دیگر مگر اینکه این نیکوتر و روشن تر از آن دیگر بود، و در همان جنگ یک دست عبد اللّه بن عتیک جدا شد
و در شب به خدمت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورد و رسول خدا دست او را به جاي خود گذاشت و درست شد به
.«1» طوري که اثر بریدن پیدا نبود
و در تفسیر حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که روزي آن حضرت فرمود:
حق تعالی براي هیچ پیغمبري آیتی و معجزه اي ظاهر ننمود مگر اینکه براي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علی علیه
السّلام مثل آن را ظاهر گردانید و از آن عظیمتر براي
آن حضرت مقرر گردانید.
گفتم: یا بن رسول اللّه! مانند معجزات عیسی علیه السّلام چگونه براي آن حضرت ظاهر شد از مرده زنده کردن و کور و پیس
را شفا دادن و خبر دادن به آنچه در خانه ها خورده و ذخیره کرده بودند؟
ص: 441
فرمود: روزي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علی علیه السّلام در کوچه هاي مکه راه می رفتند و ابو لهب از عقب ایشان
می رفت و سنگ بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می انداخت و پاهاي مبارك آن جناب را مجروح کرده بود و خون
از قدم محترمش جاري شده بود، و ابو لهب فریاد می کرد که: اي گروه قریش! این ساحر و دروغگو است پس سنگ بر او
بیندازید و از او دوري کنید و از جادوي او بپرهیزید، و اوباش قریش را تحریص بر ایذاي آن حضرت می کرد و از پی بی آن
جناب می آمدند و سنگ می انداختند و هر سنگ که بر آن حضرت می انداختند بر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نیز می
خورد، پس یکی از آن کافران گفت: یا علی! تو پیوسته تعصّب محمد را اظهار می کنی و از جانب او جهاد می کنی و با آنکه
هرگز جنگی ندیده اي در شجاعت نظیر خود نداري، چرا در این وقت یاري او نمی کنی؟
حضرت ندا کرد ایشان را که: اي اوباش قریش! من بی رخصت و اذن آن حضرت کاري نمی کنم، اگر امر کند خواهید دید
که چه خواهم کرد؛ و پیوسته از عقب ایشان می رفتند و اذیت می رسانیدند تا از مکه بیرون رفتند، پس ناگاه دیدند که سنگها
از کوه غلطیدند به جانب آن حضرت،
کافران شاد شدند و دور رفتند و گفتند: الحال این سنگها محمد و علی را هلاك خواهند کرد و ما از شرّ ایشان خلاص
خواهیم شد!
السّلام علیک یا محمّد بن » : چون سنگها به نزدیک آن دو بزرگوار رسیدند هر یک به قدرت حق تعالی به سخن آمده گفتند
عبد اللّه بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف، السّلام علیک یا علیّ بن أبی طالب بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف،
چون ،« السّلام علیک یا رسول ربّ العالمین و خیر الخلق اجمعین، السّلام علیک یا سیّد الوصیّین و یا خلیفه رسول ربّ العالمین
کافران این حالت عجیب را دیدند متحیر ماندند پس ده نفر از آنها که کفر و عنادشان زیاده بود گفتند: این سخنان از این
سنگها نبود و لیکن محمد جماعتی را در گودالها پنهان کرده است که ما را فریب دهد و این سخنان از آنها صادر گردیده
است!
چون این را گفتند به قدرت ربّ الارباب و اعجاز آن جناب ده سنگ از آن سنگها بلند شدند و هر یک محاذي سر یکی از
آن کافران آمد و بر سر او می خورد و بلند می شد و باز برمی گردید و بر سر او می خورد تا آنکه سرهاي آنها را نرم کردند
و مغز سرشان از بینیهاي
ص: 442
ایشان فرو ریخت و جمیع آن ده نفر هلاك و به جهنم واصل شدند، خویشان آنها زاري کنان آمدند و فریاد می کردند که:
بدتر از مصیبت مردن آنها آن است که محمد شادي خواهد کرد که به اعجاز او مرده اند، و چون ایشان به سر جنازه ها رفتند
جنازه هاي ایشان به صدا آمد
که: راست گفت محمد و دروغ نگفت و شما دروغ می گوئید، پس جنازه ها بلرزیدند و مرده ها را بر زمین افکنده گفتند: ما
برنمی داریم این دشمنان خدا را که بسوي عذاب خدا ببریم.
پس ابو جهل لعین گفت: سخن این جنازه ها و آن سنگها همه از جادوي محمد است، اگر راست می گوید که اینها از اعجاز
اوست بگوئید تا دعا کند خدا آنها را زنده گرداند.
چون کافران این سخن را به آن حضرت گفتند، به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: یا علی! شنیدي سخن ایشان را، بگو که
چند جراحت از سنگشان به تو رسیده؟
علی علیه السّلام گفت: یا رسول اللّه! چهار جراحت به من رسیده است.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: به من هم شش جراحت رسیده است و آن کافران ده نفرند، من براي شش
نفر دعا می کنم و تو براي چهار نفر دعا کن تا خدا ایشان را زنده کند، چون دعا کردند همه زنده شدند و برخاستند و گفتند:
اي گروه مسلمانان! محمد و علی را شأن عظیم و مرتبه بلندي هست، در آن مملکتها که ما در آنجا بودیم براي محمد مثالی
دیدیم که بر کرسی نشسته بود نزد عرش و مثال علی را دیدیم که بر تختی نشسته بود نزد کرسی و جمیع ملائکه آسمانها و
عرش و کرسی و ملائکه حجابها برگرد ایشان برآمده بودند و تعظیم ایشان می نمودند و صلوات بر ایشان می فرستادند و
هرچه می فرمودند اطاعت می کردند و هر حاجت از خدا طلب می نمودند ایشان را شفیع می کردند. پس هفت نفرشان ایمان
آوردند و باقی بر کفر و شقاوت خود ماندند.
پس امام حسن عسکري
علیه السّلام فرمود: اگر خدا عیسی علیه السّلام را به روح القدس مؤیّد گردانید بدرستی که جبرئیل نازل شد در روزي که
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عبا بر دوش گرفت و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام را در عبا داخل کرد و
گفت: خداوندا! اینها اهل منند، من جنگم با هرکه با ایشان در جنگ است و صلحم با هرکه با ایشان در صلح است،
ص: 443
و دوست باش با هرکه با ایشان دوست است و دشمن باش با هرکه با ایشان دشمن است، پس خدا وحی فرستاد که: اي محمد!
دعاي تو را مستجاب کردم.
پس امّ سلمه جانب عبا را برداشت که داخل شود، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: تو داخل این جماعت
نیستی هرچند حال تو نیک است.
پس جبرئیل گفت: یا رسول اللّه! مرا از خود بگردانید.
فرمود: تو از مائی.
عرض کرد: رخصت می دهی داخل عبا شوم؟
فرمود: بلی.
پس جبرئیل داخل عبا شد، و چون به ملکوت اعلی بالا رفت و حسن و بها و نور و ضیاي او مضاعف شده بود ملائکه گفتند:
اي جبرئیل! برگشتی به خلاف آنچه از پیش ما رفته بودي.
گفت: چگونه چنین نباشم و حال آنکه داخل اهل بیت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شده ام.
پس ملائکه آسمانها و حجابها و عرش و کرسی گفتند: سزاوار است تو را به این شرف که یافته اي چنین باشی.
و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام چون جهاد می کرد جبرئیل در جانب راست او و میکائیل در جانب چپ او و اسرافیل در
عقب او و ملک
الموت در پیش روي او می رفتند.
و امّا شفا دادن کور و پیس و خبر دادن به امرهاي پنهان، پس چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکه بود
که بت بزرگ ما است شفا می دهد بیماران ما را و « هبل » روزي کافران قریش به آن حضرت گفتند: اي محمد! پروردگار ما
ما را از مهالک نجات می بخشد.
فرمود: دروغ می گوئید، هبل قادر بر هیچ کاري نیست و پروردگار عالم مدبّر امور است.
گفتند: اي محمد! می ترسیم که هبل تو را به دردهاي عظیم مبتلا گرداند مانند فالج و لقوه و کوري و غیر اینها به سبب آنکه
مردم را از پرستیدن آن منع می کنی.
ص: 444
فرمود: بر اینها که گفتید کسی جز خدا قادر نیست.
گفتند: اي محمد! اگر راست می گوئی که بر اینها بغیر از خداي تو کسی قادر نیست پس بگو ما را به این بلاها مبتلا کند تا ما
از هبل سؤال کنیم ما را شفا دهد و بدانی که هبل شریک پروردگار توست.
پس جبرئیل فرود آمد و گفت: اي محمد! تو بر بعضی نفرین کن و علی بر بعضی تا من ایشان را مبتلا کنم؛ پیغمبر صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم بیست نفر را نفرین کرد و حضرت امیر علیه السّلام ده نفر را و در همان ساعت مبتلا شدند به خوره و پیسی و
کوري و فالج و لقوه و دستها و پاهایشان جدا شد و در بدنشان هیچ عضو صحیح نماند مگر زبان و گوشهاي ایشان، پس
ایشان را به نزد هبل بردند و دعا کردند که ایشان را شفا دهد و گفتند: محمد
و علی بر این جماعت نفرین کردند و چنین شدند، پس تو ایشان را شفا ده، پس به قدرت خدا هبل ایشان را صدا کرد که: اي
دشمنان خدا! من قدرت بر هیچ امر ندارم و سوگند می خورم بآن خداوندي که محمد را بسوي جمیع خلق فرستاده است و او
را بهتر از همه پیغمبران گردانیده است که اگر نفرین کند بر من که جمیع اعضاء و اجزاي من از هم بریزد و اجزاي مرا باد به
اطراف جهان پراکنده کند که اثري از من نماند و بزرگترین اجزاي من به قدر صد یک خردلی شود هرآینه خدا چنین خواهد
کرد.
چون این سخن را از هبل شنیدند و از او ناامید گردیدند بسوي آن حضرت دویدند و استغاثه کردند و گفتند: اي محمد! امید
ما از غیر تو بریده شد، به فریاد ما برس و خداي خود را بخوان که اصحاب ما را از این بلاها نجات بخشد و عهد می کنیم که
دیگر ایشان ایذاي تو نکنند.
پس بیست نفر را که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر ایشان نفرین کرده بود آوردند و نزد آن حضرت بازداشتند و آن
ده نفر دیگر را به نزد امیر المؤمنین علیه السّلام بازداشتند، پس محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علی علیه السّلام گفتند به
آنها که: چشمهاي خود را بپوشید و بگوئید: خداوندا! به جاه محمد و علی و آل طیّبین ایشان سوگند می دهیم تو را که ما را
عافیت بخشی.
چون این بگفتند همه صحیح و نیکوتر از آنچه بودند شدند و آن سی نفر با بعضی از
، حیاه القلوب، ج 3
ص: 445
خویشان ایشان ایمان آوردند و باقی قریش بر شقاوت خود ماندند، و چون از مرضهاي خود شفا یافتند، حضرت به ایشان
فرمود: ایمان بیاورید، گفتند: ایمان آوردیم پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ایشان فرمود: می خواهید بینائی
شما را زیاده گردانم و خبر دهم شما را به آنچه خورده اید و دوا کرده اید و ذخیره نموده اید؟
گفتند: بلی؛ پس خبر داد هر یک را به آنچه در آن روز خورده بودند و مداوا کرده بودند و در خانه هاي خود ذخیره نموده
بودند، پس فرمود: اي ملائکه پروردگار من! حاضر کنید نزد من باقیمانده طعامهاي ایشان را در همان سفره ها که در آنها
خورده اند، پس دیدند از هوا جمیع سفره ها و خوانهاي آنها فرود آمد و حضرت نشان داد که هر سفره و طعام از کیست و هر
دوا از کیست، و فرمود: اي طعام! خبر ده به امر خدا که چه مقدار از تو خورده است و چه مقدار مانده است؟ پس طعام به
سخن آمد و گفت: از من فلان مقدار او خورد و فلان مقدار خادم او و من باقیمانده آنها هستم.
پس حضرت فرمود: اي طعامها! بگوئید که من کیستم؟ گفتند: توئی رسول خدا.
پس اشاره به علی علیه السّلام کرد و فرمود: بگوئید این کیست؟ گفتند: این برادر توست که بعد از تو بهترین گذشتگان و
.«1» آیندگان است و وزیر توست و خلیفه توست و بهترین خلیفه ها است
پس راوي خدمت امام حسن عسکري علیه السّلام عرض کرد: آیا حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین
علیه السّلام را معجزه ها بود که شبیه باشند
به معجزات حضرت موسی علیه السّلام؟
فرمود: علی بمنزله جان حضرت رسول است و معجزات رسول معجزات علی است و معجزات علی معجزات رسول است و هر
معجزه هر پیغمبري را خدا به پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داده است و زیاده از آنها.
امّا عصاي موسی علیه السّلام که چون انداخت اژدها شد و ریسمانها و عصاهاي ساحران را بلعید، پس محمد صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم را معجزه اي از آن بزرگتر بود زیرا که گروهی از یهودان به خدمت
ص: 446
آن حضرت آمده سؤالها کردند و جوابهاي شافی شنیدند، پس گفتند: اي محمد! اگر پیغمبري بیاور از براي ما مانند معجزه
عصاي موسی؟
حضرت فرمود: آنچه من براي شما آوردم از عصاي موسی بهتر است زیرا که معجزه من قرآن است که تا روز قیامت باقی
است و در هر عصري بیان شافی حجت الهی را بر مخالفان حق تمام می کند و هیچ کس قادر نیست بر آنکه در برابر سوره اي
از آن معارضه تواند نمود، و عصاي موسی مخصوص زمان او بود و بر طرف شد، و با وجود آن معجزه باز براي شما معجزه اي
می آورم که عظیم تر و غریب تر باشد از آن زیرا عصاي موسی در دست او بود و می انداخت و قبطیان می گفتند: در عصاي
خود حیله کرده که چنین می شود و حق تعالی براي اظهار حقیّت من چوبی چند را اژدها خواهد کرد که دست من به آنها
نرسیده باشد و من در آنجا حاضر نباشم، چون به خانه هاي خود برمی گردید و امشب در مجلس خود جمعیت می کنید حق
تعالی چوبهاي سقف آن خانه
را همه افعی خواهد کرد و آن زیاده از صد چوب است، و چون آنها افعی خواهند شد زهره چهار نفر از شما خواهد ترکید و
باقی مدهوش خواهید شد، و چون بامداد روز دیگر شد یهودان دیگر نزد شما جمع خواهند شد و قصه شب را به ایشان نقل
خواهید کرد، باور نخواهند کرد، پس باز آن چوبها نزد ایشان اژدها خواهد شد.
چون این سخنان را از آن حضرت شنیدند خندیدند و به یکدیگر گفتند که: ببینید چه دعواها می کند و چگونه از اندازه خود
بیرون می رود!
حضرت فرمود: الحال می خندید و چون آن معجزه را ببینید خواهید گریست و از حیرت مدهوش خواهید گردید، اگر در آن
وقت بگوئید: خداوندا! بجاه محمد که او را برگزیده اي و بجاه علی که او را پسندیده اي و بحقّ اولیاي ایشان که هرکه تسلیم
نماید امر ایشان را او را فضیلت داده اي، ما را قوّت ده بر آنچه می بینیم؛ و اگر این دعا را بخوانید بر آنها که در آن مجلس
مرده اند زنده خواهند شد.
و چون یهودان به خانه هاي خود برگشتند و در مجمع خود جمع شدند استهزاء به آن حضرت می کردند و فرموده هاي آن
حضرت را نقل می کردند و می خندیدند ناگاه سقف
ص: 447
خانه به حرکت آمد و چوبهاي آن سقف همه افعی ها شدند و سرها از دیوار بیرون آوردند و قصد ایشان کردند و ابتدا کردند
به آنچه در آن خانه بود از خمها و سبوها و کوزه ها و کرسیها و نردبانها و درها و پنجره ها و غیر آنها آنچه در آن خانه بود
همه را فرو بردند، پس آنچه حضرت خبر داده بود
به عمل آمد و چهار نفر از آنها مردند و بعضی مدهوش شدند و بعضی متوسل به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و
اهل بیت آن حضرت شدند چنانکه تعلیم ایشان کرده بود و قوّت یافتند و ضرري به ایشان نرسید، پس این دعا را بر آن
مردگان خواندند و آنها نیز زنده شدند، و چون این احوال را مشاهده کردند گفتند: دانستیم که این دعا مستجاب است و
محمد در هرچه می گوید صادق است و لیکن بر ما دشوار است ایمان آوردن به آن حضرت، پس باید که باز این دعا را
بخوانیم و ایشان را در درگاه خدا شفیع گردانیم تا خدا ایمان را بر ما آسان گرداند؛ چون دعا کردند خدا ایمان را محبوب
ایشان گردانید و گوارا کرد اسلام را بر ایشان و عداوت کفر را در دل ایشان افکند، پس ایمان آوردند به خدا و رسول.
چون صبح شد یهودان دیگر آمدند و آنچه حضرت فرموده بود مشاهده کردند و حیران شدند، بعضی مردند و بعضی بر
شقاوت و کفر خود ماندند.
امّا ید بیضا، پس در برابر دست نورانی حضرت موسی آن حضرت را معجزه اي بود از آن روشنتر و بلندتر زیرا بسیاري بود در
شبهاي تار می خواست حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السّلام را طلب نماید پس ندا می کرد: اي ابو محمد! و اي ابو
عبد اللّه! بیائید به نزد من، و در هر جا بودند حق تعالی صداي غمزداي آن حضرت را به ایشان می رسانید پس انگشت
شهادت خود را از روزنه در بیرون می کرد و از آن ید بیضا نوري هویدا می شد
چندین مرتبه از آفتاب و ماه روشنتر، و آن دو اختر برج امامت از پی بی آن نور می آمدند و چون داخل خانه می شدند
حضرت دست خود را می کشید و آن نور بر طرف می شد، و چون می خواستند به خانه خود بر گردند باز انگشت خود را
بیرون می کرد و ایشان در آن نور ساطع مانند خورشید می رفتند تا به خانه خود می رسیدند.
و امّا طوفان که خدا بر قبطیان فرستاد، مانند آن را بر گروه مشرکان فرستاد براي اعجاز
ص: 448
آن حضرت و آن چنان بود که مردي از اصحاب آن حضرت که او را ثابت بن افلح می گفتند در بعضی از جنگها مردي از
مشرکان را کشته بود و زن آن مشرك نذر کرده بود در کاسه سر آن مسلمان که شوهر او را کشته شراب بخورد، پس چون
در روز احد مسلمانان گریختند ثابت بر موضع مرتفعی کشته شد و مژده کشته شدن او را غلام آن زن براي او آورد، پس آن
غلام را به این بشارت آزاد کرد و کنیز خود را به او بخشید، و چون مشرکان برگشتند و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم مشغول دفن کردن اصحاب خود گردید آن زن به نزد ابو سفیان آمد و سؤال کرد که: مردي را با غلام من همراه کن
بروند و سر کشنده شوهر مرا جدا کنند و بیاورند تا من به نذر خود وفا کنم، پس ابو سفیان در میان شب دویست نفر از
اصحاب خود را فرستاد که بروند و سر آن مسلمان را جدا کنند و بیاورند، چون به نزدیک آن موضع رسیدند
حق تعالی باران عظیمی فرستاد که آن دویست نفر را غرق کرد و اثري از آن کشته و آن دویست نفر نیافتند، و این معجزه
عظیم تر از طوفان موسی بود.
و امّا ملخ که خدا بر بنی اسرائیل فرستاد، عجیبتر از آن را بر دشمنان آن حضرت فرستاد زیرا ملخ موسی مردان قبطیان را نخورد
بلکه زراعتهاي ایشان را خورد و ملخ آن حضرت آن دشمنان را خورد، و آن چنان بود که وقتی که رسول خدا صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم به سفر شام رفت و از شام مراجعت نموده متوجه مکه گردید، دویست نفر از یهودان به قصد هلاك آن جناب از
شام بیرون آمدند و در عقب آن حضرت می آمدند و منتظر فرصت بودند، و عادت آن جناب چنان بود که چون به قضاي
حاجت می رفت بسیار از مردم دور می شد و یا در پشت درختان پنهان می شد یا آن قدر دور می رفت که کسی آن جناب را
نبیند، پس روزي آن حضرت براي قضاي حاجت بیرون رفت و بسیار از قافله دور شد آن یهودان فرصت را غنیمت شمردند و
از عقب آن جناب رفتند، و چون به آن جناب رسیدند از همه طرف احاطه کردند آن جناب را و شمشیرها به قصد هلاك او
کشیدند پس حق تعالی از زیر پاي آن حضرت ملخ بسیاري بر انگیخت که ایشان را فرو گرفتند و مشغول خوردن بدنهاي
ایشان شدند و ایشان به جان خود گرفتار شدند و از آن حضرت پرداختند تا از حاجت خود فارغ شد، و چون بسوي قافله
معاودت نمود اهل قافله پرسیدند که: جمعی
، حیاه القلوب، ج 3
ص: 449
از عقب شما آمدند آنها چه شدند؟ فرمود که: آنها به قصد هلاك من آمدند و حق تعالی ملخ را بر ایشان مسلط گردانید و
اکنون به بلاي خود گرفتارند؛ چون اهل قافله به نزدیک ایشان آمدند دیدند که ملخ بی پایان در بدنهاي آن کافران افتاده و
بدنهاي ایشان را می خورند، بعضی مرده اند و بعضی در کار مردنند آن قدر ایستادند تا همه هلاك شدند و برگشتند.
و امّا قمّل که حق تعالی بر دشمنان موسی مسلط گردانید، مثل آن را نیز بر اعداي حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم مسلط گردانید و قصه اش چنان بود که: چون امر آن حضرت در مدینه ظاهر شد و دین او رواج بهم رسانید روزي با
اصحاب خود نشسته بود و سخن از امتحانهاي خدا نسبت به پیغمبران و صبر کردن ایشان بر مصیبتها جاري ساخته بود، در
اثناي این سخنان فرمود که: در میان رکن و مقام قبر هفتاد پیغمبر است که امّت آنها نمرده اند مگر به آزار گرسنگی و شپش،
پس بعضی از منافقان یهود و قریش با یکدیگر گفتند: بیائید با یکدیگر اتفاق کنیم و این دروغگو را بکشیم که چنین دروغها
نگوید، پس دویست نفر از این دو گروه با یکدیگر هم سوگند شدند و منتظر فرصت بودند تا آنکه روزي آن حضرت از
مدینه تنها بیرون رفت، ایشان فرصت را غنیمت دانسته از عقب آن حضرت بیرون رفتند پس یکی از ایشان در جامه خود نظر
کرد شپش بسیاري دید و چون گریبان خود را گشود شپش بسیاري در بدن خود دید و بدنش به خاریدن آمد و از این
حال منفعل شد و نخواست که اصحابش بر حال او مطّلع گردند و به این سبب از ایشان گریخت، و همچنین هر یک چنین
حالی در خود مشاهده می کردند و می گریختند تا آنکه همه برگشتند به خانه هاي خود و هرچند علاج کردند فایده نبخشید
و هر روز شپش ایشان زیاده می شد تا آنکه حلقهاي ایشان را سوراخ کرد و آب و طعام در گلوي ایشان نمی رفت و همه در
عرض دو ماه به جهنم واصل شدند، بعضی در پنج روز مردند و بعضی بیشتر و بعضی کمتر، و زیاده از دو ماه هیچ یک زنده
نماندند تا آنکه همه به درد شپش و گرسنگی و تشنگی بمردند.
و امّا ضفادع که خدا بر دشمنان موسی علیه السّلام مسلط گردانید مثل آن را بر دشمنان حضرت
ص: 450
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مسلط گردانید و قصه اش آن است که: در مکه در موسم حج دویست نفر از کافران عرب و
یهودان و سایر مشرکان اتفاق کردند بر کشتن آن حضرت و به این عزیمت به جانب مدینه روانه شدند، و در بعضی از منازل
به برکه اي رسیدند که آبش در نهایت عذوبت و صفا بود پس آب مشگهاي خود را ریختند و از آن آب پر کردند و روانه
شدند، چون به منزل فرود آمدند حق تعالی بر مشگهاي ایشان موش و وزغ را مسلط گردانید که مشگهاي ایشان را سوراخ
کردند و آبها در آن بیابان ریخته شد، و چون تشنه شدند و بر سر مشگها آمدند و آن حال را مشاهده کردند بسرعت بسوي
آن برکه برگردیدند که آب بردارند، ناگاه
دیدند که موشها و وزغها پیش از ایشان رفته اند و آن برکه را سوراخ کرده اند و جمیع آن برکه در آن سنگستان متفرق شده
و فرو رفته و هیچ آب در برکه نمانده است، پس همه از زندگانی ناامید گشتند و در آن بیابان افتادند و تن به مردن دادند و از
تشنگی هلاك شدند مگر یکی از ایشان که متنبّه شد که سبب ورود آن بلا، عداوت سید انبیاء است، و کینه آن حضرت را از
سینه خود دور کرد و بر لوح دل خود محبت آن سلطان سریر نبوّت را نقش کرد و نام شریف او را ورد زبان خود گردانید و بر
زبان و شکم خود نام محمد را نقش می کرد و می گفت: اي پروردگار محمد و آل محمد! من توبه کردم از آزار محمد پس
فرج ده مرا بجاه محمد و آل محمد، پس حق تعالی به برکت دلالت آن حضرت او را سالم داشت و تشنگی را از او دفع کرد
تا آنکه قافله به او رسیدند و او را آب دادند، و چون شتران ایشان بر تشنگی صبر داشتند زنده بودند پس بارهاي رفیقان خود
را بر شتران بار کرد و با آن قافله به خدمت آن حضرت آمد و احوال خود و اصحاب خود را عرض کرد و ایمان آورد،
حضرت اسلام او را قبول کرد و مالهاي آن گروه را به او بخشید.
و امّا خون که خدا بر قبطیان مسلط گردانید، پس روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حجامت کرد و خون
حجامت را به ابو سعید خدري داد که: ببر و پنهان
کن این خون را، پس ابو سعید رفت و آن خون برکت مشحون را تناول کرد، و چون برگشت حضرت پرسید که: خون را چه
کردي؟
گفت: خوردم یا رسول اللّه.
ص: 451
فرمود: نگفتم پنهان کن؟
گفت: پنهان کردم در ظرف نگاهدارنده یعنی در بدن خود.
فرمود: زنهار که دیگر چنین کاري مکن و بدان که چون گوشت و خون تو به خون من مخلوط شد خدا بدن تو را بر آتش
جهنم حرام گردانید.
پس چهل نفر از منافقان استهزاء کردند به آن حضرت و از روي سخریه گفتند که:
ابو سعید خدري از جهنم نجات یافت که خونش با خون او آمیخته شد، نیست او مگر کذّاب و افتراکننده و اگر ما باشیم هرگز
نتوانیم خوردن خون او را.
پس آن حضرت چون به وحی الهی بر سخنان بی ادبانه ایشان مطّلع شد فرمود: خدا ایشان را به خون هلاك خواهد کرد و
هرچند دشمنان موسی از خون هلاك نشدند. پس در آن زودي خون از بینی و بن دندانهاي آن منافقان جاري شد و چهل
روز به این عذاب در دنیا معذّب بودند تا به عذاب عقبی رسیدند.
و امّا قحط و کمی میوه ها که خدا منکران موسی علیه السّلام را به آن معذّب گردانید، دشمنان آن حضرت را نیز به آن معذّب
گردانید زیرا که آن حضرت نفرین کرد بر قبیله مضر و گفت:
خداوندا! سخت گردان عذاب خود را بر مضر و بر ایشان وارد ساز قحطی مانند قحطی زمان یوسف علیه السّلام، پس حق
تعالی ایشان را مبتلا گردانید به قحط و گرسنگی و از هر ناحیه تجّار از براي ایشان طعام می آوردند، و چون می خریدند
هنوز به خانه هاي خود داخل نکرده بودند که کرم آنها را فاسد می کرد و می گندید و مالشان تلف می شد و از طعام بهره
نمی بردند تا آنکه قحط و گرسنگی ایشان به مرتبه اي رسید که گوشت سگهاي مرده را خوردند و استخوانهاي مردگان را
سوزاندند و خوردند و قبرهاي مرده ها را نبش می کردند و گوشت و استخوان آنها را می خوردند و بسیار بود که زن طفل
خود را می کشت و می خورد تا آنکه گروهی از رؤساي قریش به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: یا رسول اللّه! اگر ما
بد کرده ایم بر زنان و اطفال و چهارپایان ما رحم کن.
حضرت فرمود: این قحط براي شما عقوبت است، اطفال و حیوانات را خدا در دنیا و آخرت عوض می دهد و از براي ایشان
رحمت است؛ پس عفو کرد آن حضرت از مضر و
ص: 452
گفت: خداوندا! بلا را از ایشان دور گردان. پس فراوانی و نعمت و رفاهیت بسوي ایشان عود کرد چنانکه حق تعالی فرموده
پس باید عبادت کنند پروردگار این خانه » «1» است که فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ. الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ
.« کعبه را که طعام داد ایشان را از گرسنگی و امان بخشید ایشان را از بیم
و امّا طمس اموال قوم فرعون که اموال ایشان همه سنگ شد، مثل این معجزه براي حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و
علی علیه السّلام شد و آن چنان بود که مرد پیري با پسرش به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند و آن
مرد پیر می گریست و می گفت: یا رسول اللّه! این
فرزند من است و من این را در طفولیت تربیت کرده ام و عزیز داشتم و مالهاي خود را صرف او کردم، الحال که قوي شده و
مال بهم رسانیده و قوّت و مال من برطرف شده است به قدر قوت ضروري به من نمی دهد.
حضرت به آن پسر گفت: چه می گوئی؟
گفت: یا رسول اللّه! من زیاده از قوت خود و عیال خود ندارم که به او بدهم.
حضرت به پدر گفت که: چه می گوئی؟
گفت: یا رسول اللّه! انبارها از گندم و جو و خرما و مویز دارد و بدره ها و کیسه ها از طلا و نقره دارد و مال بسیار دارد.
پسر گفت: یا رسول اللّه! اینها که می گوید من ندارم.
حضرت فرمود که: ما در این ماه قوت او را می دهیم، تو در ماههاي دیگر بده.
پس حضرت اسامه را گفت که: صد درهم به این مرد پیر بده که در این ماه صرف نفقه خود و عیال خود کند.
چون سر ماه دیگر شد باز آن مرد پیر پسر خود را به خدمت آن حضرت آورد و شکایت کرد و باز پسر گفت: من هیچ ندارم.
حضرت فرمود که: دروغ می گوئی و مال بسیار داري، امّا امروز که به شب می رسد از
ص: 453
پدرت پریشانتر خواهی شد و هیچ نخواهی داشت.
چون آن جوان برگشت همسایگان انبارهاي او آمدند و گفتند: بیا انبارهاي خود را از همسایگی ما ببر که ما از گند آنها
هلاك می شویم؛ چون بر سر انبارهاي خود رفت دید که جو و گندم و خرما و مویز همه فاسد و متغیر و متعفن شده اند،
همسایگان او را جبر کردند تا اجیر بسیاري گرفت و اجرت بسیاري
قرار داد که اینها را ببرند و دور از شهر مدینه بریزند، چون حمّالان آنها را نقل کردند و بر سر کیسه هاي زر آمد که اجرت
آنها را بیرون آورد دید که زرهاي نقره و طلاي او همه سنگ شده است و حمّالان تشدّد می کردند، هر جامه و فرش و متاع
که داشت با خانه خود فروخت و به اجرت حمّالان داد و قوت یک شب در دستش نماند، و از این غم رنجور و علیل شد.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اي گروهی که عاقّ پدران و مادرانید! عبرت بگیرید و بدانید که چنانکه
در دنیا مال او متغیر شد همچنین در آخرت بدل آنچه در بهشت براي او از درجات مقرر کرده بودند در جهنم از براي او
درکات مقرر کردند؛ پس حضرت فرمود که: حق تعالی یهود را مذمّت کرده است بر اینکه بعد از دیدن این معجزات گوساله
پرستیدند پس زنهار که شبیه آنها مباشید.
گفتند: چگونه شبیه آنها می شویم یا رسول اللّه؟
فرمود که: به اینکه اطاعت کنید مخلوقی را در معصیت خدا و توکل کنید بر مخلوقی بغیر از خدا که اگر چنین کنید شبیه یهود
.«1» خواهید بود در گوساله پرستی
و در حدیث معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: یهودي از یهودان شام که تورات و انجیل و زبور و
سایر کتب پیغمبران را خوانده بود و معجزات ایشان را دانسته بود بسوي مدینه آمد در وقتی که اصحاب حضرت رسول صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم در مسجد آن حضرت نشسته بودند و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و
«2» [ ابن عباس [و ابن مسعود
ص: 454
و ابو معبد جهنی در میان ایشان بودند، پس گفت: اي امّت محمد! براي هیچ پیغمبر درجه اي و فضیلتی نبوده است مگر آنکه
شما براي پیغمبر خود دعوي می کنید، آیا جواب می گوئید مرا از آنچه سؤال کنم؟
پس صحابه همه ساکت شدند، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که: آري اي یهودي، خدا به هر پیغمبري درجه اي یا
فضیلتی که داده است همه را براي پیغمبر ما جمع کرده است و پیغمبر ما را اضعاف مضاعفه بر آنها زیادتی داده است.
یهودي گفت: سؤال می کنم مهیّاي جواب من باش.
حضرت فرمود: بگو.
یهودي گفت: خدا ملائکه را امر کرد حضرت آدم علیه السّلام را سجده کنند، آیا نسبت به محمد چنین کاري کرده است؟
حضرت فرمود که: سجده ملائکه براي آدم، پرستیدن او نبود بلکه اعتراف به فضیلت او بود، و حق تعالی محمد را بهتر از این
داد و خدا و ملائکه بر او صلوات فرستادند در ملکوت اعلی و زیاده بر آن بر مؤمنان واجب گردانید که صلوات بر او بفرستند
تا روز قیامت.
یهودي گفت: خدا توبه آدم را قبول نمود.
حضرت فرمود: خدا براي محمد بزرگتر از این فرستاد بی آنکه گناهی از او صادر شود، گفت لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ
چون محمد صلّی اللّه علیه و آله و ،« تا بیامرزد براي تو خدا آنچه گذشته است از گناه تو و آنچه می آید » «1» ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ
سلّم به قیامت درآید هیچ وزر و گناه و خطائی نباشد او را.
یهودي گفت که: ادریس را خدا به مکان بلند بالا برد و از میوه هاي بهشت بعد از مردن
او را روزي کرد.
فرمود که: خدا محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بهتر از این عطا کرده است زیرا که به او خطاب نمود که
ص: 455
و همین بس است براي رفعت شأن آن حضرت؛ و اگر « بلند کردیم از براي تو ذکر تو را » : یعنی «1» وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَكَ
ادریس را از تحفه هاي بهشت بعد از وفات او طعام داد، محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که یتیم از پدر و مادر مانده بود
در دنیا طعام داد، و روزي جبرئیل جامی از بهشت از براي آن حضرت آورد که در آن تحفه ها بود و چون به دست آن
حضرت داد جام و تحفه در دست آن حضرت سبحان اللّه و الحمد للّه و اللّه اکبر و لا إله إلّا اللّه گفتند و به دست من و فاطمه
و حسن و حسین داد و به دست هر یک که داد آن جام و تحفه به سخن آمدند و تهلیل و تسبیح و تحمید و تکبیر گفتند، پس
یکی از صحابه خواست که بگیرد، جبرئیل جام را گرفت و به دست حضرت داد و گفت: بخور تو و اهل بیت تو که این تحفه
اي است که خدا براي تو و ایشان فرستاده است و طعام بهشت در دنیا سزاوار نیست مگر براي پیغمبر یا وصیّ پیغمبر، پس آن
حضرت تناول کرد و ما اهل بیت تناول کردیم و من الحال لذت آن طعام را در کام خود می یابم.
یهودي گفت که: نوح علیه السّلام صبر کرد بر مشقّتها که از امّت کشید و هرچند او را تکذیب
کردند تبلیغ رسالت نمود.
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که: آري چنین بود، و حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز صبر کرد در مکه
از آزارهاي قریش و هرچند او را تکذیب کردند تبلیغ رسالت بیشتر نمود تا آنکه او را به سنگریزه خسته کردند و ابو لهب بچه
دان ناقه را با کثافتهاي آن بر سر آن حضرت انداخت، پس حق تعالی وحی کرد بسوي جائیل که ملکی است موکّل به کوهها
که: کوهها را بشکاف و هر حکم که محمد در باب قوم خود می فرماید اطاعت کن؛ پس آن ملک به خدمت آن حضرت
آمد و گفت: خدا مرا فرستاده است که هر حکم بفرمائی اطاعت کنم، اگر می فرمائی کوهها را می کنم و بر سر ایشان می
افکنم تا هلاك شوند، حضرت فرمود: من براي رحمت مبعوث شده ام، پروردگارا! هدایت نما قوم مرا که ایشان نادانند. اي
یهودي! چون نوح قوم خود را دید که غرق شدند رقّت نمود بر فرزند خود
ص: 456
و اظهار شفقت بر او نمود و گفت: خداوندا! پسر من از اهل من است، پس خدا براي تسلّی او فرمود: او از اهل تو نیست
بدرستی که او صاحب عمل ناشایست است، و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چون دانست که قوم او دشمن حقّند شمشیر
انتقام بر ایشان کشید و رقّت خویشاوندي در نیافت او را و نظر شفقت بسوي ایشان نکرد چون ایشان را دشمن خدا دانست.
یهودي گفت که: نوح نفرین کرد بر قوم خود و براي نفرین او آب بی اندازه از آسمان فرو ریخت و قوم او غرق
شدند.
حضرت فرمود: چنین بود و لیکن دعاي نوح دعاي غضب بود و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم براي رحمت بر قوم خود دعا
کرد و آب بی اندازه از آسمان به رحمت امّت نازل شد، و آن قصه چنان بود که چون رسول خدا بسوي مدینه هجرت نمود و
اهل مدینه در روز جمعه به خدمت آن حضرت آمده گفتند: یا رسول اللّه! باران آسمان از ما حبس شده است و درختها زرد و
برگها ریخته است، پس دست مبارك بسوي آسمان بلند کرد چنانکه سفیدي زیر بغل او نمودار شد و در آن وقت هیچ ابر در
آسمان نبود، هنوز از جاي خود حرکت نکرده بود که باران روان شد به حدّي که مردم خود را به سختی به خانه ها رسانیدند
و هفت روز متّصل بارید؛ پس در جمعه دوم آمدند و گفتند: یا رسول اللّه! خانه هاي ما خراب شد و راه قافله ها مسدود شد،
حضرت تبسّم نمود و فرمود: فرزند آدم چنین زود از نعمت ملال می یابد، پس گفت: خداوندا! بر حوالی ما بباران و بر ما
مباران، خداوندا! بباران در محلّ روئیدن گیاهها و چراگاه حیوانات؛ پس در همان ساعت باران از مدینه قطع شد و بر اطراف
مدینه می بارید و در مدینه یک قطره نمی بارید براي کرامت آن حضرت نزد خدا.
یهودي گفت: خدا براي هود علیه السّلام به باد انتقام از دشمنان او کشید.
حضرت فرمود: چنین بود و لیکن براي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از این بهتر عطا کرد، در روز خندق بادي فرستاد که
سنگریزه ها با آن بود و لشکرها از ملائکه فرستاد که
آنها را نمی دیدند، پس معجزه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دو زیادتی بر معجزه هود علیه السّلام داشت: اول آنکه هشت
هزار ملک با آن حضرت همراه بودند، دوم آنکه باد هود غضب بود بر قوم عاد و باد محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باد
رحمت بود که مسلمانان نجات یافتند و به کافران آسیبی نرسید چنانکه
ص: 457
.«1» حق تعالی فرموده است یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَهَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها
یهودي گفت: حق تعالی براي حضرت صالح علیه السّلام شتر از سنگ بیرون آورد براي عبرت قوم او.
حضرت فرمود: چنین بود و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را از این بهتر داد، ناقه صالح با صالح سخن نگفت و شهادت به
پیغمبري او نداد و ما در بعضی از غزوات در خدمت آن حضرت نشسته بودیم ناگاه شتري به نزدیک آن حضرت آمد و فریاد
کرد و خدا او را به سخن آورد و گفت:
یا رسول اللّه! فلان مرد مرا به کار فرمود تا پیر شدم و اکنون می خواهد مرا نحر کند و من پناه به تو آورده ام، پس حضرت
کسی به نزد صاحب او فرستاد و آن شتر را از او طلبید و صاحبش آن را به آن حضرت بخشید و حضرت آن را رها کرد؛ روز
دیگر در خدمت آن حضرت نشسته بودیم ناگاه اعرابی آمد و ناقه اي را می کشید و دیگري بر آن ناقه دعوي می کرد و
گواهان آورده بود که به دروغ گواهی می دادند، پس به امر الهی آن ناقه
به سخن آمد و گفت: یا رسول اللّه! فلان مرد را در من حقّی نیست و من از اعرابی ام و فلان یهودي مرا از این اعرابی دزدیده
بود.
پس یهودي گفت: ابراهیم علیه السّلام را حق تعالی در سنّ طفولیّت به عبرت گرفتن از عجائب خلق آسمان و زمین آگاه
گردانید و در معرفت الهی کامل گردانید و دلائل حق شناسی را بیان کرد.
حضرت فرمود: چنین بود امّا ابراهیم علیه السّلام بعد از پانزده سال چنین آگاه شد و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
هفت سال از عمر شریفش گذشته بود که گروهی از تجّار نصاري بسوي مکه آمدند و در میان صفا و مروه فرود آمدند پس
بعضی از ایشان نظر کردند بسوي آن حضرت و شناختند او را به صفتها و نعتها که از او در کتابهاي خود خوانده بودند و
گفتند: اي طفل! چه نام داري؟ گفت: محمد، گفتند: پدر تو کیست؟ گفت: عبد اللّه، پس اشاره بسوي زمین
ص: 458
کرده پرسیدند: این چه نام دارد؟ گفت: زمین، پس اشاره به آسمان کرده گفتند: این چیست؟ گفت: آسمان، گفتند:
پروردگار اینها کیست؟ گفت: خداوند عالمیان؛ پس بانگ زد بر ایشان که: می خواهید مرا در دین خود به شک اندازید من
هرگز در دین خود شک نکرده ام. اي یهودي! آن حضرت در وقتی عبرت گرفت و آگاه شد که در میان جماعتی بود که همه
بت پرست بوده و قمار بازي می کردند و به خدا شرك می آوردند و او تنها لا إله إلّا اللّه می گفت.
یهودي گفت: ابراهیم از نمرود به سه حجاب محجوب شد.
حضرت فرمود: چنین بود و لیکن محمد
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از کسی که اراده کشتن او داشت به پنج حجاب پنهان شد دو حجاب زیاده از حجابهاي ابراهیم
« و گردانیدیم از پیش روي ایشان سدّي » چنانکه حق تعالی در وصف امر آن حضرت می فرماید وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَ  دا
پس » «1» این حجاب دوم است، فَأَغْشَ یْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِ رُونَ « و از پس ایشان سدّي » این حجاب اول است، وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَ  دا
این حجاب سوم است؛ و در جاي دیگر فرموده است وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ « پوشیدیم چشمهاي ایشان را پس ایشان نمی بینند
و هرگاه بخوانی قرآن را می گردانیم ما میان تو و میان آنها که » «2» جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجاباً مَسْتُوراً
این حجاب چهارم است؛ و باز فرموده است إِنَّا جَعَلْنا فِی « ایمان نیاورده اند به روز واپسین پرده اي پوشیده یا پوشنده اي
بدرستی که ما کردیم در گردن ایشان غلها پس آن غلها پیوسته شده به » «3» أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِیَ إِلَی الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ
این حجاب پنجم است. « زنخدانهاي ایشان پس ایشان سر در هوا ماندگانند و چشم برهم نهادگان
یهودي گفت: ابراهیم علیه السّلام حجت تمام کرد بر کافري که با او مجادله کرد.
حضرت فرمود: روزي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بود و شخصی به نزد او آمد که انکار
ص: 459
می گفتند و استخوان پوسیده اي در دست داشت، پس « أبیّ بن خلف » می کرد زنده شدن مردگان را در قیامت و او را
استخوان را ریزه کرد به دست خود و گفت: کی زنده می کند استخوانهاي پوسیده را؟ پس حق تعالی محمد صلّی اللّه علیه و
آله
زنده می کند آنها را آن کسی که آفریده است ایشان را اول » : و سلّم را به وحی خود گویا گردانید که در جواب او فرمود
پس مغلوب و منکوب برگشت. ،«1» « مرتبه و به هر مخلوقی عالم و دانا است
یهودي گفت: ابراهیم علیه السّلام بتهاي قوم خود را شکست از روي غضب براي خدا.
حضرت فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سیصد و شصت بت را از کعبه سرنگون کرد و شکست و از جزیره
العرب بت پرستی را بر طرف کرد و بت پرستان را به شمشیر خود ذلیل گردانید.
یهودي گفت: ابراهیم علیه السّلام فرزند خود را خوابانید که قربان کند.
حضرت فرمود: براي ابراهیم بعد از خوابانیدن فرزند خود، فدا فرستادند و ذبح نکرد فرزند خود را، و محمد صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم دردي از این عظیمتر به دل او رسید در وقتی که در جنگ احد بر سر عمّ خود حمزه آمد که شیر خدا و رسول بود
و یاور دین او بود و او را کشته و پاره پاره دید و به آن محبتی که به او داشت براي رضا به قضاي خدا و تسلیم و انقیاد نزد امر
او اظهار جزعی نکرد و آهی نکشید و آبی از دیده جاري ننمود و فرمود: اگر نه این بود که صفیّه محزون می شد و بعد از من
سنّتی می شد هرآینه او را چنین می گذاشتم که درندگان و مرغان او را بخورند و از شکم آنها محشور شود.
یهودي گفت: ابراهیم علیه السّلام را قوم او به آتش انداختند و خدا آتش را بر او سرد کرد.
حضرت فرمود: رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم چون به خیبر فرود آمد زن خیبریه آن حضرت را زهر داد و خدا آتش آن زهر کشنده را در جوف آن
جناب سرد و سلامت گردانید تا به نهایت خود رسید، و آخر به آن زهر از دنیا رفت تا ثواب شهادت بیابد.
یهودي گفت: خدا بهره یعقوب علیه السّلام را در خیر عظیم گردانید که اسباط را از نسل او
ص: 460
بدر آورد و مریم از فرزندان او بود.
حضرت فرمود: بهره محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خیر بیش از او بود که فاطمه علیها السّلام بهترین زنان عالمیان دختر
او بود و حسن و حسین و امامان از نسل حسین علیهم السّلام از فرزندان اویند.
یهودي گفت: یعقوب صبر نمود بر مفارقت فرزند خود تا آنکه نزدیک به هلاك رسید.
حضرت فرمود: اندوه یعقوب آخر به مواصلت منتهی شد و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به اختیار خود راضی شد به
مرگ فرزندش ابراهیم و صبر کرد بر آن و فرمود: نفس اندوهناك است و دل جزع می کند و اي ابراهیم! ما بر تو محزونیم و
نمی گوئیم چیزي که موجب ناخشنودي حق تعالی باشد؛ و در جمیع امور راضی به قضاي الهی بود و در همه افعال منقاد امر
او بود.
یهودي گفت: یوسف علیه السّلام تلخی مفارقت پدر را کشید و براي ترك معصیت، اختیار مشقّت زندان نمود و او را در چاه
انداختند.
حضرت فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هجرت کرد بسوي مدینه از حرم خدا که محلّ انس و مأمن و منشأ او
بود
و تلخی غربت را چشید و مفارقت اهل و فرزند را اختیار نمود، و چون حق تعالی می دانست شدت اندوه او را بر مفارقت مکه
و کعبه به او خوابی نمود مثل خواب یوسف و بر عالمیان راستی آن خواب را ظاهر گردانید چنانکه خدا فرموده است لَقَدْ
تا آخر آیه، و اگر یوسف علیه السّلام در زندان محبوس شد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله «1» صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ
و سلّم سه سال خود را براي خدا در شعب ابی طالب محبوس گردانید و خویشان و دوستان از او دوري کردند و کار را بر او
در همه باب تنگ کردند تا آنکه حق تعالی مکرهاي ایشان را به ضعیفترین خلق خود باطل نمود و ارضه را فرستاد که نامه
ایشان را که براي قطع خویشی آن حضرت نوشته بودند و در کعبه ضبط کرده بودند خورد و به این سبب پیمان ایشان باطل
شد و حقّیّت آن حضرت ظاهر شد و بعد از آن از درّه بیرون آمد.
ص: 461
یهودي گفت: حق تعالی تورات را براي موسی علیه السّلام فرستاد که مشتمل است بر احکام و حکم الهی.
را به عوض انجیل داد و طس « مائده » و « بقره » حضرت فرمود: حق تعالی به پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سوره
ها و طه و نصف سوره هاي مفصّل را که از سوره محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است تا آخر قرآن و حم ها را به عوض
تورات داد و نصف مفصّل را با مسبّحات به عوض زبور داد و سوره بنی اسرائیل و براءه
را به عوض صحف ابراهیم و صحف موسی داد و زیاده بر کتابهاي پیغمبران به آن حضرت داد و هفت سوره طولانی و سوره
حمد که سبع مثانی است و سایر کتاب و حکمتهاي بی حساب را.
یهودي گفت: حق تعالی با موسی علیه السّلام مناجات گفت در طور سینا.
حضرت فرمود: خدا با پیغمبر ما مناجات کرد نزد سدره المنتهی- ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا- پس مقام آن حضرت
در آسمانها مشهور و نزد عرش الهی مذکور است.
یهودي گفت: حق تعالی محبّتی از خود بر موسی افکنده بود که هرکه او را می دید در محبت او بی اختیار می شد.
حضرت فرمود: براي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درجه و محبّتی عظیم مقرر گردانیده و از آن است که شهادت به
بلند نمی « اشهد ان لا إله إلّا اللّه » وحدانیّت خود را مقرون به شهادت به رسالت او گردانیده است که در هیچ محل صدا به
بلند می کنند. « اشهد انّ محمدا رسول اللّه » کنند مگر آنکه صدا به
یهودي گفت: براي منزلت موسی علیه السّلام خدا بسوي مادر او وحی کرد.
حضرت فرمود: به مادر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز نداي ملائکه رسید و شهادت دادند که او رسول خداست و در
جمیع کتابهاي خدا نام نامی او مکتوب است و خواب دید که به او گفتند: این فرزند که در شکم توست سیّد اولین و آخرین
است و او را محمد نام کن، پس خدا از نامهاي بزرگوار خود نامی براي او اشتقاق کرد، پس خدا محمود است و او محمد
است.
ص: 462
یهودي گفت: خدا موسی علیه السّلام
را بر فرعون مبعوث گردانید و آیت بزرگ به او داد.
حضرت فرمود: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را خدا بسوي فرعونهاي بسیار فرستاد مانند ابو جهل، عتبه، شیبه، ابو البختري
بن خلف، منبه، نبیه؛ و بسوي آن پنج نفر دیگر که استهزاء به آن حضرت می کردند یعنی ولید بن «1» نضر بن الحرث، امیه
مغیره مخزومی، عاص بن وائل سهمی، اسود بن عبد یغوث زهري، اسود بن مطّلب و حارث بن طلاطله؛ پس خدا آیات و
معجزات نمود به ایشان در آفاق جهان و در نفسهاي ایشان تا ظاهر شد بر ایشان که او حقّ است.
یهودي گفت: خدا براي موسی از فرعون انتقام کشید.
حضرت فرمود: براي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز از فرعونها انتقام کشید، امّا آن پنج نفر که استهزاء و سخریه به آن
پس « بدرستی که از تو کفایت کردیم شرّ استهزاء کنندگان را » «2» حضرت می کردند پس خدا فرستاد إِنَّا کَفَیْناكَ الْمُسْتَهْزِئِینَ
هر پنج نفر را در یک روز هلاك کرد، هر یک را به نوع خاصی، امّا ولید را پس به اینکه گذشت به موضعی که مردي از
خزاعه تیري تراشیده بود و ریزه اي از تراشهاي تیر او بر پاي او نشست و از آن موضع خون روان شد و هرچند سعی کردند
خون بند نشد و فریاد می کرد: پروردگار محمد مرا کشت، تا به جهنم واصل شد؛ و عاص بن وائل پی کاري بیرون رفت در
اثناي راه سنگی از زیر پاي او گردید و از کوه افتاد و پاره پاره شد و فریاد می کرد: پروردگار محمد مرا کشت، تا آتش افروز
جهنم
شد؛ و اسود بن عبد یغوث به استقبال زمعه پسر خود بیرون رفت و در سایه درختی قرار گرفت جبرئیل آمد و سر او را گرفت و
بر درخت می زد و او به غلام خود می گفت که: مگذار این را که با من چنین کند، غلامش می گفت: تو خود سر بر درخت
می زنی من کسی را نمی بینم، پس فریاد می کرد: پروردگار محمد مرا کشت، تا به جهنم واصل شد؛ و اسود بن مطّلب را
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نفرین کرد که خدا او را نابینا کند و به
ص: 463
مرگ فرزندش مبتلا گرداند، پس در این روز پی کاري رفت جبرئیل برگ سبزي بر صورت او زد و نابینا شد و ماند تا مرگ
فرزندش را دید و بر مفارقت او به درك اسفل رسید؛ و اسود بن حارث ماهی شوري خورد و تشنه شد و آن قدر آب خورد
که شکمش شق شد و می گفت: پروردگار محمد مرا کشت، تا به حمیم جهنم رسید. و جمیع پنج نفر در یک ساعت معذّب
شدند و سببش آن بود که روزي به نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند: اي محمد! ما تو را مهلت
دادیم تا ظهر، اگر از گفته خود بر نگردي تو را خواهیم کشت، پس آن حضرت غمگین به خانه مراجعت فرمود و در را بر
یعنی: «1» روي خود بست، پس جبرئیل در همان ساعت نازل شد و این آیه را آورد فَاصْ دَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ
اظهار کن امر خود را براي اهل مکه و »
حضرت فرمود: یا جبرئیل! چه کنم با مستهزئان که مرا وعید کشتن ،« ایشان را بسوي ایمان بخوان و اعراض کن از مشرکان
حضرت فرمود: اي جبرئیل! ایشان یک ساعت قبل از این نزد «2» کرده اند؟ جبرئیل این آیه را خواند إِنَّا کَفَیْناكَ الْمُسْتَهْزِئِینَ
من بودند! جبرئیل گفت: همه را دفع کردم، پس بیرون آمد و امر خود را ظاهر گردانید؛ و باقی فراعنه را خدا در روز بدر به
شمشیر ملائکه و مؤمنان هلاك کرد و باقی مشرکان گریختند.
یهودي گفت: خدا موسی را عصا داد که هرگاه می انداخت اژدها می شد.
حضرت فرمود: خدا به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معجزه اي از این نیکوتر داد زیرا مردي از ابو جهل قیمت شتري طلب
داشت که از او خریده بود و به شراب خوردن مشغول شده بود و آن مرد به او راه نمی یافت، پس یکی از آنها که استهزا به
حضرت رسول می کردند از آن مرد پرسید: کی را می طلبی؟ گفت: عمرو بن هشام را که از او قیمت شتر خود را می خواهم،
گفت: می خواهی من تو را دلالت کنم بر کسی که حقهاي مردم را می گیرد؟ گفت: آري، پس او را بسوي حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دلالت کرد و پیوسته ابو جهل می گفت: آرزو دارم که
ص: 464
محمد را به من کاري بیفتد و من با او سخریه کنم و حاجتش را بر نیاورم، پس آن مرد به نزد حضرت آمد و گفت: شنیده ام
که میان تو و عمرو بن هشام آشنائی هست می خواهم براي من شفاعت کنی نزد او که حقّ مرا بدهد؛ حضرت برخاست
و به در خانه او آمد و فرمود:
برخیز اي ابو جهل و حقّ این مرد را بده، و در آن روز حضرت او را به کنیت ابو جهل یاد کرد و او را پیشتر ابو جهل نمی
گفتند؛ پس او بسرعت برخاست و حقّ آن مرد را داد و به مجلس خود برگشت، یکی از اصحاب او گفت: از ترس محمد زر
را دادي؟ ابو جهل گفت:
مرا معذور دارید چون آن حضرت پیدا شد از جانب راستش مردان دیدم که حربه ها در دست داشتند و آن حربه ها می
درخشید و از جانب چپش دو اژدها دیدم که دندانها بر هم می زدند و آتش از چشمهاي ایشان شعله می کشید، اگر امتناع می
کردم ایمن نبودم که آن مردان به حربه ها شکم مرا بدرند و آن اژدهاها مرا درهم بشکنند، پس یک اژدها برابر اژدهاي
موسی است و خدا یک اژدهاي دیگر را با هشت ملک که حربه ها در دست داشتند زیاده از آن به آن حضرت عطا فرمود، و
بدرستی که آن حضرت کفار قریش را بسیار آزار می کرد در دعوت کردن ایشان بسوي دین حق، پس روزي در میان ایشان
ایستاد و عقلهاي ایشان را به سفاهت نسبت داد و دین ایشان را عیب کرد و بتهاي ایشان را دشنام داد و پدران ایشان را به
گمراهی نسبت داد، و ایشان غمگین شدند و ابو جهل گفت: و اللّه مرگ از براي ما بهتر است از این زندگانی آیا در میان شما
اي گروه قریش کسی نیست که کشته شدن را بر خود قرار دهد و محمد را بکشد؟ گفتند: نه، ابو جهل گفت: من او را می
کشم
اگر فرزندان عبد المطّلب خواهند مرا بکشند و اگر خواهند ببخشند، قریش گفتند:
اگر چنین کنی احسانی به جمیع اهل مکه کرده خواهی بود که همیشه تو را به آن یاد کنند، ابو جهل گفت: او سجده بسیار
می کند در دور کعبه، هرگاه به نزد کعبه بیاید و سجده کند من سنگی بر سر او می اندازم. پس چون آن حضرت به نزدیک
کعبه آمد و هفت شوط طواف کرد و بعد از طواف نماز کرد و به سجده رفت و سجده را طول داد، ابو جهل سنگ گرانی
برداشت و از جانب سر آن حضرت آمد و چون به نزدیک آن حضرت رسید دید شتر مستی دهن گشوده از جانب آن
حضرت متوجه او شد، چون ابو جهل آن صورت را دید بلرزید
ص: 465
و سنگ بر پایش افتاد و مجروح گردید و خون آلوده و متغیر برگشت و عرق از او می ریخت، اصحاب او گفتند که: ما هرگز
چنین حالی در تو مشاهده نکرده بودیم، گفت:
مرا معذور دارید چنین حالی مشاهده کردم که هرگز ندیده بودم.
یهودي گفت: خدا به موسی علیه السّلام دست نورانی داده بود.
حضرت فرمود: خدا به حضرت مصطفی از این بهتر داده بود و در هر مجلس که آن حضرت می نشست از جانب راست و
جانب چپ آن حضرت نوري ساطع می شد که جمیع مردم می دیدند.
یهودي گفت: در دریا راهی براي موسی گشوده شد.
حضرت فرمود: براي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بهتر از این شد، در وقتی که در خدمت او به جنگ حنین می رفتیم به
رودخانه اي رسیدیم که عمق آن چهارده قامت بود، صحابه گفتند: یا رسول
پس آن «1» اللّه! چگونه خواهد شد حال ما، دریا در پیش است و دشمن از عقب؟ چنانکه اصحاب موسی گفتند إِنَّا لَمُدْرَکُونَ
حضرت از ناقه فرود آمد و گفت:
خداوندا! براي هر پیغمبر مرسل معجزه اي دادي پس آیت قدرت خود را به من بنما؛ و سوار شد و بر روي آب روان شد و
صحابه نیز از عقب او بر روي آب روان شدند و از آب گذشتند و سم اسبان ایشان تر نشده بود پس برگشتیم و حق تعالی فتح
روزي کرد.
یهودي گفت که: خدا به موسی سنگی داد که دوازده چشمه از آن جاري می شد.
حضرت فرمود: چون حضرت رسول در حدیبیه فرود آمد و اهل مکه او را محاصره کردند، اصحاب آن حضرت از تشنگی
شکایت کردند، چهارپایان ایشان از تشنگی نزدیک بود هلاك شوند، پس فرمودند که ظرفی آوردند، و دست مبارك خود را
در میان آن گذاشت و آب از میان انگشتانش جاري شد و آن قدر آمد که همه سیراب شدیم و چهارپایان سیراب شدند و
مشگهاي خود را پر کردیم. و باز در حدیبیه آب نایاب شد و در آن موضع چاهی بود خشک شده بود پس تیري از جعبه خود
بیرون آورد و به دست براء
ص: 466
بن عازب داد و گفت: ببر این تیر را و در میان چاه خشک نصب کن، چون چنان کرد دوازده چشمه از زیر آن تیر روان شد. و
در روز میضاه عبرتی و علامتی مانند سنگ موسی براي منکران پیغمبري او ظاهر شد که آب نداشتند و تشنه بودند و به وضو
محتاج بودند، پس ظرف وضو را طلبید
و دست معجز آثار خود را میان ظرف استوار کرد، پس آب جاري شد و بلند شد تا آنکه هشت هزار نفر وضو ساختند و
سیراب شدند و چهارپایان را آب دادند و آنچه توانستند برداشتند.
داد. « منّ و سلوي » یهودي گفت که: حق تعالی به موسی
حضرت فرمود: خدا براي آن حضرت و امّت او غنیمت کافران را حلال گردانید و براي احدي پیش از او حلال نکرده بود، و
این بهتر بود از ترنجبین و مرغ بریان؛ و زیاده از آن به آن حضرت و امّت او کرامت کرد که بر عزم عمل صالح ثواب براي
ایشان مقرر نمود و در امّتهاي دیگر مقرر نکرده بود، پس اگر یکی از امّت او قصد حسنه اي بکند و به عمل نیاورد یک ثواب
براي او نوشته می شود و اگر به عمل آورد ده ثواب براي او نوشته می شود.
یهودي گفت: خدا ابر را سایه بان موسی و لشکر او گردانید.
حیران کرده بود و به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و « تیه » حضرت فرمود: خدا این را براي موسی در وقتی کرد که ایشان را در
آله و سلّم از آن بهتر داد که ابر بر او سایه می افکند از روزي که متولد شد تا روزي که به عالم قدس رحلت نمود در حضر و
سفر.
یهودي گفت: خدا آهن را براي داود علیه السّلام نرم کرد که از آن زرهها به دست خود ساخت.
حضرت فرمود: حق تعالی براي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سنگ سخت را در روز خندق نرم کرد و صخره بیت
المقدس در زیر پاي او نرم شد مثل خمیر، و مکرر امثال این
معجزه را در غزوات آن حضرت مشاهده کردیم.
یهودي گفت: داود به سبب خطاي خود آن قدر گریست که کوهها با او به راه افتاده به ناله آمدند.
حضرت فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از شدت خوف اله چون به نماز می ایستاد از سینه معرفت دفینه او
صدائی شنیده می شد مانند صداي جوشیدن دیگی که بر روي آتش نهاده
ص: 467
باشند از بسیاري گریه آن حضرت، با آنکه حق تعالی او را از عقاب خود ایمن گردانیده بود می خواست خشوع نماید براي
پروردگار خود و دیگران پیروي آن حضرت نمایند در تضرع و خشوع در عبادت و ده سال بر سر انگشتان ایستاد و نماز کرد
تا آنکه قدمهاي محترمش ورم کرد و رنگ گلگونش زرد شد و تمام شب به نماز می ایستاد تا آنکه حق تعالی او را عتاب
و آن قدر می گریست که مدهوش می شد پس می ،«1» « ما نفرستادیم قرآن را بر تو که خود را به تعب اندازي » : نمود که
گفتند: یا رسول اللّه! آیا خدا گناه گذشته و آینده تو را بخشیده است؟ می گفت: بلی آیا بنده شکر کننده خدا نباشم؟؛ و اگر
« حرا » کوهها با داود علیه السّلام به حرکت آمده و تسبیح گفتند، روزي با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودم در کوه
ناگاه کوه به حرکت درآمد، حضرت فرمود: قرار گیر که نیست بر پشت تو مگر پیغمبري و صدّیق شهیدي، پس کوه اطاعت
کرد و اجابت امر او نمود و ساکن شد؛ و روزي با آن حضرت به کوهی گذشتیم که مانند قطرات اشک آبی از آن می
ریخت،
حضرت خطاب فرمود به کوه: چرا گریه می کنی؟ کوه به امر الهی به سخن آمد و گفت: یا رسول اللّه! روزي حضرت مسیح
بر من گذشت و مردم را می ترسانید به آتشی که آتش افروز آن مردمان و سنگ خواهد بود و من تا به حال می گریم از بیم
آنکه مبادا من از آن سنگ باشم، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: مترس که آن سنگ کبریت است، پس کوه
قرار گرفت و ساکن شد و گریه اش برطرف شد.
یهودي گفت: خدا سلیمان را پادشاهی داد که براي احدي بعد از او سزاوار نیست.
حضرت فرمود: بهتر از آن به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عطا کرد، روزي حق تعالی ملکی را بسوي آن حضرت
فرستاد که هرگز پیش از آن به زمین نیامده بود و گفت: اي محمد! اگر خواهی زنده باشی همیشه در زمین با نعمت و
پادشاهی جمیع زمین و این کلیدهاي خزینه هاي زمین است براي تو آورده ام و کوهها همه طلا و نقره شوند و با تو حرکت
کنند به هر جا که روي و از آنچه در آخرت براي تو مقرر کرده ام از درجات عالیه هیچ کم نشود؛
ص: 468
پس جبرئیل علیه السّلام که خلیل آن حضرت بود از میان ملائکه اشاره کرد به آن حضرت که:
اختیار تواضع و شکستگی بکن، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت: بلکه می خواهم پیغمبر باشم و بنده ذلیل باشم و
یک روز بیابم و بخورم و در روز دیگر نیابم و نخورم و زود ملحق شوم به برادران خود از پیغمبرانی که
پیش از من بوده اند؛ پس حق تعالی بر درجات او افزود حوض کوثر و شفاعت را و این بزرگتر است از پادشاهی دنیا از اول تا
آخر دنیا هفتاد مرتبه، و وعده داد او را مقام محمود که در قیامت او را بر عرش خود بنشاند و فرمان را در آن روز مخصوص
او گرداند.
یهودي گفت: خدا باد را براي سلیمان مسخّر گردانید که تخت او را بامداد یک ماهه راه و پسین یک ماهه راه می برد.
حضرت فرمود: حق تعالی سید انبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در کمتر از ثلث یک شب از مکه به مسجد اقصی که یک
ماهه راه است و از آنجا به ملکوت سماوات که پنجاه هزار سال راه است برد، و در قرب او را به مرتبه قاب قوسین و نزدیکتر
رسانید و در ساق عرش انوار جمال ذو الجلال را به چشم دل مشاهده نمود، و حق تعالی به آن حضرت ملاطفتها فرمود و
تکلیفهاي دشوار امّتهاي دیگر را بر امّت او آسان ساخت، چنانکه سابقا مذکور شد.
یهودي گفت: خدا شیاطین را مسخّر سلیمان علیه السّلام نمود.
حضرت فرمود: شیاطین با وجود کفر مسخّر سلیمان گردیدند و حق تعالی شیاطین و جنّیان را مسخّر آن حضرت گردانید که به
او ایمان آوردند، پس نه نفر از اکابر و اشراف جنّیان نصیبین و یمن از فرزندان عمرو بن عامر که نامهاي ایشان شصاه، مصاه،
بود به خدمت رسول خدا آمدند در وقتی که آن حضرت در «1» الهملکان، مرزبان، مازمان، نضاه، صاحب، حاضب و عمرو
بطن النخل بود و ایمان آوردند چنانکه حق تعالی قصه ایشان را در قرآن فرموده
مراد این نه نفرند، «2» است وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ
ص: 469
و بعد از آن هفتاد و یک هزار نفر از جن آمدند و با آن حضرت بیعت کردند که روزه بدارند و نماز بکنند و زکات بدهند و
حج و جهاد بکنند و خیر خواه مسلمانان باشند و معذرت طلبیدند از کفر و بت پرستی خود و به اختیار خود ایمان آوردند و
ترك تمرد کردند، و آن حضرت مبعوث بود بر جمیع جنّیان.
یهودي گفت: یحیی علیه السّلام را حق تعالی حکمت و علم داد در سنّ طفولیّت و گریه می کرد بی آنکه گناهی کرده باشد.
حضرت فرمود: یحیی علیه السّلام در عصري بود که بت پرستی و جاهلیت نبود و سید انبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را خدا
حکمت و علم و فهم داد در طفولیّت در میان گروهی که همه بت پرستان و لشکر شیطان بودند و هرگز به بت پرستی رغبت
نکرد و در عید ایشان حاضر نشد و هرگز کسی از او دروغ نشنید و پیوسته او را امین و راستگو و بردبار می گفتند و روزه یک
هفته و زیاده و کم را به یکدیگر وصل می کرد که در میان آن طعام و آب تناول نمی فرمود و می گفت: من مانند یکی از
شما نیستم، شب نزد پروردگار خود به سر می آورم و مرا طعام و آب می دهد، و آن قدر می گریست از خوف خدا که جاي
نمازش تر می شد از ترس خدا بی گناهی و جرمی.
یهودي گفت: می گویند عیسی علیه السّلام در گهواره سخن گفت.
حضرت فرمود: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چون از شکم
مادر به زمین آمد دست چپ را به زمین گذاشت و دست راست را بسوي آسمان برداشت و لب به کلمه شهادت گشود و از
دهان نیّر البیانش نوري ساطع گردید که اهل مکه قصرهاي شام و اطراف آن را دیدند و قصرهاي سرخ یمن و قصرهاي سفید
اصطخر فارس و نواحی آنها را دیدند و تمام دنیا در شب ولادت او منوّر گردید و جنّ و انس و شیاطین بترسیدند و گفتند: امر
غریبی در دنیا حادث شده است که این آثار عجیبه به ظهور آمده است، ملائکه را می دیدند در آن شب نورانی که فرود می
آمدند از آسمان و بالا می رفتند و صداي تسبیح و تقدیس ایشان را می شنیدند و ستاره ها مضطرب شده فرو می ریختند و
تیرهاي شهاب از همه طرف می دویدند، و شیطان از مشاهده این غرائب مضطرب شده خواست براي استعلام امر این به آسمان
بالا
ص: 470
رود زیرا که او را تا آسمان سوم راه بود و شیاطین گوش می دادند در آسمان و سخنان از ملائکه می شنیدند، و چون
خواستند در آن شب بالا روند راه خود را مسدود یافتند و ملائکه تیرهاي شهاب را براي دفع ایشان در کمان گذاشتند و اینها
همه از دلالات و علامات پیغمبري محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود.
یهودي گفت: می گویند عیسی علیه السّلام کور و پیس را شفا می بخشیده است به اذن خدا.
حضرت فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسیاري از اصحاب عاهات و بلیّات را به صحت رسانید، از آن جمله
روزي از احوال یکی از صحابه جویا شد، گفتند: یا رسول اللّه!
او از شدت بلا بمنزله جوجه شده است که پرهاي آن ریخته باشد، حضرت به عیادت او رفت و پرسید: آیا در صحت دعائی
می کردي؟ گفت: بلی می گفتم: پروردگارا! هر عقوبت که مرا در آخرت خواهی کرد آن را بزودي در دنیا بر من بفرست؛
؟«1» رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: چرا نگفتی رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَ نَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَ نَهً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ
اي پروردگار ما! عطا کن ما را در دنیا نعمت و رحمت نیکوئی و در آخرت نعمت و رحمت نیکوئی و نگاه دار ما را از » : یعنی
چون این دعا را خواند صحت یافت و گویا از بندي رها شد و برخاست با ما بیرون آمد. ،« عذاب جهنم
و باز شخصی از قبیله جهینه که به خوره مبتلا شده بود و اعضایش می ریخت به خدمت آن حضرت آمد و از مرض خود
شکایت کرد، حضرت قدحی آب گرفت و آب دهان معجز نشان خود را بر آن انداخت و فرمود: این آب را بر بدن خود
بمال، چون چنین کرد شفا یافت و چنان شد که گویا هرگز بلائی نداشته است.
و ایضا اعرابی به خدمت آن حضرت آمد که به برص مبتلا شده بود و آب دهان مبارك خود را بر برص او افکند، و هنوز از
پیش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برنخاسته بود که شفا یافت.
اگر گوئی عیسی علیه السّلام دیوانگان و جن یافتگان را نجات داد پس بدان که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روزي با
بعضی از اصحاب خود نشسته بود ناگاه زنی آمد
و گفت: یا رسول اللّه! پسر من
ص: 471
مشرف بر مرگ شده است هرچند طعام نزد او می آوریم خمیازه می کشد و طعام نمی تواند خورد، پس رسول خدا برخاست
جانب یا عدوّ اللّه من ولیّ اللّه فانا » : و متوجه خانه او شد و ما در خدمت او رفتیم و چون به آن بیمار رسیدیم حضرت فرمود
یعنی: « رسول اللّه
پس شیطان از او دور شد، و برخاست و الحال در میان لشکر ،« دوري کن اي دشمن خدا از دوست خدا و منم رسول خدا »
ماست.
و اگر می گوئی عیسی علیه السّلام کوران را بینا گردانید پس بدان که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیاده از این کرد و
بدرستی که قتاده پسر ربعی مرد خوش روئی بود و در جنگ احد نیزه به چشمش خورد و از حدقه بیرون آمد و آن را به
دست گرفت خدمت رسول خدا آمد و گفت: یا رسول اللّه! بعد از این زن من مرا دشمن خواهد داشت، حضرت حدقه او را از
دست او گرفت و به جاي خود گذاشت و نمی توانست از دیده دیگر فرق کرد مگر نیکوتر و روشنتر از آن بود؛ و در جنگ
عبد اللّه بن عتیک را جراحتی رسید و دستش جدا شد و در شب دست خود را به نزد آن حضرت آورد و «1» ابن ابی الحقیق
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را به جاي خود گذاشت و دست بر آن مالید و چنان شد که از دست دیگر فرق
نتوان کرد؛ و در جنگ کعب بن الاشرف محمد بن مسلمه را چنین بلائی به
دست و چشم او هر دو رسید و حضرت دست بر هر دو مالید و به اصلاح آمد؛ و همچنین عبد اللّه پسر انیس را چنین بلائی به
دیده او رسید و دست مبارك بر دیده او کشید و چنان شد که از دیده دیگر تمییز نمی توانستند کرد.
اینها همه دلالتهاي نبوّت او بود.
یهودي گفت: می گویند عیسی علیه السّلام مرده را به اذن خدا زنده کرد.
حضرت فرمود: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سنگریزه در دست معجز نمایش تسبیح گفت که با جمادیّت آنها نغمه و
صداي آنها را می شنیدند بی آنکه روحی داشته باشند، و مردگان بعد از مردن با آن حضرت سخن می گفتند و استغاثه به آن
حضرت می کردند از آنچه دیدند از عذاب خدا، روزي با اصحاب خود بر میّتی که شهید شده بود نماز کرد و چون فارغ شد
ص: 472
فرمود: از بنی نجار کسی هست در اینجا؟ این میّت ایشان را در در بهشت نگاهداشته اند براي سه درهم که از فلان یهودي بر
ذمّه او بوده و نداده است، بدهند و او را خلاص کنند؛ و اگر می گوئید عیسی علیه السّلام با مردگان سخن گفت، محمد صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم از این عجیب تر کاري کرد، چون در قلعه طائف فرود آمد و اهل آن را محاصره نمود گوسفند بریان
کرده اي براي آن حضرت فرستادند که در زهر پخته بودند پس ذراع آن گوسفند به سخن آمد و گفت: یا رسول اللّه! از من
مخور که مرا به زهر آلوده اند، اگر حیوان زنده سخن گوید از بزرگترین معجزات است پس هرگاه حیوان کشته بریان کرده
سخن
گوید عظیم تر خواهد بود؛ و چنان بود که درخت را می طلبید و اجابت او می کرد و می آمد؛ و بهائم و حیوانات و درندگان
در مواطن بسیار با آن حضرت سخن گفتند و شهادت بر پیغمبري او دادند و مردم را از مخالفت او بر حذر داشتند و اینها زیاده
از معجزه عیسی است.
یهودي گفت: می گویند عیسی علیه السّلام خبر می داد قوم خود را به آنچه در خانه ها خورده بودند و ذخیره کرده بودند.
حضرت فرمود: عیسی علیه السّلام خبر می داد قوم خود را به آنچه در پس دیواري پنهان بود، و حضرت رسول صلّی اللّه علیه
و کیفیت حرب ایشان را نقل می فرمود و هرکه شهید می شد می فرمود « موته » و آله و سلّم خبر می داد قوم خود را از جنگ
که: الحال فلان شهید شد و میان آن حضرت و ایشان یک ماهه راه بود؛ و مکرر مردي می آمد که از چیزي سؤال کند
حضرت می فرمود که: تو می گوئی حاجت خود را یا من بگویم؟ او می گفت: بلکه تو بگو یا رسول اللّه، می فرمود: براي
فلان حاجت و فلان مطلب آمده اي، و آنچه در خاطر او بود بیان می فرمود؛ و خبر می داد اهل مکه را به رازهاي پنهان ایشان
و از آن جمله وقتی که عمیر بن وهب از مکه به مدینه آمد و به آن حضرت گفت که: براي خلاص کردن پسر خود آمده ام،
حضرت به او فرمود: دروغ گفتی بلکه با صفوان بن امیّه در حطیم برخوردي و یاد کردید کشتگان بدر را و گفتید: و اللّه
مرگ براي ما بهتر است از زندگانی بعد از آنچه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
با ما کرد و آیا زندگانی می توان کرد بعد از آن کشتگان که در چاه بدر دیدیم، تو گفتی: اگر نه این بود که من صاحب
عیال و قرض دارم هرآینه تو را از محمد راحت می دادم، صفوان
ص: 473
گفت: من ضامن می شوم قرض تو را بدهم و دختران تو را با دختران خود جا دهم که هر چه بر سر دختران من می آید بر سر
دختران تو بیاید از نیک و بد، تو گفتی که: بپوشان بر من و به کسی اظهار مکن و تهیه سفر من بکن تا بروم و او را بکشم و از
براي این کار آمده اي، گفت: راست گفتی یا رسول اللّه و اکنون من شهادت می دهم به وحدانیّت خدا و به آنکه تو پیغمبر و
فرستاده اوئی. و امثال اینها بسیار واقع شد که احصا نمی توان کرد.
یهودي گفت: می گویند که عیسی علیه السّلام از گل به هیئت مرغ می ساخت و در آن می دمید پس مرغی می شد و پرواز
می کرد.
حضرت فرمود: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز شبیه این را کرد، در روز حنین سنگی را به کف گرفت و ما از آن سنگ
صداي تسبیح و تقدیس شنیدیم پس با سنگ خطاب کرد که: شکافته شو، و آن سنگ به سه پاره شد و از هر پاره اي صداي
تسبیحی می شنیدیم بغیر از آنچه از دیگري می شنیدیم، و در وقت دیگر درختی را طلبید و اجابت او نمود و زمین را شکافت
و نزدیک او آمد و از هر شاخ آن درخت صداي تسبیح و تهلیل و تقدیس بلند بود پس امر فرمود درخت را
به دونیم شد پس گفت: باز به یکدیگر بچسبید، چسبیدند، پس فرمود که: شهادت ده از براي من به پیغمبري، چون شهادت
داد فرمود که: برگرد به جاي خود تسبیح و تهلیل و تقدیس گویان، و چنین کرد، و این واقعه در مکه واقع شد در پهلوي
قصّابخانه مکه.
یهودي گفت: می گویند عیسی علیه السّلام جهانگردي می کرده و در زمین سیاحت می نموده است.
جهاد کرد و با لشکر خود سفرها می نمود براي «1» حضرت فرمود که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیست سال
جهاد با کافران عرب و عدد بی شمار از ایشان را به شمشیر آبدار غرق دریاي تبار و روانه درك اسفل نار گردانید که هر یک
به شجاعت و شمشیر مشهور هر دیار و پیوسته مشغول هر کارزار بودند، و سفر نکرد مگر به قصد جهاد دشمنان دین.
ص: 474
یهودي گفت: می گویند عیسی زاهد بوده است.
حضرت فرمود: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زاهدترین پیغمبران بود و او سیزده زن داشت بغیر کنیزان که با آنها مقاربت
می نمود، و هرگز خوانی از پیش او برنداشتند که طعام در آن مانده باشد، و نان گندم نخورد و از نان جو سه شب پیاپی سیر
نشد، و چون از دنیا رحلت نمود زره آن حضرت نزد یهودي مرهون به چهار درهم بود، و زر سرخ و سفید از او نماند با آن
شهرها که فتح کرد و غنیمتها که از کافران گرفت، و بسیار بود که در روزي سیصد هزار درهم و چهارصد هزار درهم به مردم
قسمت می کرد و چون شب می شد و سائلی به نزد او می آمد و
سؤال می کرد حضرت می گفت: سوگند می خورم بآن خدائی که محمد را به راستی فرستاده است در خانه آل محمد امشب
نه یک صاع جو هست و نه یک صاع گندم و نه یک درهم و نه یک دینار.
یهودي گفت: پس من شهادت می دهم که بجز خداي یگانه خداوندي نیست و شهادت می دهم که محمد رسول خداست و
شهادت می دهم که خدا هیچ پیغمبر و هیچ رسول را درجه اي و فضیلتی نبخشیده است مگر آنکه همه را براي محمد صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم رسول خود جمع کرده است و اضعاف آنچه به همه ایشان داده بود به او داده است.
پس ابن عباس به علی بن ابی طالب علیه السّلام گفت: گواهی می دهم که تو از راسخان در علمی.
حضرت فرمود: چون بتوانم گفت این فضیلتها را در حقّ کسی که حق تعالی با آن عظمت و جلال اخلاق او را عظیم و بزرگ
«2» .«1» شمرده و فرموده است وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ
و در تفسیر حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوي
مدینه هجرت نمود و آیات راستی و معجزات پیغمبري آن حضرت
ص: 475
ظاهر شد یهودان در مقام کید و مکر درآمدند و سعی می کردند در محو کردن انوار و باطل کردن حجتهاي آن حضرت، و از
جمله جماعتی که سعی می کردند در تکذیب و ردّ حجج آن حضرت مالک بن الصیف بود و کعب بن الاشرف و حیّ بن
اخطب و جدي بن اخطب و ابو یاسر بن اخطب و ابو لبابه بن عبد المنذر و
شعبه، پس روزي مالک به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت: اي محمد! تو دعوي می کنی که پیغمبر خدائی، من
ایمان نمی آورم به تو مگر آنکه ایمان آورد از براي تو این بساطی که در زیر ماست و گواهی دهد بر حقّیّت تو.
و ابو لبابه گفت: ایمان نمی آورم مگر وقتی که گواهی دهد براي تو این تازیانه که در دست من است. و کعب گفت: ایمان
نمی آورم تا گواهی دهد این درازگوشی که بر آن سوارم بر حقّیّت تو.
حضرت فرمود: بندگان را نیست که بعد از وضوح حجت و ظهور معجزه این نوع تکلیفات در درگاه خدا کنند و باید در مقام
تسلیم و انقیاد باشند و اکتفا نمایند به آنچه خدا براي ایشان ظاهر گردانیده است، آیا بس نیست شما را که حق تعالی اوصاف
مرا و حقّیّت و نبوّت مرا در تورات و انجیل و صحف ابراهیم علیه السّلام براي شما بیان کرده است و بیان کرده است که علی
بن ابی طالب برادر و وصی و خلیفه من است و بهترین خلق است بعد از من؟
و بس نیست شما را که چنین معجزه باهري مانند قرآن براي من فرستاده است که همه خلق عاجزند از آنکه مثل آن بیاورند؟ و
آنچه شما طلب کردید من جرأت نمی نمایم که از خداوند خود طلب نمایم بلکه می گویم آنچه خدا از براهین و معجزات مرا
داده است بس است از براي من و شما، پس اگر عطا فرماید آنچه طلبیدید از زیادتی طول و احسان او خواهد بود بر من و بر
شما، و اگر ندهد براي آن است که مصلحت
در دادن آنها نیست و آنچه داده است براي اتمام حجت کافی است.
پس چون حضرت از این سخن فارغ شد به قدرت الهی آن بساط به سخن آمد و گفت:
شهادت می دهم که نیست خدائی بجز معبود یکتا و او را شریک نیست و یگانه است در ایجاد و تربیت اشیا و هر چیز به او
محتاج است و او به هیچ چیز محتاج نیست و تغییر و زوال بر او محال است و زن و فرزند او را نیست و هیچ کس را در حکم با
خود شریک
ص: 476
نکرده است. و شهادت می دهم براي تو یا محمد که بنده و رسول اوئی و تو را فرستاده است با هدایت و دین حق تا غالب
گرداند تو را بر همه دینها هرچند نخواهند مشرکان، و گواهی می دهم که علی بن ابی طالب برادر و وصی و خلیفه توست در
امّت تو و بهترین خلق است بعد از تو و هرکه با او دوستی کند با تو دوستی کرده و هرکه با او دشمنی کند با تو دشمنی کرده
و هرکه اطاعت او کند اطاعت تو کرده و هرکه معصیت او کند معصیت تو کرده است و هرکه تو را اطاعت کند اطاعت خدا
کرده است و مستحقّ سعادت می گردد و خشنودي خدا و هرکه تو را نافرمانی کند خدا را نافرمانی کرده و مستحقّ عذاب الیم
خدا می گردد در آتش جهنم.
چون این حال را یهودان مشاهده کردند متعجب گردیدند و گفتند: نیست این مگر سحر هویدا! چون این سخن گفتند بساط
به حرکت آمد و بلند شد و آنها را که بر بالاي آن
نشسته بودند بر رو افکند، و بار دیگر خدا او را به سخن آورد و گفت: من که بساطم حق تعالی مرا گرامی داشت و گویا
گردانید به توحید و به تمجید خود و گواهی دادن از براي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیغمبر او به آنکه او بهترین
پیغمبران است و رسول اوست بسوي جمیع خلایق و قیام به عدالت و حق می نماید در میان بندگان خدا، و گواهی دادن براي
امامت برادر او و وصیّ او و وزیر او که از نور او بهم رسیده و خلیل و یار اوست و ادا کننده قرضهاي اوست و وفاکننده به
وعده هاي اوست و یاري کننده دوستان و براندازنده دشمنان اوست، و انقیاد می نمایم کسی را که محمد صلّی اللّه علیه و آله
و سلّم امام گردانیده و بیزارم از کسی که با او دشمنی بکند، پس سزاوار نیست که کافران بر من پا گذارند و بر روي من
بنشینند، نباید که بر من بنشینند مگر آنها که ایمان به خدا و رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و وصیّ او آورده اند.
پس حضرت رسول به سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار گفت: برخیزید و بر روي این بساط بنشینید که شما به آنچه این بساط
گواهی داد ایمان آورده اید.
و چون ایشان بر روي آن بساط قرار گرفتند حق تعالی به قدرت کامله خود تازیانه ابو لبابه را گویا گردانید و گفت: شهادت
می دهم به یگانگی خداوندي که آفریننده خلایق است و پهن کننده روزیها است و تدبیر کننده جمیع امور است و بر همه چیز
قادر و توانا
حیاه القلوب،
ج 3، ص: 477
است، و گواهی می دهم براي تو اي محمد که رسول و بنده و برگزیده و خلیل و دوست و خلیفه و پسندیده خدائی و تو را به
سفارت و رسالت فرستاده است که سعادتمندان به تو نجات یابند و بدبختان به تو هلاك گردند، و شهادت می دهم که علی
بن ابی طالب در ملأ اعلی مذکور است که او سید خلایق است بعد از تو و اوست که قتال می کند بر تنزیل کتاب خدا تا
مخالفان تو را به قبول دین تو درآورد اگر خواهند و اگر نخواهند، و بعد از تو قتال خواهد کرد بر تأویل قرآن با منافقان که از
دین منحرف گردیده اند و خواهشهاي نفوس ایشان بر عقلهاي ایشان غالب گردیده است و معنی کتاب خدا را تحریف کرده
اند و دوستان خدا را بسوي بهشت خواهد کشید و دشمنان خدا را به شمشیر آبدار به نار ملک قهّار خواهد رسانید.
پس تازیانه خود را از دست ابو لبابه خلاص کرد و او را بر رو افکند و هرچند او برمی خاست، او را می انداخت، ابو لبابه
گفت: واي بر من! مرا چه می شود؟!
تازیانه گفت: اي ابو لبابه! من که تازیانه توام حق تعالی مرا گویا گردانید به توحید خود و گرامی داشت به حمد خود و
مشرّف گردانید به تصدیق پیغمبري محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بهترین بندگان خود، و گردانید مرا از آنها که اختیار
کرده اند دوستی و اطاعت بهترین خلق را بعد از آن حضرت که مخصوص گردیده است به شوهري دختر او که بهترین زنان
عالمیان است، و مشرّف گردیده است به خوابیدن در فراش او
در شبی که اراده قتل او کردند و ذلیل گرداننده دشمنان اوست به شمشیر خود، بیان کننده است در میان امّت او حلال و حرام
و شریعتها و احکام را، پس سزاوار نیست که من در دست کسی باشم که معانده کند و اظهار مخالفت آن حضرت نماید،
پیوسته چنین خواهم کرد با تو تا آنکه ایمان بیاوري یا کشته شوي.
ابو لبابه گفت: اي تازیانه! من نیز شهادت می دهم به آنچه تو شهادت به آن دادي و اعتقاد کردم و ایمان آوردم به آنچه تو
گفتی.
تازیانه گفت: چون اظهار ایمان کردي من نیز در دست تو قرار گرفتم و خدا بهتر می داند آنچه در دل توست و حکم خواهد
کرد از براي تو و بر تو در روز قیامت.
ص: 478
پس حضرت باقر علیه السّلام فرمود: اسلام او نیکو نشد و از او اعمال بد به ظهور آمد.
پس آن یهودان از خدمت حضرت برخاستند و پنهان به یکدیگر می گفتند که: محمد بختی دارد و هرچه می خواهد از براي
او به عمل می آید و او پیغمبر نیست.
پس چون کعب بن الاشرف خواست بر درازگوش گوش سوار شود بر جست و او را بر سر انداخت و مجروح گردانید، چون
بار دیگر سوار شد باز او را به زمین افکند تا آنکه هفت نوبت چنین کرد، در مرتبه هفتم به سخن آمد و گفت: اي بنده خدا!
بد بنده اي بوده اي، تو آیات خدا را دیدي و کافر شدي به آنها و ایمان نیاوردي و من که حمار توام خدا گرامی داشت مرا به
توحید خود و گواهی می دهم به یگانگی خداوندي که خالق انام و صاحب
جلال و اکرام است و شهادت می دهم که محمد بنده و رسول اوست و بهترین اهل دار السلام است، فرستاده شده است تا
سعادتمند گرداند آنها را که حق تعالی سعادت ایشان را می دانسته و شقی گرداند آنها را که در علم خدا شقاوت ایشان بوده،
و شهادت می دهم که علی بن ابی طالب ولیّ خدا و وصیّ رسول اوست، حق تعالی به او فیروز می گرداند سعادتمندان را
هرگاه توفیق قبول کردن پندهاي او بیابند و به آداب او عمل نمایند و هر چه را امر فرماید بجا آورند و هرچه را نهی نماید
ترك کنند، و بدرستی که حق تعالی به شمشیرهاي سطوت او و حمله هاي قوّت او دشمنان محمد را ذلیل خواهد گردانید پس
ایشان را خواهد کشانید به شمشیرهاي قاطع و برهان ساطع یا بسوي درجات ایمان یا درکات نیران، پس سزاوار نیست که
کافري بر من سوار شود بلکه بر من سوار نخواهد شد مگر کسی که ایمان آورد به خدا و تصدیق نماید محمد رسول او را در
جمیع گفته هاي او و درست داند جمیع کرده هاي او را خصوصا نصب کردن برادر خود علی را که وصی و خلیفه او و وارث
علم و شاهد بر امّت او و ادا کننده قرضهاي او و وفاکننده به وعده هاي او و دوستدار دوستان او و دشمن دشمنان اوست.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اي کعب بن الاشرف! درازگوش گوش تو از تو عاقلتر است و ابا کرد از
آنکه تو سوارش شوي و بعد از این هرگز سوارش نخواهی شد پس بفروش او را به بعضی از
مؤمنان.
ص: 479
کعب گفت: من نیز او را نمی خواهم براي آنکه جادوي تو بر آن اثر کرده است.
پس حمار به قدرت خداوند جبار آن نگونسار تبهکار را ندا کرد که: اي دشمن خدا! ترك کن بی ادبی را در خدمت پیغمبر
خدا، بخدا سوگند اگر نه از ترس مخالفت او بود هرآینه تو را به سمهاي خود نرم می کردم و سرت را به دندانهاي خود می
کندم. پس ذلیل و ساکت ماند و سخن حمار بر او دشوار نمود و شقاوت بر او غالب شد و با مشاهده این معجزات ایمان
نیاورد.
خرید و پیوسته بر آن سوار می شد و به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه «1» پس ثابت بن قیس آن حمار را از او به صد درهم
علیه و آله و سلّم می آمد و با نهایت نرمی و رهواري و همواري راه می رفت و حضرت به او می فرمود: اي ثابت! براي ایمان
تو چنین رهوار و فرمانبردار تو گردیده است.
«2» پس چون یهودان از خدمت رسول خدا رفتند این آیه کریمه نازل شد سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ
.«3» « یکسان است بر ایشان خواه بترسانی ایشان را خواه نترسانی ایمان نمی آورند »
ایضا در تفسیر امام علیه السّلام مذکور است که: روزي از والد بزرگوار خود امام علی النقی علیه السّلام از معجزات مشهوره
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال کردم، فرمود:
معجزه اول- سایه انداختن ابر بود بر سر آن حضرت، و آن چنان بود که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چون براي
خدیجه علیها السّلام به سفر شام به مضاربه رفت و یک
ماه راه بود و در عین شدت گرما بود و در آن بیابانها گرما شدت می کرد و بادهاي گرم می وزید پس حق تعالی براي آن
حضرت ابري می فرستاد که محاذي سر آن سرور بود، و چون راه می رفت ابر حرکت می کرد و هرگاه می ایستاد ابر می
ایستاد و به هر سو می رفت همراه او بود و نمی گذاشت حرارت آفتاب به آن حضرت برسد، چون باد تند می وزید که ریگ
و خاك
ص: 480
بر روي قریش می ریخت به نزدیک آن حضرت که می رسید ساکن و لطیف و ملایم و صاف می شد و مانند نسیم ملایم
بدون ریگ و غبار بر آن حضرت می وزید، پس قریش می گفتند: مجاورت محمد بهتر است از خیمه ها و خانه ها، و در وقت
شدت باد پناه به آن حضرت می بردند و چون به نزدیک آن حضرت می رسیدند از شدت باد ایمن می شدند ولی ابر
مخصوص آن حضرت بود و اثر او به دیگري نمی رسید، چون جمعی از غریبان به قافله می رسیدند می گفتند: سبب این ابر
چیست که مخصوص یک مکان است و با قافله حرکت می کند و بر همه سایه نمی افکند؟ اهل قافله می گفتند: نظر کنید
لا إله إلّا اللّه محمّد رسول اللّه » : بسوي ابر که بر آن نوشته است نام صاحبش، چون نظر می کردند می دیدند بر آن نوشته است
به جز معبود یکتا خداوندي » : یعنی « ایّدته بعلیّ سیّد الوصیّین و شرّفته بآله الموالین له و لعلیّ و اولیائهما و المعادین لاعدائهما
نیست و محمد رسول خداست و قوّت بخشیدم محمد را به علی که بهترین اوصیا است و مشرّف گردانیدم او را به آل او که
دوست و پیرو محمد
پس هر صاحب سوادي و بی سوادي آن خط را می خواند و می فهمید. « و علی و دوستان ایشانند و دشمن دشمنان ایشانند
معجزه دوم- سلام کردن کوهها و سنگها بود بر آن حضرت، چنان بود که چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از سفر
شام مراجعت نمود و هر ربحی که در آن سفر دیده بود در راه خدا تصدّق کرد، هر روز به کوه حرا بالا می رفت و از قله آن
کوه نظر می کرد بسوي آثار رحمت خدا و انواع عجائب خلقت و بدایع حکمت حق تعالی، و نظر حقیقت بین خود را به
اطراف زمین و اکناف آسمان و اقطار دریاها و کوهها و بیابانها به جولان درمی آورد و از آن آثار بر وحدت و قدرت و
حکمت و عظمت و جلال قادر مختار استدلال می کرد و از دقایق حکمت هر یک عبرتها می گرفت و خدا را چنانکه شرط
پرستیدن بود عبادت می کرد، پس چون چهل سال از عمر شریفش گذشت و دل حقایق منزلش قابل انعکاس انوار سبحانی و
مخزن حکم و اسرار ربانی گردید حق تعالی درهاي آسمان صورت و معنی را براي او گشود که پیوسته در ملکوت اعلا نظر
می کرد و افواج ملائکه را به خدمتش فرستاد که فوج فوج بر او نازل می شدند و ایشان را می دید و با ایشان سخن می گفت
و انوار رحمت یزدانی
ص: 481
از ساق عرش اعظم تا فرق آن رسول مکرّم پیوسته شد و اشعه خورشید جلال کریم متعال ظاهر و باطن او را فرو گرفت و
جبرئیل مطوّق به نور که طاووس ملائکه رحمان است بسوي او نازل
شد و به دست قدرت بازوي عزتش را گرفت و حرکت داد و گفت: اي محمد! بخوان، فرمود: چه چیز بخوانم؟ گفت: اقْرَأْ
بخوان به » : یعنی «1» بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِي خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ. الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ
نام پروردگار تو که همه چیز را آفرید، بیافرید آدمیان را از خونهاي بسته، و پروردگار تو آن بزرگواري است که کریمتر است
پس حق تعالی ،« از همه کریمان، آن خداوندي که بیاموزانید مردم را نوشتن به قلم، و بیاموخت انسان را آنچه نمی دانست
وحی نمود بسوي او آنچه وحی نمود و جبرئیل به آسمان رفت و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از کوه به زیر آمد و از
آثار تعظیم و جلال الهی که او را فرا گرفته بود و غرائب احوالی که مشاهده نموده بود حالتی بر آن حضرت طاري شد مانند
تب و لرز و تفکر می نمود در آنکه: چون تبلیغ رسالت نمایم بسوي قوم خود باور نخواهند کرد و مرا به دیوانگی و مصاحبت
شیطان نسبت خواهند داد، و آن حضرت پیوسته داناترین خلق و گرامی ترین عباد بود نزد مردم و دشمن ترین چیزها نزد او
شیاطین و افعال و اقوال دیوانگان بود و به این سبب دلتنگ شده بود، پس حق تعالی خواست سینه او را گشایش دهد و دلش
را صاحب شجاعت گرداند لهذا هر کوه و سنگ و کلوخ را براي او به سخن آورد که به هر چیز از اینها می رسید او را ندا می
السّلام علیک یا محمّد السّلام علیک یا ولیّ اللّه السّلام علیک یا » : کردند
بشارت باد تو را بدرستی که حق تعالی تو را فضیلت و جمال و زینت و کمال داده و تو را گرامی ترین خلایق « رسول اللّه
اولین و آخرین گردانیده، از این دلتنگ مباش که قریش تو را دیوانه و سفیه و مفتون گویند، بدرستی که فاضل کسی است
که خدا او را تفضیل دهد و کریم آن کسی است که خداوند عالمیان او را گرامی دارد، پس دلتنگ مشو از تکذیب قریش و
ستمکاران عرب پس بزودي تو را پروردگار تو به اقصاي مراتب کرامات و ارفع منازل
ص: 482
درجات خواهد رسانید و بزودي دوستان تو شاد خواهند شد به وصیّ تو علی بن ابی طالب که علوم تو را در میان عباد و بلاد
پهن خواهد کرد و او درگاه شهرستان علم توست، و بزودي چشم تو روشن خواهد شد به دختر تو فاطمه و از او و از علی
بیرون خواهند آمد حسن و حسین که بهترین جوانان اهل بهشتند و بزودي دین تو در عالم منتشر خواهد شد، و در آخرت مزد
دوستان تو و برادر تو را عظیم خواهد کرد و لواي حمد را به دست تو خواهد گذاشت و تو به دست برادرت علی خواهی داد
و هر پیغمبر و صدّیق و شهید در زیر آن علم خواهند بود و علی ایشان را بسوي بهشت خواهد برد، پس میزان جلال را براي
آن حضرت از آسمان آوردند و آن حضرت را در یک کفه گذاشتند و جمیع امّت آن حضرت را در کفه دیگر گذاشتند و او
از همه سنگین تر آمد، پس آن حضرت را از میزان فرود
آوردند و علی را در پایه او گذاشتند و با سایر امّت سنجیدند و آن حضرت از همه سنگین تر آمد، پس ندا رسید به آن
حضرت که: اي محمد! این علی بن ابی طالب است برگزیده من که دین تو را به او قوّت خواهم داد و بهتر از جمیع امّت
توست بعد از تو، پس در آن وقت حق تعالی سینه معرفت دفینه آن حضرت را گنجایش اداء رسالت و تحمل مشقتهاي امّت
داد و بر او آسان گردانید معارضه ایشان را و جنگ کردن و جدال نمودن با طاغیان قریش را.
معجزه سوم- آن است که حق تعالی دفع کرد و هلاك گردانید آنها را که قصد کشتن آن حضرت نمودند، و از جمله آنها
آن بود که در وقتی که هفت سال از سنّ آن حضرت گذشته بود چنان نشو و نما کرده بود در خیر و سعادت که در میان
اطفال قریش نظیر و شبیه خود نداشت و در آن وقت گروهی از یهودان شام وارد مکه شدند و چون نظر ایشان بر آن حضرت
افتاد و در او مشاهده کردند صفتها و نعتها که از او در کتابها خوانده بودند پنهان به یکدیگر گفتند: بخدا سوگند این همان
محمد است که خوانده ایم که در آخر الزمان بیرون خواهد آمد و بر یهود و سایر اهل دنیا غالب خواهد شد و حق تعالی به او
دولت یهود را زایل خواهد گردانید و ایشان را ذلیل خواهد کرد، پس حسد ایشان را باعث شد بر اینکه صفات را کتمان
کردند و به سایر یهودان گفتند: این پادشاهی است که پادشاهی او بر طرف
حیاه
القلوب، ج 3، ص: 483
خواهد شد و به یکدیگر گفتند: بیائید تا حیله اي برانگیزیم براي کشتن او زیرا خدا آنچه را مقدّر گردانیده محو می تواند
کرد، پس عزم کردند بر قتل آن حضرت و گفتند: اول او را امتحان می کنیم از صفات او و اگر همان باشد که ما خوانده ایم
او را می کشیم زیرا که حلیه و صورت بسیار مشتبه می باشد، پس گفتند: ما در کتب خوانده ایم که خدا او را از خوردن حرام
و شبهه اجتناب می فرماید پس او را بطلبید و طعام حرامی و شبهه اي نزد او حاضر گردانید تا تجربه کنیم که حرام و شبهه را
خواهد خورد یا نه، پس اگر یکی از آنها را بخورد آن نیست که ما خوانده ایم، و اگر نخورد می دانیم که اوست پس باید
سعی کنیم در هلاك کردن او تا دین ما را برطرف نکند.
که گلویش را «1» پس آمدند به نزد ابو طالب و آن حضرت را با ابو طالب و جمعی از قریش به ضیافت طلبیدند و مرغ مسمنی
فشرده بودند و بی ذبح آن را هلاك کرده بودند و بریان کرده بودند نزد ایشان حاضر کردند، ابو طالب و سایر قریش از آن
خوردند و آن حضرت هرچند دست بسوي آن مرغ دراز می کرد دست مطهر او بی اختیار به جانب دیگر می رفت و به آن
مرغ نمی رسید.
یهودان گفتند: یا محمد! چرا از این مرغ تناول نمی نمائی؟
فرمود: اي گروه! هرچند دست دراز کردم که لقمه اي بردارم دستم بسوي دیگر رفت، می باید که این مرغ حرام باشد که
پروردگار من مرا از خوردن آن اجتناب می فرماید.
گفتند: این حلال است، اگر رخصت می فرمائی ما لقمه اي از ان
در دهان تو بگذاریم.
حضرت فرمود: اگر توانید، بکنید. چون لقمه را برداشتند و خواستند در دهان مطهر آن سرور گذارند هرچند سعی کردند
نتوانستند و دست ایشان به جانب دیگر می رفت؛ حضرت فرمود: چون دانستید که خدا مرا از این طعام اجتناب می فرماید اگر
طعام دیگر دارید بیاورید، پس مرغ مسمن دیگر بریان کردند و آوردند، و آن را از خانه همسایه ایشان که غایب بود بی
رخصت او گرفته بودند به قصد آنکه چون بیاید قیمتش را به او
ص: 484
بدهند و به این سبب شبهه داشت، و چون حاضر کردند و حضرت لقمه اي از آن برداشت و خواست که به دهان گذارد آن
لقمه سنگین شد و از دستش افتاد، و هرچند لقمه برمی داشت چنین می شد، گفتند: یا محمد! چرا از این نمی خوري؟
حضرت فرمود: از این طعام نیز مرا منع می کنند و چنان گمان می برم از شبهه باشد که خدا مرا از خوردن آن منع می نماید.
یهودان گفتند: شبهه نیست، اگر می فرمائی ما به دهان تو بگذاریم؟
فرمود: اگر توانید، بکنید. پس هرچند لقمه بر گرفتند و خواستند که بلند کنند به جانب دهان آن حضرت برند لقمه سنگین
شد و از دستشان افتاد، حضرت فرمود: این شبهه است و خدا مرا از خوردن آن نگاه می دارد.
پس قریش از مشاهده این حال تعجب کردند و سبب زیادتی عداوت ایشان نسبت به آن حضرت شد، پس یهودان به قریش
گفتند: از این طفل بسی آزارها به شما خواهد رسید و نعمتهاي شما را از شما سلب خواهد کرد و کار او بسیار بلند خواهد
شد.
پس هفتاد نفر از یهودان اتفاق کردند بر قتل آن حضرت
و حربه هاي خود را به زهر آب دادند و در شب تاریک که آن حضرت بر کوه حرا بالا می رفت از عقب او بالا رفتند و
شمشیرها کشیدند، و ایشان از شجاعان و دلیران و مشاهیر یهود بودند، و چون اراده کردند که متوجه آن حضرت شوند و
شمشیرها را فرود آوردند ناگاه دو طرف کوه در میان ایشان و آن حضرت به یکدیگر پیوست و حایل گردید میان ایشان و آن
حضرت، چون آن حالت را مشاهده کردند شمشیرهاي خود را در غلاف کردند پس کوه گشوده شد، باز شمشیرهاي کین را
از نیام کشیدند و باز کوه مانع شد و چون شمشیرها را در غلاف کردند گشوده شد، و پیوسته این حالت بود تا رسیدن آن
حضرت به بالاي کوه چهل و هفت مرتبه این حالت رخ نمود، چون به بالاي کوه رسیدند دور آن حضرت را احاطه کردند و
خواستند متوجه آن حضرت شوند پس کوه کشیده شد و مسافت میان آن حضرت و ایشان بسیار شد و پیوسته این حالت بود تا
آن حضرت از عبادات و اوراد خود فارغ شد، و چون اراده فرود آمدن از کوه نمود از عقب آن حضرت روانه شدند و هرچند
اراده قتل آن حضرت کردند
ص: 485
باز دو طرف کوه به یکدیگر متصل شد و مانع وصول ایشان گردید تا چهل و هفت مرتبه این حالت عود کرد، و در مرتبه آخر
که حضرت پائین کوه رسیده بود شمشیرها را به جانب آن حضرت انداختند پس کوه ایشان را فشرد که استخوانهاي ایشان را
شکست و همه به جهنم واصل شدند، پس
ندا از عالم بالا به سید انبیا رسید که: نظر کن به جانب عقب خود و بنگر که دشمنان تو را چگونه دفع کردیم، پس چون نظر
کرد دو طرف کوه از یکدیگر جدا شد و آن کافران از میان آن درّه فروریختند و همه روها و پشتها و پهلوها و رانها و ساقهاي
ایشان شکسته بود و خون از ایشان می ریخت، آن حضرت از شرّ ایشان سالم مانده روانه شد و کوهها از هر طرف او را ندا می
کردند که: گوارا باد تو را یاري حق تعالی که به ما دشمنان تو را دفع کرد و بزودي تو را یاري خواهد نمود در هنگامی که
امر تو ظاهر گردد بر جباران امّت تو به علی بن ابی طالب و به شدت اهتمام او در اظهار نبوّت تو و اعزاز دین تو و اکرام
دوستان و دفع دشمنان تو، و بزودي حق تعالی او را تالی و ثانی تو خواهد نمود و به مثابه جان تو خواهد بود که در میان دو
پهلوي توست و به منزله گوش و چشم و دست و پاي تو خواهد بود و قرضهاي تو را ادا خواهد کرد و وفا به وعده هاي تو
خواهد نمود و جمال امّت تو و زینت اهل ملت تو خواهد بود، زود باشد که پروردگار تو دوستان او را به سبب او سعادتمند
گرداند و دشمنان او را هلاك گرداند.
معجزه چهارم- آن بود که حضرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چون به قضاي حاجت می رفت از دیده مردم پنهان
می شد و کسی در آن حال آن حضرت را نمی دید، پس
روزي در میان مکه و مدینه با لشکر خود همراه بود و گروهی از منافقان که در میان لشکر آن حضرت بودند گفتند: در این
صحرا مانعی و دیواري و درختی و گودالی نیست امروز که آن حضرت به قضاي حاجت بیرون می رود ما بر او مطّلع می
شویم تا او را بر آن حالت مشاهده کنیم، بعضی گفتند: حیاي آن حضرت از دختران باکره بیشتر است، هرگاه داند که کسی بر
او مطّلع است نخواهد نشست، پس جبرئیل سخن ایشان را به آن حضرت رسانید و حضرت زید بن ثابت را امر نمود که: برو به
نزد آن دو درخت که از دور می نمایند و از یکدیگر بسیار دورند در میان آنها بایست و فریاد کن که: رسول خدا امر می
فرماید شما را که به
ص: 486
نزدیک یکدیگر روید و ملحق گردید به یکدیگر تا آن حضرت در عقب شما قضاي حاجت خود بکند؛ چون زید آن ندا را
کرد، به امر الهی آن دو درخت از زمین کنده شدند و بسوي یکدیگر بسرعت روانه شدند مانند دو دوست که سالها از
یکدیگر جدا مانده باشند و با نهایت اشتیاق یکدیگر را دیده باشند و به یکدیگر چسبیدند مانند عاشق و معشوق که در زمستان
در زیر لحاف یکدیگر را دربرگیرند.
پس حضرت به عقب آن دو درخت رفت و به قضاي حاجت نشست، بعضی از منافقان گفتند: ما به عقب درختها می رویم که
او را مشاهده کنیم، چون به آن جانب رفتند درختها به آن طرف گردیدند تا به هر جانب که می رفتند درختها به آن جانب
می گردیدند، گفتند:
باید هر جمعی از طرفی
از همه جانب آن حضرت را در میان «1» بایستیم و بر دور او حلقه زنیم، چون چنین کردند درختها پهن شدند و به مثابه انبوه
گرفتند تا از حاجت خود فارغ گردید و برخاست به لشکر خود برگشت و زید بن ثابت را فرمود: برو به نزد درختها و بگو به
ایشان که: رسول خدا امر می کند شما را که به جاهاي خود برگردید، چون ایشان را ندا کرد بسرعت به جاهاي خود معاودت
کردند مانند کسی که از سواره تندرو شمشیر کشیده اي که قصد کشتن او را داشته باشد گریزد.
پس منافقان گفتند: هرگاه نگذاشت او را بر آن حال مشاهده کنیم بیائید برویم و مدفوع او را ببینیم که مانند مدفوع ماست یا
نه، چون رفتند هیچ اثر از آن موضع نیافتند، و چون اصحاب آن حضرت از مشاهده آن احوال متعجب گردیدند از آسمان ندا
رسید به ایشان که: آیا تعجب کردید از سعی کردن آن درختان بسوي یکدیگر؟! بدرستی که سعی کردن ملائکه با کرامتهاي
خدا بسوي دوستان محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علی علیه السّلام تندتر است از سعی این دو درخت بسوي یکدیگر، و
گریختن زبانه هاي آتش در قیامت از دوستان ایشان و بیزاري جویندگان از دشمنان ایشان زیاده از گریختن این دو درخت
است از یکدیگر.
معجزه پنجم- آن است که مردي از قبیله ثقیف که او را حارث بن کلده می گفتند و به
ص: 487
علم طب مشهور بود به خدمت آن حضرت آمد و گفت: یا محمد! به نزد تو آمده ام که جنون تو را دوا کنم زیرا که دیوانگان
بسیار را
دوا کرده ام و شفا یافته اند بر دست من.
حضرت فرمود که: تو خود افعال مجانین را به عمل می آوري و مرا به جنون نسبت می دهی؟
حارث گفت: من چه کار از کارهاي مجانین کرده ام؟
حضرت فرمود: همین نسبت دادن تو مرا به دیوانگی بی آنکه مرا امتحان و تجربه کنی و راست و دروغ مرا بشناسی، از افعال
عقلا نیست.
حارث گفت که: دانستم دروغ و دیوانگی تو را به آنکه دعوي پیغمبري می کنی و قدرت بر آن نداري.
حضرت فرمود که: این گفتن تو که قدرت بر آن نداري از گفتار مجانین است زیرا که تو هنوز از من نپرسیده اي که چرا
دعوي پیغمبري می کنی و حجتی از من نطلبیدي که من از آن عاجز شده باشم.
حارث گفت: راست می گوئی، اکنون از تو حجت و معجزه بر دعوي تو طلب می کنم؛ پس اشاره اي کرد بسوي درخت
عظیمی که ریشه هاي آن بسیار در زمین فرو رفته بود و گفت: این درخت را بطلب، اگر بیاید بسوي تو می دانم تو رسول
خدائی و گواهی می دهم براي تو به پیغمبري، و اگر نه تو را دیوانه خواهم دانست چنانکه شنیده ام.
پس حضرت دست مبارك خود را بلند کرد و اشاره کرد بسوي آن درخت که: بیا، ناگاه درخت به حرکت آمد و زمین را
شکافت مانند نهر عظیمی و به نزدیک آن حضرت آمد و ایستاد و به آواز فصیح گفت: اینک آمدم به نزد تو یا رسول اللّه چه
امر می فرمائی مرا؟
حضرت فرمود که: تو را طلبیدم که گواهی دهی براي من به پیغمبري بعد از شهادت به وحدانیّت الهی، و گواهی دهی براي
علی به امامت و آنکه او پشت و قوّت
و بازو و فخر و عزت من است و اگر نه او بود خدا هیچ چیز را نمی آفرید.
پس درخت به صداي بلند گفت: شهادت می دهم که خدا یگانه است و شریک ندارد و شهادت می دهم که تو اي محمد
بنده و رسول اوئی، فرستاده است تو را به راستی که
ص: 488
بشارت دهی مطیعان را و بترسانی عاصیان را و دعوت کنی خلق را به اذن خدا بسوي او و چراغ شاهراه هدایت باشی، و
شهادت می دهم که علی پسر عمّ توست و برادر توست در دین و بهره او از دین حق از همه وافرتر و نصیب او از اسلام از همه
بیشتر است و او محلّ اعتماد و سبب قوّت و عزت توست و براندازنده دشمنان و یاري کننده دوستان توست و درگاه علوم
توست در میان امّت تو و گواهی می دهم که دوستان او که با دشمنان او دشمنند از اهل بهشتند و دشمنان او که با دوستان او
دشمن و با دشمنان او دوستند از اهل جهنمند.
پس حضرت به حارث گفت که: اي حارث! کسی که بعد از این معجزات دعوي پیغمبري کند دیوانه است؟
حارث گفت: نه و اللّه یا رسول اللّه، و لیکن گواهی می دهم که تو رسول پروردگار عالمیانی و بهترین جمیع خلقی؛ و اسلام
او نیکو شد.
معجزه ششم- آن است که چون حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از جنگ خیبر بسوي مدینه معاودت نمود زنی
از یهود که اظهار اسلام می کرد به خدمت آن حضرت آمد و دست بره اي براي آن حضرت به هدیه آورد و آن را به زهر
آلوده
بود؛ حضرت فرمود: این چیست؟ گفت: پدر و مادرم فداي تو باد یا رسول اللّه! چون به جنگ خیبر رفتی بسیار غم تو را داشتم
زیرا که می دانستم آنها در نهایت قوت و شجاعتند و این بره را براي خود مانند فرزند تربیت کرده بودم، و چون می دانستم که
تو بریان را دوست می داري و دست گوسفند را بیش از اعضاي دیگر او می خواهی پس براي خدا نذر کردم که اگر تو را از
شرّ ایشان سالم دارد این بره را براي تو ذبح کنم و دستهایش را براي تو بیاورم، چون خدا تو را به سلامت برگردانید به نذر
و علی بن ابی طالب علیه السّلام نشسته «1» خود وفا کردم و دستهاي آن را براي تو آوردم؛ و با آن حضرت براء بن معرور
بودند، پس حضرت فرمود: نان بیاورید، چون نان آوردند براء بن معرور دست دراز کرد و لقمه اي از آن برداشت و به دهان
گذاشت،
ص: 489
حضرت امیر علیه السّلام گفت: اي براء! تقدّم مکن بر رسول خدا.
براء چون اعرابی بود و آداب نمی دانست گفت: یا علی! مگر پیغمبر را بخیل می دانی؟
فرمود: نه، او را بخیل نمی دانم و لیکن مناسب تعظیم و توقیر آن حضرت آن است که نه من و نه تو و نه احدي از مخلوق در
گفتار و کردار و خوردن و آشامیدن بر او سبقت نگیریم.
باز براء گفت: من رسول خدا را بخیل نمی دانم.
حضرت امیر علیه السّلام فرمود: من براي این نمی گویم و لیکن براي آن می گویم که این زن یهودیه است و این را آورده
است و ما حال او را نمی دانیم، اگر
به امر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بخوري او ضامن سلامتی تو خواهد بود و اگر به غیر امر او بخوري او تو را به
خود می گذارد.
حضرت اینها را می فرمود و براء در کار خوردن بود، ناگاه حق تعالی آن دست بره را به سخن آورد و به زبان فصیح گفت: یا
رسول اللّه! مخور از من که مرا به زهر آلوده اند؛ و در ساعت براء به سکرات مرگ افتاد و مرد؛ پس حضرت رسول صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم آن زن را طلبید و گفت: چرا چنین کردي؟
آن یهودیه گفت: تو پدر و عمو و شوهر و برادر و فرزند مرا کشته اي، من این کار را کردم و گفتم: اگر پادشاه است من انتقام
خود را از او کشیده باشم، و اگر پیغمبر است وعده فتح مکه و غیر آن که کرده است خواهد شد و خدا او را حفظ خواهد کرد
و به این نخواهد مرد.
حضرت فرمود: راست گفتی، خدا مرا حفظ می کند و مغرور مشو به مرگ براء که خدا او را امتحان کرد و به خود گذاشت به
سبب آنکه تقدّم کرد بر رسول خدا و اگر به امر رسول خدا می خورد ضرري به او نمی رسید.
پس حضرت ده تن از نیکان صحابه را طلبید مانند سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار و صهیب و بلال، و حضرت امیر علیه السّلام
بسم اللّه الشّافی بسم اللّه » : حاضر بود، و فرمود: بنشینید؛ پس دست مبارك بر آن بریان گذاشت و بادي بر آن دمید و گفت
الکافی بسم اللّه
ص: 490
المعافی بسم اللّه
و فرمود: بخورید به نام خدا، و خود « فی الأرض و لا فی السّماء و هو السّمیع العلیم «1» [ الّذي لا یضرّ مع اسمه شی ء [و لا داء
تناول نمود و همه خوردند تا سیر شدند و آب هم بر روي آن آشامیدند؛ پس آن یهودیه را فرمود حبس کردند، چون روز
دوم شد او را طلبید و فرمود: دیدي که این جماعت همه از زهر تو خوردند در حضور تو و خدا دفع ضرر آن نمود از پیغمبر و
صحابه او؟
آن زن گفت: یا رسول اللّه! تا حال در شک بودم از پیغمبري تو و الحال یقین کردم که تو رسول خدائی؛ پس شهادت گفت و
مسلمان شد و اسلامش نیکو شد.
و حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: خبر داد مرا پدرم از جدّم که چون جنازه براء بن معرور را آوردند که رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر او نماز کند فرمود: کجاست علی بن ابی طالب؟ گفتند: یا رسول اللّه! او پی حاجت مسلمانی
حضرت نشست و نماز نکرد؛ گفتند: یا رسول اللّه! چرا نماز نمی کنی بر او؟ فرمود: خدا مرا امر کرده ،« قبا » رفته است بسوي
است تا علی حاضر نشود و ابراي ذمّه او نکند از آنچه در حضور من بر آن حضرت گفت بر او نماز نکنم.
بعضی از حاضران گفتند: یا رسول اللّه! آن سخن را بر سبیل مزاح گفت و به جد نگفت که خدا او را مؤاخذه نماید.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اگر به جد می گفت حق تعالی جمیع اعمال او را حبط می کرد، و اگر تصدّق
می کرد به قدر ما بین ثري تا عرش اعلا از طلا و نقره فایده نمی بخشید و لیکن چون مزاح بود و علی او را حلال کرده است
می خواهم که احدي از شما گمان نکند علی از او آزرده است و می خواهم بیاید و در حضور شما او را حلال کند و براي او
استغفار کند تا قرب و منزلت او نزد خدا بیشتر شود و درجات او در آخرت بلندتر شود.
در این سخن بودند که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حاضر شد و در برابر جنازه ایستاد و گفت: خدا رحمت کند تو را اي
براء، بدرستی که بسیار روزه می داشتی و بسیار نماز
ص: 491
می کردي و در راه خدا مردي.
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اگر احدي از مردگان از نماز رسول مستغنی می شد هرآینه براء مستغنی می
شد به دعاي علی از براي او.
پس برخاست و بر او نماز کرد و او را دفن کردند، و چون برگشتند فرمود: اي وارثان و دوستان براء! شما به تهنیت اولائید از
تعزیت زیرا که براي میّت شما قبّه ها بستند از آسمان اول تا آسمان هفتم و حجب تا کرسی تا ساق عرش و روح او را در آن
قبّه ها و سرا پرده ها بالا بردند تا داخل بهشت کردند و خزینه داران بهشت همه به استقبال او شتافتند، حوریان همه از غرفه ها
مشرف گردیده واله او شده و گفتند: خوشا حال تو اي روح براء که براي نماز تو سید انبیاء انتظار سید اوصیاء برد تا آمد و بر
تو ترحّم کرد و از براي تو استغفار کرد و بدرستی
که حاملان عرش پروردگار ما خبر دادند ما را از پروردگار ما که گفت: اي بنده من که در راه من مرده اي! اگر گناه داشته
باشی به عدد سنگریزه ها و ذره خاك و قطره بارانها و برگ درختان و به عدد موي حیوانات و نظرهاي ایشان و نفسهاي ایشان
و حرکات و سکنات ایشان هرآینه همه آمرزیده خواهد شد به دعاي علی از براي تو.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: متعرض شوید اي بندگان خدا دعاي علی را از براي شما و بپرهیزید از
نفرین او که هرکه را نفرین کند البته هلاك شود هرچند حسنات او به عدد مخلوقات خدا باشد، و همچنین هرکه علی براي او
دعا کند خدا او را سعادتمند گرداند هرچند گناهان او به عدد مخلوقات خدا باشد.
معجزه هفتم- آن است که روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بود ناگاه شبانی آمد و بر خود می لرزید،
چون آن حضرت او را از دور دید به اصحاب خود فرمود: این مرد که می آید قصه غریبی دارد؛ چون به نزد آن حضرت رسید
فرمود: خبر ده ما را به آنچه باعث ترس تو گردیده است؟
راعی گفت: یا رسول اللّه! امر من عجیب است، من در میان گوسفندان خود بودم ناگاه گرگی حمله کرد بر آنها و بره اي را
گرفت و من با فلاخن سنگ بر آن گرگ افکندم و آن را از
ص: 492
او گرفتم، پس از جانب دیگر آمد گوسفندي را برد و من با فلاخن از او گرفتم، تا آنکه از چهار جانب آمد و چنین کردم، و
چون در مرتبه پنجم با ماده خود آمد و خواست حمله آورد و من سنگ بر او افکندم بر دم خود نشست و به سخن آمد و
گفت: آیا شرم نداري که مانع می شوي میان من و روزیی که خدا براي من مقرر کرده است؟ آیا من غذائی نمی خواهم که
بخورم؟
من گفتم: چه بسیار عجب است که گرگ بی زبانی به زبان آدمیان سخن می گوید؟
گرگ گفت: می خواهی خبر دهم تو را به امري که از این عجیب تر است؟! محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسول
پروردگار عالمیان در میان دو سنگستان مدینه خبر می دهد مردم را به خبرهاي گذشته و آینده و یهودان با علم ایشان به
راستی او و خواندن وصف او در کتابهاي پروردگار عالمیان که او راستگوترین راستگویان است و افضلترین فاضلان است او
را تکذیب و انکار می کنند و او اکنون در مدینه است و با اوست شفاي هر درد، اي راعی! به او ایمان بیاور تا ایمن گردي از
عذاب خدا و مسلمان شو و منقاد او باش تا سالم بمانی از عقاب الیم خدا.
پس به آن گرگ گفتم: در عجب آمدم از گفتار تو و شرم می کنم تو را منع کنم از گوسفندان خود، پس هر یک را خواهی
بخور و من تو را دفع و منع نمی کنم.
گرگ گفت: اي بنده خدا! حمد کن پروردگار خود را که تو را از آنها گردانید که عبرت می گیرند به آیات خدا و انقیاد می
کنند امر او را، و لیکن بدترین اشقیا کسی است که مشاهده کند آیات محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در حقّیّت برادرش
علی
بن ابی طالب علیه السّلام و آنچه از جانب خدا ادا می نماید از فضائل او و بیند وفور علم و عمل و زهد و عبادت او را و داند
شجاعت و یاري کردن محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به نحوي که هیچ کس کسی را چنان یاري نکرده است و شنود که
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر می کند مردم را به موالات او و دوستان او و بیزاري از دشمنان او و خبر دهد که
خدا قبول نمی نماید از احدي از مخالفان او هیچ عمل را و به این مراتب مخالفت او کند و انکار حقّ او نماید و بر او ستم روا
دارد و با دشمنان او دوستی کند و با دوستان او دشمنی کند، این از همه احوال عجیب تر است.
ص: 493
راعی گفت: من گفتم: اي گرگ! آیا چنین امري می باشد؟
گفت: بلی از این عظیمتر خواهد بود، زود باشد که او و فرزندان او را به قتل رسانند و حرم ایشان را اسیر کنند و با این اعمال
شنیعه دعوي مسلمانی کنند، و از این غریب تر امري نمی باشد و به این سبب حق تعالی مقرر کرده است ما گرگان در آتش
جهنم ایشان را از یکدیگر بدریم و تعذیب ایشان موجب لذت ما باشد و المهاي ایشان موجب سرور ما گردد.
من گفتم: و اللّه که اگر نه این بود که بعضی از این گوسفندان امانت است نزد من هرآینه اینها را می گذاشتم و به نزد آن
حضرت می رفتم که او را ببینم.
گفت: اي بنده خدا! برو بسوي محمد صلّی اللّه علیه و آله
و سلّم و گوسفندان را بگذار تا من براي تو بچرانم!
گفتم: چگونه من اعتماد کنم بر امانت تو؟
گفت: آن خداوندي که مرا براي هدایت تو به سخن آورد مرا قوي و امین می گرداند بر حفظ آنها، آیا ایمان نیاوردي به
محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و انقیاد او نکردي در آنچه خبر می دهد از جانب خدا براي برادر خود علی؟ پس برو که من
شبانی تو می کنم و حق تعالی و ملائکه مقرّبان مرا حفظ می کنند براي آنکه خدمت دوست علی را که ولیّ خداست اختیار
کردم.
پس گوسفندان خود را به آن گرگان سپردم و به خدمت تو شتافتم یا رسول اللّه.
پس آن حضرت نظر کرد بسوي اصحاب خود و دید بعضی از روي تصدیق شاد شدند و بعضی از روي تکذیب و شک رو
ترش کردند و منافقان با یکدیگر پنهان گفتند که: این توطئه را محمد با این مرد کرده است که ضعیفان و جاهلان را بازي
دهد.
چون حضرت به وحی الهی بر سخن ایشان مطّلع شد تبسم نمود و فرمود: اگر شما شک کردید در گفتار راعی من یقین کردم
که او راست می گوید و یقین کرد آن کسی که با من بود در عالم ارواح در اشرف محال از عرش خداوند جبار و با من
خواهد گردید در نهرهاي زندگانی در دار القرار و تالی من خواهد بود در کشانیدن اخیار بسوي بهشت و نور او با نور من بود
در اصلاب طیّبه و ارحام طاهره و با من سیر می کند در مدارج ترقّیات و فضل، بر او
ص: 494
پوشانیده اند آنچه بر من پوشانیده اند از خلعتهاي
علم و حلم و عقل و شقیق نور من است و در اکتساب محامد و مناقب عدیل من است یعنی علی بن ابی طالب علیه السّلام که
صدّیق اکبر و ساقی حوض کوثر است و فاروق اعظم و سید اکرم است، محبت و عداوت او حلال زاده و حرام زاده را نشان
است، ولایت او عدّه و ذخیره مؤمنان است، دین مرا قوام است و علوم مرا اعلام است، در جنگها دلیر است و بر دشمنان شیر
است، پیشی گیرنده است به اسلام و ایمان و سبقت جوینده است به خشنودي خداوند رحمان، برکننده است ریشه ظلم و
طغیان را و به حجتهاي شافی خود قطع کننده است عذرهاي اهل بهتان را، خدا او را به مثابه گوش و چشم و دست من ساخته
و او را یاور و معین و مؤیّد من گردانیده، هرگاه او با من موافقت کند از مخالفت دیگران پروا نمی کنم و هرگاه او مرا یاري
کند از خذلان دیگران اندیشه نمی نمایم و چون او مرا مساعدت نماید از انحراف دیگران غمگین نمی شوم، حق تعالی بهشت
را به او و محبّان او زینت خواهد بخشید و جهنم را از دشمنان او پر خواهد نمود، کسی از امّت مرا نزدیکی مرتبه او را روا
نیست؛ چون در وقت خبر دادن راعی روي او به نور ایمان افروخته شد از ترش روئی دیگران مرا پروا نیست، و چون محبت او
براي من خالص است به رو گردانیدن دیگران مرا اعتنا نیست؛ آنکه گفتم علی بن ابی طالب است که اگر جمیع اهل آسمان و
زمین کافر گردند هرآینه خدا این دین را به او تنها یاري خواهد کرد
و اگر جمیع خلق با خدا دشمنی کنند او تنها بر روي همه خواهد ایستاد و جان خود را در یاري دین رب العالمین و ابطال راه
ابلیس در خواهد باخت، اي گروه شک کنندگان و منافقان! بیائید تا برویم بر سر گله این راعی و آن دو گرگ را ببینید تا
حقیقت گفتار او بر شما ظاهر شده و از شک بیرون آئید.
پس آن حضرت با گروه مهاجران و انصار متوجه گله راعی شدند و چون به آن موضع رسیدند آن دو گرگ را دیدند که بر
دور گله می گردند و حراست آنها می نمایند، حضرت فرمود: می خواهید بر شما ظاهر گردانم که این دو گرگ را غرض از
آن سخن غیر من نبوده است؟
گفتند: بلی یا رسول اللّه.
ص: 495
فرمود: بر دور من برآئید تا گرگان مرا نبینند، چون چنین کردند راعی را امر فرمود که بگو به آن گرگها: کیست آن محمد
که ذکر کردید در میان این جماعت که حاضرند؟ پس گرگها آمدند و راه گشودند و داخل حلقه شدند و چون به آن
حضرت رسیدند گفتند:
السلام علیک اي رسول پروردگار عالمیان و بهترین جمیع خلق، و روهاي خود را نزد آن حضرت بر خاك مالیدند و گفتند: ما
دعوت کننده ایم مردم را بسوي تو و ما خبر تو را به این راعی گفتیم و او را به خدمت تو فرستادیم.
پس حضرت متوجه منافقان شد و فرمود که: کافران و منافقان را دیگر حیله اي نماند؛ پس حضرت فرمود: راستی راعی را در
باب من دانستید می خواهید راستی او را در باب علی بدانید؟
گفتند: بلی یا رسول اللّه.
فرمود: دور علی را فروگیرید،
چون چنین کردند حضرت به آن گرگها خطاب نمود که:
چنانکه مرا نشان دادید علی را نشان دهید تا این گروه بدانند آنچه در شأن او گفته اید حقّ است.
پس آن گرگها آمدند و مردم را شکافتند و خود را به علی رسانیدند، و چون نظرشان بر آن حضرت افتاد روهاي خود را نزد
او بر خاك گذاشتند و گفتند: السلام علیک اي معدن کرم و سخا و محلّ عقل و ذکا و داناي صحف اولی و وصیّ محمد
مصطفی، السلام علیک اي آنکه خدا دوستان تو را سعادتمند گردانیده و دشمنان تو را شقاوت ابد رسانیده و تو را سید اولاد
محمد گردانیده، السلام علیک اي آنکه اگر اهل زمین تو را به مثابه اهل آسمان دوست می داشتند هرآینه از نیکان و
برگزیدگان بودند، و اي آنکه اگر کسی ما بین زمین تا عرش اعلا را در راه خدا صرف کند و ذرّه اي از بغض تو در دل خود
بیابد هرآینه بغیر از عذاب و غضب از خدا نیابد.
پس صحابه بسیار متعجب شدند و گفتند: ما نمی دانستیم حیوانات نیز چنین محب و مطیعند علی را.
حضرت فرمود: شما اطاعت یک حیوان را براي او دیدید و تعجب می کنید، پس
ص: 496
چگونه خواهد بود حال شما اگر ببینید منزلت او را نزد سایر حیوانات دریا و صحرا و نزد ملائکه زمین و آسمانها و فرشتگان
کرسی و عرش اعلا؟! و اللّه که در آسمان دیدم صورت علی را نزد سدره المنتهی که حق تعالی براي مزید شوق رؤیت
ملائکه جمال آن حضرت را در آسمان خلق کرده و دیدم که ملائکه نزد آن صورت تذلل و
تواضع می کردند زیاده از تذلل این دو گرگ نزد آن حضرت، و چگونه تواضع نکنند نزد او ملائکه و جمیع عقلا و حال
آنکه حق تعالی سوگند یاد کرده است بذات مقدس خود که هرکه نزد علی به قدر موئی تواضع کند صد هزارساله راه
درجات او را در بهشت بلند گرداند؟! و این تواضع که شما می بینید نزد جلالت قدر او بسیار کم است.
معجزه هشتم- آن است که آن حضرت اول که به مدینه تشریف آورد در هنگام خطبه و موعظه پشت می داد به استوانه اي از
چوب خرما که در مسجد بود، پس صحابه گفتند: یا رسول اللّه! مردم بسیار شده اند و می خواهند که بسوي تو نظر کنند در
وقت خطبه، اگر رخصت فرمائی منبري بسازیم که چند پایه داشته باشد که در وقت خطبه بر آن منبر برآیی و همه کس تو را
ببینند؛ حضرت ایشان را مرخّص فرمود و منبري ساختند، و چون روز جمعه شد و آن حضرت به مسجد تشریف آورد و از آن
ستون گذشت و بر منبر بالا رفت آن چوب خرما از مفارقت آن سید انبیا شیون گرفت مانند شیون زن فرزند مرده و ناله کرد
مانند ناله زنی که او را درد زائیدن بی تاب کرده باشد، پس جمیع اهل مسجد از گریه آن به فغان آمدند و از ناله آن به فریاد
آمدند، پس آن پیغمبر رءوف رحیم از منبر تعظیم و تکریم فرود آمد و از روي لطف آن ستون را نوازش کرد و در بر گرفت
و دست مبارك بر آن مالید و آتش حرقت آن سوخته نایره فراق را به زلال لطف تسکین
نمود و فرمود که: رسول خدا بر تو نگذشت براي تهاون به حقّ تو یا استخفاف به حرمت تو و لیکن می خواست مصلحت
بندگان خدا کاملتر باشد، و جلالت و فضل تو بر طرف نمی شود چون مدتی مسند و تکیه گاه محمد رسول خدا بوده اي، پس
ناله آن نهال حدیقه عرفان به دلنوازي آن محبوب قلوب مقرّبان ساکن گردید و حضرت به منبر معاودت نمود و فرمود: اي
گروه مسلمانان! این ستون چوبین از مفارقت رسول رب العالمین ناله می کند و از دوري او
ص: 497
اندوهگین می شود و در میان بندگان ستمکار جمعی هستند که پروا نمی کنند از دوري و نزدیکی رسول خدا، اگر من این
چوب را در بر نمی گرفتم و دست بر آن نمی کشیدم هرگز ناله آن ساکن نمی شد تا روز قیامت، بدرستی که هستند بعضی از
بندگان و کنیزان خدا که ناله می کنند از مفارقت محمد رسول خدا و علی مانند ناله این ستون، همین بس است مؤمن را که
دلش پیچیده باشد بر محبت محمد و علی و آل پاکیزه ایشان، آیا دیدید ناله حزین این ستون چوبین را بر مفارقت سید
المرسلین و چگونه ساکن شد چون حضرت او را در بر گرفت؟
گفتند: بلی یا رسول اللّه.
فرمود که: سوگند می خورم بآن خداوندي که مرا به راستی به خلق فرستاده است که شوق و ناله خزینه داران بهشت و حوران
و غلمان و قصور و بساتین و منازل آن بسوي دوستان و معتقدان محمد و آل طیّبین ایشان و بیزاري جویندگان از دشمنان
ایشان زیاده از شوق و ناله این ستون است بسوي رسول خدا، و چیزي که حنین و انین
ایشان را تسکین می بخشید صلوات فرستادن شیعیان علی است بر محمد و آل پاکان او یا نماز نافله اي که کنند یا تصدّقی که
دهند یا روزه اي که گیرند، و بیشتر چیزي که باعث تسکین ایشان می گردد آن است که به ایشان برسد خبر احسان کردن
شیعیان و یاري کردن ایشان برادران مؤمن خود را، چون این خبرها به ایشان می رسد به یکدیگر می گویند: تعجیل مکنید که
صاحب شما براي این دیر به نزد شما می آید که درجات او در بهشت زیاده گردد به سبب نیکی کردن نسبت به برادران مؤمن
خود، و بزرگتر چیزي که موجب تشفّی خاطر ایشان از الم مفارقت مؤمنان می گردد آن است که حق تعالی ساکنان و خازنان
بهشت و حوران و غلمان را اعلام می نماید که شیعیان که صاحبان شمایند در دست دشمنان و ناصبیان گرفتارند و تحمل
مشقتهاي عظیم از ایشان می نمایند و با ایشان به تقیه سلوك می کنند و صبر بر این شدتها می نمایند، پس ایشان می گویند: ما
نیز بر مفارقت ایشان صبر می نمائیم چنانکه ایشان صبر می کنند بر شنیدن مکروهات در حقّ پیشوایان و بزرگان خود و چنانکه
جرعه هاي خشم را فرو می برند و ساکت از اظهار حق می باشند در وقتی که
ص: 498
مشاهده می نمایند ستمهاي گروهی را که قادر بر دفع ستم ایشان نیستند؛ پس در این وقت پروردگار ما ندا می کند ایشان را
که: اي ساکنان بهشت من! و اي خزینه داران رحمت من! آمدن شوهران و آقایان و یاران شما را به نزد شما تأخیر نکرده ام از
براي بخل و لیکن براي آن تأخیر کرده ام که کامل گردانند بهره خود را از کرامت
من به سبب نیکیها و احسانها که با برادران مؤمن خود می کنند به سبب فریادرسی بیچارگان و دادرسی مظلومان و صبر کردن
بر تقیه از فاسقان و کافران، پس چون به سبب این اعمال حسنه مستحقّ کرامتهاي بزرگ من گردند ایشان را بسوي شما نقل
خواهم کرد بر بهترین احوال، پس بشارت باد شما را، چون این ندا به ایشان رسد حنین و ناله و انین ایشان ساکن گردد.
معجزه نهم- چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدینه دین اسلام را ظاهر گردانید حسد عبد اللّه بن ابی بر آن
حضرت شدید شد پس تدبیر کرد که چاهی در خانه خود حفر نماید و در آن چاه نیزه ها و کاردهاي به زهر آب داده نصب
کند و بر روي آن چاه بساطی فرش کند و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به خانه خود به ضیافت بطلبد تا آنکه
آن حضرت چون بر آن بساط بنشیند در آن چاه افتد و هلاك شود، پس چنین کرد و جمعی را با شمشیرهاي برهنه در حجره
هاي خانه پنهان کرد که چون آن حضرت در چاه افتد ایشان بیرون آیند و علی بن ابی طالب و مخصوصان اصحاب آن
حضرت را که همراه او باشند به قتل رسانند و طعامی نیز مهیّا کرد که در آن زهر کرده بود که اگر آن تدبیر میسّر نشود، به
خوردن طعام هلاك شوند، و چون تدبیر او تمام شد به خدمت آن حضرت آمد و آن حضرت را با صحابه به ضیافت طلبید،
جبرئیل نازل شد و تمام آنچه او تدبیر کرده بود
نقل کرد و گفت: حق تعالی تو را امر می فرماید هر جا که او می گوید بنشین و از هر طعام که می آورد بخور تا آیات و
معجزات تو ظاهر گردد و آنها که توطئه قتل تو کرده اند اکثر ایشان هلاك شوند.
پس حضرت به خانه آن ملعون رفت و بر روي چاهی که او تعبیه کرده بود نشست و صحابه بر دور آن حضرت نشستند و به
قدرت الهی در چاه نیفتاد، پس ابن ابی متعجب شد، چون نظر کرد دید به اعجاز آن حضرت روي آن چاه زمین سخت شده
است، پس طعام زهرآلود را به نزد آن حضرت و صحابه گذاشت و چون حضرت خواست که دست به
ص: 499
آن طعام دراز کند حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را گفت: یا علی! آن تعویذ نافع را بر این طعام بخوان، حضرت این دعا را
بسم اللّه الشّافی بسم اللّه الکافی بسم اللّه المعافی بسم اللّه الّذي لا یضرّ مع اسمه شی ء و لا داء فی الارض و لا فی » : خواند
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السّلام و هرکه از صحابه که ،« السّماء و هو السّمیع العلیم
همراه ایشان بودند از آن طعام آن قدر خوردند که سیر شدند و برخاستند، و چون عبد اللّه بن ابی دید که از خوردن آن طعام
آسیبی به ایشان نرسید گفت: البته غلط کرده بودند و زهر داخل این طعام نکرده بودند، پس آمد و مخصوصان اصحابش را به
جاي ایشان نشانید و باقیمانده آن طعامها را خوردند و دختر عبد اللّه بن ابی که اکثر آن
تدبیرها را او کرده بود چون دید که سر آن چاه پوشیده شد و مانند زمین سخت گردیده آمد و بر روي آن نشست، چون قرار
در آن چاه افتاد و هلاك شد و راه چاه هاویه «1» « من حفر بئرا لاخیه وقع فیه » گرفت به حال اول برگشت و موافق مضمون
پیش گرفت و صداي شیون از خانه او بلند شد و این جماعت را به سبب عروسی آن دختر طلبیده بودند، پس عبد اللّه به اهل
خانه خود تأکید کرد: مگوئید در چاه افتاد که ما رسوا می شویم، و اصحاب ابن ابی که از آن طعام خوردند همه هلاك
شدند.
پس چون عبد اللّه بن ابی به خدمت حضرت آمد، از سبب مردن آن دختر و آن جماعت از او پرسید، گفت: دختر از بام افتاد
و آن جماعت طعام بسیار خوردند و به امتلاء هلاك شدند. حضرت فرمود: خدا بهتر می داند که به چه سبب هلاك شدند.
معجزه دهم- روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با گروهی از مهاجران و انصار نشسته بود ناگاه فرمود: حریره
اي می خواهم که با روغن و عسل به عمل آورده باشند، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: من هم آن را می خواهم که
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خواست.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به أبو بکر گفت که: تو چه چیز می خواهی؟ گفت: تهیگاه بره بریان می
خواهم. پس به عمر و عثمان گفت که: چه چیز می خواهید؟ گفتند: سینه بره بریان می خواهیم. پس حضرت فرمود: کدام
مؤمن امروز ضیافت می کند حضرت رسول
ص: 500
و
صحابه را به آنچه خواهش کردند؟
عبد اللّه بن ابی در خاطر خود گفت که: امروز می توانم مکر خود را در باب محمد و اصحاب او بعمل آورم و مردم را از شرّ
او خلاص کنم؛ برخاست و گفت: یا رسول اللّه! آنچه خواهش کردید همه نزد من هست و من ضیافت می کنم شما را.
پس به خانه برگشت و حریره و بره بریان را بعمل آورد و در هر یک زهر بسیار داخل کرد و به خدمت حضرت برگشت و
گفت: بیایید که حاضر کرده ام.
حضرت فرمود: من با کی بیایم؟
گفت: با علی و سلمان و مقداد و ابو ذر و عمار؛ پس حضرت اشاره فرمود به جانب ابو بکر و عمر و عثمان و طلحه و گفت:
اینها نیایند؟ گفت: نه؛ زیرا که آنها با او در نفاق شریک بودند و نمی خواست ایشان هلاك بشوند.
حضرت فرمود: من طعامی را بدون این گروه مهاجر و انصار نمی خورم.
عبد اللّه گفت: یا رسول اللّه! این طعام کمی است که زیاده از پنج نفر را کافی نیست.
فرمود: حق تعالی بر عیسی علیه السّلام خوانی فرستاد که در آن چند ماهی و چند گرده نان بود و آن را چندان برکت داد که
چهار هزار و هفتصد نفر از آن خوردند و سیر شدند.
عبد اللّه گفت: اختیار با شماست.
حضرت ندا کرد: اي گروه مهاجر و انصار! بیایید بسوي خوان عبد اللّه بن ابی، پس هفت هزار و هشتصد نفر از صحابه با آن
حضرت روانه خانه آن منافق شدند.
آن ملعون به اصحاب خود گفت: نمی دانم چکنم؟ من می خواهم محمّد را با چند کس از مخصوصان اصحاب او بکشم و
اراده کشتن
همه ندارم؛ پس امر کرد منافقان را همه سلاح بپوشند که اگر آن حضرت به زهر او هلاك شود و اصحاب آن حضرت اراده
انتقام کشیدن کنند با ایشان جنگ توانند کرد.
چون حضرت داخل منزل او شد اشاره به خانه تنگی کرد و گفت: یا رسول اللّه! تو با علی و سلمان و مقداد و عمار به این خانه
داخل شوید و سایر صحابه در سایر حجره ها و صحن خانه و کوچه باشند و هر گروهی که طعام بخورند بیرون روند و گروه
دیگر به جاي
ص: 501
ایشان بیایند.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هرکه طعام کم را برکت می تواند داد خانه تنگ را نیز گشادگی می تواند
داد؛ پس همه را رخصت فرمود داخل شدند و حلقه حلقه بر دور آن حضرت نشستند تا همه را فرا گرفت، و عبد اللّه از
مشاهده آن حالت متعجب شد.
حضرت فرمود: اي عبد اللّه! طعامی که حاضر کرده اي بیاور.
چون حریره و بریان را حاضر کرد گفت: یا رسول اللّه! اول تو بخور، بعد از تو علی بخورد، و بعد از او مخصوصان اصحاب
بخورند.
حضرت فرمود: حق تعالی میان من و علی در هیچ امري جدائی نیفکنده و من و او را خدا از یک نور آفرید و عرض کرد نور
ما را بر اهل زمین و آسمانها و حجب و اهل بهشت و از براي ما بر ایشان عهد و پیمان گرفت که دوست دوستان ما باشند و
دشمن دشمنان ما باشند و هرکه را ما دوست داریم ایشان دوست بدارند و هرکه را دشمن داریم ایشان دشمن دارند، پیوسته
اراده من
و علی یکی بوده است، نخواسته است بغیر آنچه من خواسته ام، شاد می کند مرا آنچه او را شاد می کند و به درد می آورد مرا
آنچه او را به درد می آورد، اي عبد اللّه! علی با من همراه خواهد خورد.
عبد اللّه گفت: چنین باشد؛ و در خاطر خود گفت: هرچند علی زودتر هلاك شود براي من بهتر است مبادا او بعد از محمّد بر
ما شمشیر بکشد و تاب مقاومت او را نیاوریم.
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السّلام از آن طعام خوردند تا سیر شدند، پس فرمود: طعام را
در میان خانه بگذار تا همه بخورند.
عبد اللّه گفت: یا رسول اللّه! چگونه دست ایشان به طعام خواهد رسید؟
فرمود: خداوندي که خانه را گشادگی داد دست ایشان را دراز می تواند کرد.
پس همه صحابه دست رسانیده و خوردند و سیر شدند و استخوانهاي بره در آن خوان ماند، پس حضرت دستمال خود را
انداخت و گفت: یا علی! این حریره را بر روي آن بریز تا بخورند، پس خوردند تا سیر شدند و گفتند: یا رسول اللّه! شیري می
خواهیم که بعد از این بخوریم.
ص: 502
فرمود: پیغمبر شما نزد خدا از عیسی گرامی تر است، چنانکه حق تعالی براي عیسی مرده را زنده کرد براي شما نیز خواهد
کرد؛ پس دستمال خود را بر روي استخوانها پهن کرد و فرمود: خداوندا! چنانکه بر این حیوان برکت دادي و ما را از گوشت
آن سیر گردانیدي پس باز برکت ده آن را و چنان کن که ما از شیر آن بیاشامیم؛ پس به قدرت الهی گوشت بر آن استخوانها
رویید و به حرکت درآمد و ایستاد و پستانهایش پر از شیر شد، حضرت فرمود: بیاورید مشگها و ظرفها را، و همه را مملو کرد
و همه سیراب شدند از آن شیر.
پس فرمود: اگر نه این بود که می ترسم که امّت من گمراه شوند و آن را مانند گوساله بنی اسرائیل بپرستند هرآینه می
گذاشتم که زنده باشد و در زمین راه رود و از گیاه زمین بخورد؛ پس گفت: خداوندا! آن را استخوان گردان چنانکه بود؛ و با
صحابه از خانه آن منافق بیرون آمدند و صحابه ذکر می کردند گشاد شدن خانه و فراوانی طعام قلیل و دفع ضرر زهر را.
حضرت فرمود: من از مشاهده این احوال به یاد آوردم آنچه حق تعالی در روضات جنان زیاده خواهد کرد در منازل شیعیان و
نعمتهاي ایشان در جنت عدن و جنت فردوس، بدرستی که از شیعیان ما کسی باشد که ببخشد خدا او را در بهشت از منازل و
قصور و درجات و حوران و خیرات آن قدر که جمیع دنیا و نعمتهاي آن در جنب آنها مانند ریگی باشد در بیابان بی پایان، و
بسیار است که مؤمنی را در بهشت منزلی هست پس او در دنیا برادر مؤمن فقیر خود را می بیند و براي او تواضع می کند و او
را گرامی می دارد و اعانت او می کند و نمی گذارد که او آبروي خود را به نزد کسی به سؤال کردن بریزد پس حق تعالی
منزل او را در بهشت وسیع و مضاعف می گرداند مانند آنچه دیدید از مضاعف گردانیدن این خانه کوچک و طعام کم، و
خدمتکاران آن منازل را نیز هزار هزار بار مضاعف می گرداند،
و زیاده در خود در قوت ایمان صاحبشان و زیادتی اعمال حسنه او، و هرچند احسان برادران را زیاده می کند وسعت منازلش
بیشتر می شود و نعمتهایش افزونتر می گردد؛ و نظیر خوردن این طعام زهرآلود و ضرر نرسانیدن آن و برکت فرستادن خدا بر
آن، صبر
ص: 503
کردن شیعیان است بر تقیه و بر فرو خوردن جرعه هاي خشم و غیظ مخالفان زیرا که حق تعالی آن جرعه هاي زهرآلود را
سبب راحتهاي عقبی و نعمتهاي بی انتها می گرداند و در بهشت ایشان را خطاب می کند: گوارا باد شما را این لذتها و راحتها
.«1» و نعمتها که به سبب آن آزارها که از مخالفان کشیدید و تقیه نمودید و صبر کردید خدا به شما کرامت کرده است
ص: 505
باب شانزدهم در بیان معجزاتی است که متعلق است به اجرام سماویه و آثار علویه و آن چند نوع است
اول- شق شدن ماه است: چنانکه حق تعالی در قرآن مجید فرموده است اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ. وَ إِنْ یَرَوْا آیَهً یُعْرِضُوا وَ
نزدیک شد قیامت و به دونیم شد ماه، و اگر ببینند آیتی و معجزه اي رو می گردانند و می » : یعنی «1» یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ
گویند:
.« سحري است پیوسته و محکم
اکثر مفسران خاصه و عامه ذکر کرده اند که: این آیات وقتی نازل شد که قریش از آن حضرت معجزه اي طلب کردند و
.«2» حضرت اشاره به ماه نمود و به قدرت حق تعالی به دونیم شد
در حدیث معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: چهارده نفر از منافقان که در عقبه خواستند حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هلاك کنند در شب چهاردهم ماه ذیحجه به نزد آن حضرت آمده گفتند: هر پیغمبري را
معجزه نمایانی بود،
امشب از تو معجزه بزرگی می خواهیم.
حضرت فرمود: چه معجزه اي می خواهید؟ بگویید تا براي شما ظاهر کنم.
گفتند: اگر تو را نزد حق تعالی قدري هست امر کن ماه را به دونیم شود.
پس جبرئیل علیه السّلام فرود آمد و گفت: یا محمد! خداوند عالمیان تو را سلام می رساند و می فرماید: من همه چیز را امر
کرده ام که مطیع تو باشند.
پس آن حضرت سر بسوي آسمان بلند کرد و امر نمود ماه را که: به دونیم شو؛ پس ماه
ص: 508
به دونیم شد و آن حضرت براي شکر خدا به سجده رفت و شیعیان ما به سجده رفتند.
چون سر برداشتند گفتند: یا محمد! امر کن به حال خود برگردد، حضرت امر کرد به حال خود برگشت و درست شد. گفتند:
بفرما یک جانبش شق شود و جانب دیگر به حال خود باشد، حضرت امر کرد چنان شد و سجده کرد و شیعیان ما سجده
کردند.
منافقان گفتند: اي محمد! مسافران ما از شام و یمن می آیند از ایشان می پرسیم اگر در این شب دیده اند آنچه ما دیدیم باور
.«1» می کنیم و اگر نه خواهیم دانست جادو کرده اي؛ پس حق تعالی این آیات را فرستاد
و عامه حدیث شق شدن ماه را از بسیاري از صحابه روایت کرده اند مانند ابن مسعود، انس، حذیفه، عبد اللّه بن عمر، عبد اللّه
.«2» بن عباس، جبیر بن مطعم؛ و همه روایت کرده اند که در مکه واقع شد
و جبیر روایت کرده است که: چون مسافران ایشان آمدند و پرسیدند، همه گفتند: ما نیز ماه را در آن شب چنین دیدیم که به
.«3» دونیم شد و باز بهم آمد
و ابن مسعود گفت: بخدا
.«4» سوگند که دیدم کوه حرا در میان دو پاره ماه بود
و ضحاك روایت کرده است که ابو جهل گفت: این جادو است، می باید فرستاد و از اهل شهرهاي دیگر سؤال کرد، پس خبر
آوردند که اهل شهرهاي دیگر نیز در آن شب ماه را چنین دیده اند؛ پس کافران گفتند: این جادوئی بوده است که در همه
.«5» شهرها مستمر گردیده است
در روایت دیگر وارد شده است که: شبی آن حضرت در حجر اسماعیل علیه السّلام نشسته بود
ص: 509
و کفار قریش در مجالس خود نشسته بودند به یکدیگر گفتند: امر محمد ما را عاجز کرده است و نمی دانیم که در باب او چه
بگوییم؟ بعضی گفتند: جادو در آسمان کار نمی کند بیایید برویم و از او بخواهیم معجزه اي در آسمان بنماید، پس برخاسته
به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: یا محمد! اینها که از تو می بینیم اگر جادو نیست علامتی در آسمان به ما بنما زیرا که
می دانیم که جادو در آسمان مستمر نمی گردد؟
حضرت فرمود: این ماه را می بینید که در شب چهارده و تمام است؟ می خواهید معجزه را در ماه به شما بنمایم؟ گفتند: بلی؛
حضرت با انگشت معجز نما بسوي ماه اشاره کرد، پس ماه به دونیم شد نیمی بر بام کعبه افتاد و نیمی بر کوه ابو قبیس افتاد،
پس گفتند: آن را به جاي خود برگردان، حضرت اشاره فرمود هر دونیم پرواز کردند و در هوا به یکدیگر پیوستند و در جاي
خود قرار گرفتند.
.«1» چون این معجزه را دیدند به یکدیگر گفتند: برخیزید که سحر محمد در آسمان و زمین پیوسته و مستمر است
در روایت دیگر
.«2» مذکور است که: مقدار ما بین عصر تا شام ماه دو حصه بود و کافران می دیدند و می گفتند: سحري است مستمر
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: ماه در مکه به اعجاز حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
.«3» سلّم به دونیم شد، پس حضرت فرمود: گواه باشید
نوع دوم- برگردانیدن آفتاب است: علماي خاصه و عامه به سندهاي بسیار از اسماء بنت عمیس و غیر او روایت کرده اند که:
روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را پی کاري فرستاد و چون وقت نماز عصر
شد و نماز عصر گزاردند حضرت امیر آمد و نماز عصر نکرده بود و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سر مبارك
خود را در دامن آن حضرت نهاد و خوابید و وحی بر آن حضرت نازل شد و سر خود را به جامه اي
ص: 510
پیچید و مشغول استماع وحی گردید تا نزدیک شد که آفتاب فرو رود، چون وحی منقطع شد حضرت فرمود: یا علی! نماز
کرده اي؟
عرض کرد: نه یا رسول اللّه، نتوانستم که سر مبارك تو را از دامن خود دور کنم.
پس حضرت فرمود: خداوندا! علی مشغول طاعت تو و طاعت رسول تو بود، پس آفتاب را بر او برگردان.
اسماء گفت: و اللّه دیدم که آفتاب برگشت و بلند شد و به جائی رسید که بر زمینها تابید و به وقت فضیلت عصر برگشت،
.«1» حضرت نماز کرد و باز آفتاب فرو رفت
در این باب احادیث بسیار در ابواب معجزات حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مذکور
خواهد شد ان شاء اللّه.
در روایت دیگر منقول است که: چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قصه معراج را نقل کرد و فرمود که: قافله قریش
را دیدم که در فلان منزل است، پرسیدند: قافله چه روز داخل خواهد شد؟ فرمود: در روز چهارشنبه.
چون روز چهارشنبه شد قریش منتظر بودند کذب آن حضرت ظاهر شود، روز به آخر رسید و قافله نیامد؛ پس حضرت دعا
.«2» کرد که حق تعالی آفتاب را یک ساعت در نزدیک مغرب نگاه داشت تا قافله داخل شد و صدق آن حضرت ظاهر شد
نوع سوم- فرو ریختن ستارگان و بسیاري شهب است: که سابقا مذکور شد که از علامت ولادت آن حضرت بود که شیاطین
.«3» ممنوع شدند از رفتن به آسمان
نوع چهارم: عامه و خاصه روایت کرده اند که: چون قبایل عرب با هم اتفاق کردند در اذیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم حضرت فرمود: خداوندا! عذاب خود را سخت کن بر قبایل مضر و بر ایشان قحطی بفرست مانند قحط زمان یوسف علیه
السّلام.
ص: 511
پس باران هفت سال بر ایشان نبارید و در مدینه نیز قحطی بهم رسید، اعرابی به خدمت آن حضرت آمد و از جانب عرب
استغاثه کرد که: درختان ما خشکیده و گیاههاي ما منقطع شده و شیر در پستان حیوانات و زنان ما نمانده و چهارپایان ما
هلاك شدند.
پس رسول خدا به منبر برآمد و حمد و ثناي حق تعالی ادا نمود و دعاي باران خواند و در اثناي دعاي آن جناب باران جاري
شد و یک هفته بارید و چندان باران آمد که
اهل مدینه به شکایت آمده عرض کردند: یا رسول اللّه! می ترسیم غرق شویم و خانه هاي ما منهدم شود، حضرت اشاره اي
و به هر طرف که اشاره می « خداوندا! بر حوالی ما بباران و بر ما مباران » « اللّهمّ حوالینا و لا علینا » : کرد بسوي آسمان و فرمود
فرمود ابر گشوده می شد پس ابر از مدینه بر طرف شد و بر دور مدینه مانند اکلیل حلقه شد و بر اطراف مانند سیلاب می بارید
و بر مدینه یک قطره نمی بارید، و یک ماه سیلاب در رودخانه ها جاري بود، پس فرمود: و اللّه اگر ابو طالب زنده می بود
.«1» دیده اش روشن می شد
نوع پنجم- سایه کردن ابر بر سر آن حضرت پیش از بعثت و بعد از بعثت:
چنانکه در ابواب سابقه گذشت که چون با ابو طالب علیه السّلام به راه شام رفت بحیرا و غیر او مشاهده کردند و همچنین در
.«2» سایر اوقات و احوال که گذشت و بعد از این می آید و این از معجزات متواتره آن حضرت است
نوع ششم- نازل شدن مائده و طعامها و میوه ها براي آن حضرت از آسمان:
چنانکه به سند معتبر از امّ سلمه منقول است که: روزي فاطمه علیها السّلام به نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و
حسنین علیهما السّلام را برداشته بود و حریره اي ساخته بود و با خود آورده بود، چون داخل شد حضرت فرمود: پسر عمّت را
براي من بطلب، چون امیر المؤمنین علیه السّلام حاضر شد امام حسین علیه السّلام را در دامن راست و امام حسین علیه السّلام را
در دامن چپ و علی علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام را در
پیش رو و پس سر خود نشانید و عباي خیبري بر ایشان پوشانید و سه مرتبه فرمود:
ص: 512
خداوندا! اینها اهل بیت منند پس از ایشان دور گردان شک و گناه را و پاك گردان ایشان را پاك کردنی؛ و من در میان عتبه
در ایستاده بودم عرض کردم: یا رسول اللّه! من از ایشانم؟
فرمود: بازگشت تو به خیر است امّا از ایشان نیستی، پس جبرئیل آمد و طبقی از انار و انگور بهشت آورد، چون حضرت انار و
انگور را در دست گرفت هر دو تسبیح خدا گفتند و آن حضرت تناول نمود، پس به دست حسنین داد و در دست ایشان
گفتند و ایشان تناول نمودند، پس به دست علی علیه السّلام داد و تسبیح گفتند و آن حضرت تناول نمود، پس « سبحان اللّه »
شخصی از صحابه داخل شد و خواست از آن انار و انگور بخورد جبرئیل گفت:
.«1» نمی خورد از این میوه ها مگر پیغمبر یا وصیّ او یا فرزند او
و به سند دیگر از عایشه روایت کرده اند که: روزي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام را پی کاري
فرستاد، و چون برگشت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حجره من بود پس حضرت برخاست و علی علیه السّلام را
استقبال کرد تا میان فضاي خانه و دست در گردن او درآورد، ناگاه دیدم ابري هر دو را فرو گرفت و از نظر من غائب شدند،
چون ابر بر طرف شد دیدم که خوشه اي از انگور سفید در دست آن حضرت بود و خود تناول می نمود و به علی علیه السّلام
می داد
که تناول می کرد، عرض کردم: یا رسول اللّه! خود می خوري و به علی می خورانی و به من نمی دهی؟! فرمود: این از میوه
.«2» هاي بهشت است و در دنیا نمی خورد مگر پیغمبر و وصیّ پیغمبر
و به سندهاي بسیار در کتب خاصه و عامه از انس روایت کرده اند که: روزي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سوار شد
و به نزد کوهی رفت و از آن بالا رفت و به من فرمود: برو به فلان موضع که علی نشسته و به سنگریزه تسبیح خدا می گوید و
سلام مرا به او برسان و او را بر این استر سوار کن و به نزد من بیاور.
انس گفت: رفتم به آن موضع و علی علیه السّلام را سوار کرده به خدمت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آوردم،
ص: 513
چون علی علیه السّلام نظرش به آن حضرت افتاد عرض کرد: السلام علیک یا رسول اللّه، حضرت رسول فرمود: و علیک
السلام یا ابو الحسن بنشین که در این موضع هفتاد پیغمبر نشسته است که من از همه بهترم و در موضع هر پیغمبري برادر او
نشسته است که تو از همه بهتري.
انس گفت: در این حال ابري دیدم که به نزدیک سر ایشان آمد و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست دراز کرد
بسوي ابر و خوشه انگوري فرود آورد و میان خود و علی علیه السّلام گذاشت و فرمود: بخور اي برادر من که این هدیه اي
است از خدا بسوي من و بسوي تو.
انس عرض کرد: یا رسول اللّه! علی برادر توست؟
فرمود: بلی، علی برادر من است زیرا
که حق تعالی آبی در زیر عرش آفرید پیش از آنکه آدم علیه السّلام را خلق کند به سه هزار سال و آن را در مروارید سبزي
جا داد و همچنان در علم الهی بود تا آدم علیه السّلام را خلق کرد، پس آن آب را در صلب آدم علیه السّلام جاري ساخت،
پس آن را به صلب شیث نقل کرد، و پیوسته از صلبی به صلبی آن را منتقل می نمود تا به صلب عبد المطّلب علیه السّلام رسید
پس آن را دو حصّه کرد: نصفی را در صلب عبد اللّه و نصفی را در صلب ابو طالب قرار داد، پس من از یک نیم بهم رسیدم و
علی از نیم دیگر، پس علی برادر من است در دنیا و آخرت. و به این اشاره کرده است حق تعالی در قرآن مجید وَ هُوَ الَّذِي
اوست خداوندي که آفرید از آب بشري پس گردانید آن » : یعنی «1» خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً
.«2» « را نسب و دامادي، و پروردگار تو قادر است
و در روایت دیگر است که انس گفت: از آن ابر خوردنی و آشامیدنی هر دو تناول کردند و ابر بالا رفت و حضرت فرمود که:
از این ابر سیصد و سیزده پیغمبر و سیصد و سیزده وصیّ پیغمبر خورده اند که من از همه آن پیغمبران نزد خدا گرامی ترم و
.«3» علی از همه آن اوصیا نزد حق تعالی گرامی تر است
و در حدیث معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام
ص: 514
فرمود: بر شما باد به هریسه
که چهل روز نشاط عبادت می دهد و داخل بود در خوانی که براي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آسمان فرود آمد
.«1»
مؤلف گوید: احادیث نزول مائده بسیار است و در ابواب فضائل حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و فاطمه و حسن و حسین
علیهم السّلام مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالی.
نوع هفتم- روایت کرده اند از انس که: حضرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مردي را به رسالت فرستاد نزد فرعونی
از فراعنه عرب که او را به وحدانیّت خدا دعوت نماید، چون رسالت حضرت را به او رسانید گفت: بگو که آن خدائی که مرا
بسوي او می خوانی از طلا است یا از نقره است یا از آهن؟!
آن مرد برگشت و رسالت او را به حضرت رسانید؛ پس بار دیگر حضرت به نزد او فرستاد و او را دعوت نمود و او ابا کرد و با
فرستاده آن حضرت در سخن بود که ابري پیدا شد و صاعقه اي از آن ابر ظاهر شد و کاسه سر او را برداشت، پس خدا این
«3» .«2» آیه را فرستاد وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ
هشتم- در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ابو جهل
لعین گفت که: خدا عذاب را براي این از تو دور می گرداند که می داند در پشت تو ذرّیّتی هست که مسلمان خواهد شد-
یعنی عکرمه- و ولایت در میان مسلمانان بهم خواهد رسانید و اگر در آن ولایت اطاعت
خدا بکند نجات خواهد یافت؛ و همچنین سایر قریش بعضی را خدا مهلت می دهد براي آنکه می داند که مسلمان خواهند شد
و بعضی را براي آنکه می داند از نسل ایشان مسلمانی بهم خواهد رسید.
پس فرمود: نظر کنید بسوي آسمان؛ چون نظر کردند دیدند درهاي آسمان گشوده شد و آتشی فرود آمد و در برابر سر ایشان
ایستاد و آن قدر نزدیک شد به ایشان که گرمی آن را در میان دوشهاي خود یافتند و بدنهاي ایشان لرزید، حضرت فرمود:
مترسید که الحال
ص: 515
شما را نمی سوزاند و این را خدا عبرتی گردانید براي شما؛ پس دیدند که از پشتهاي ایشان نوري جدا شد و آن آتش را
برگردانید تا به آسمان رسانید.
حضرت فرمود: این نورها بعضی نور آنهاست که خدا می داند که خود مسلمان خواهند شد و بعضی نور فرزندانی است که
.«1» خدا می داند از ایشان بهم خواهند رسید و مسلمان خواهند شد
باب هفدهم در بیان معجزه اي چند است که از آن حضرت در جمادات و نباتات ظاهر شد و آن بر چند وجه است
اول- محدثان خاصه و عامه از حضرت صادق علیه السّلام و جابر انصاري و دیگران روایت کرده اند که: چون حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در درّه هاي مکه راه می رفت به هر سنگ و درخت که می گذشت خم می شدند و سجده می
.«1» « السلام علیک یا رسول اللّه » : کردند براي تعظیم آن حضرت و می گفتند
دوم- به سند معتبر روایت کرده اند که فاطمه بنت اسد گفت: چون علامت وفات عبد المطّلب ظاهر شد به فرزندان خود
گفت: کی محمد را محافظت و کفالت خواهد کرد؟
گفتند: او از ما زیرك تر است، هرکه را خود اختیار نماید به او بگذار.
عبد المطّلب گفت: اي محمد! جدّ تو بر جناح سفر آخرت
است، کدامیک از عموها و عمه هاي خود را اختیار می کنی که تو را کفالت نمایند؟
حضرت در روهاي ایشان نظر کرد و به جانب ابو طالب روان شد.
پس عبد المطّلب گفت: اي ابو طالب! من دانسته ام امانت و دیانت تو را، باید از براي او چنان باشی که من از براي او بودم.
چون عبد المطّلب به رحمت حق واصل شد ابو طالب او را به خانه آورد و من او را خدمت می کردم و مرا مادر می گفت، و
در خانه ما چند درخت خرما بود و اول موسم رسیدن رطب بود و چهل طفل بودند از هم سنّان آن حضرت، هر روز می
آمدند و رطبها که از درخت ریخته بود بر می چیدند و از دست یکدیگر می ربودند و هرگز ندیدم که آن
ص: 520
حضرت از دست دیگري رطب بگیرد، و من هر روز از براي آن حضرت قدري بر می چیدم و گاهی کنیز من بر می چید،
روزي چنان اتفاق افتاد هر دو فراموش کردیم و از براي آن حضرت بر نداشتیم و او در خواب بود و کودکان آمدند و آنچه از
درختان افتاده بود برچیدند و رفتند، و من از خجلت و شرم آن حضرت خوابیدم و آستین خود را بر رو کشیدم، چون آن
حضرت بیدار شد و بسوي بستان خرامید و رطبی در زیر درختان ندید برگردید و جاریه من از آن حضرت معذرت طلبید که:
ما امروز فراموش کردیم که بهره شما را برداریم، دیدم باز به جانب نخلستان خرامید و به یکی از آن درختان خطاب فرمود
که: اي درخت! من گرسنه ام، دیدم آن درخت نیک بخت سر بر پاي
مبارکش سود و شاخهاي خود را نزد آن حضرت گشود تا آن قدر که می خواست میل فرمود پس از شرف و عزت سر بر
آسمان رفعت کشید و آن حضرت بازگردید.
فاطمه گفت: من از مشاهده آن حال متعجب گردیدم، و چون ابو طالب در خانه را زد بر خلاف عادت دویدم و در را گشودم
و آنچه دیده بودم به خدمتش تقریر نمودم، ابو طالب گفت: از مشاهده این غرایب از آن مظهر عجایب تعجب مکن که او
پیغمبر خواهد شد و از تو بعد از سنّ ناامیدي فرزندي بهم خواهد رسید که شبیه به او و وزیر و وصیّ او باشد. پس زیاده از
.«1» بیست سال از آن حال که گذشت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام متولد شد
سوم- به سندهاي معتبر از عمار بن یاسر و غیر او منقول است که گفت: با حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در بعضی
از سفرها همراه بودیم، در صحرائی فرود آمدیم که درخت در آن صحرا کم بود، و چون اراده قضاي حاجت نمود نظر کرد و
دو درخت از دور دید گفت: اي عمار! برو به نزد آن دو درخت و بگو: رسول خدا شما را امر می کند که به یکدیگر متصل
شوید تا در عقب شما قضاي حاجت خود نماید؛ چون عمار رسالت آن حضرت را به درختان رسانید به جانب یکدیگر سعی
کردند و متّصل شدند مانند یک درخت، و چون از حاجت خود فارغ شد فرمود: هر یک به جاي خود برگردید، پس بزودي
به جاهاي خود
ص: 521
.«1» برگشتند
به سندهاي معتبر از حضرت امیر المؤمنین
و حضرت صادق علیهما السّلام مروي است که:
حضرت خود فرمود و درختها به نزدیک یکدیگر آمدند، و چون قضاي حاجت کرد فرمود که به جاي خود برگشتند، و چون
.«2» بعضی از صحابه به آن موضع آمدند اثري از مدفوع آن حضرت ندیدند
چهارم- به سندهاي بسیار از خاصه و عامه روایت کرده اند که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مدینه
هجرت نمود و مسجد را بنا کرد، در جانب محراب مسجد درخت خرمائی خشک کهنه اي بود و هرگاه حضرت خطبه می
خواند بر آن درخت تکیه می فرمود پس رومی آمد و گفت: یا رسول اللّه! رخصت ده که براي تو منبري بسازم که در وقت
خطبه بر آن قرار گیري، و چون مرخّص شد براي حضرت منبري ساخت سه پایه داشت و حضرت بر پایه سوم می نشست، اول
مرتبه که آن حضرت بر منبر آمد آن درخت به ناله آمد مانند ناله اي که ناقه در مفارقت فرزند خود کند، پس حضرت از منبر
به زیر آمد و درخت را در بر گرفت تا ساکن شد پس حضرت فرمود: اگر من او را در بر نمی گرفتم تا قیامت ناله می کرد
.«4» و آن را حنّانه می گفتند و بود تا آنکه بنی امیّه مسجد را خراب کردند و از نو بنا کردند و آن درخت را بریدند ؛«3»
.«5» و در روایت دیگر منقول است که حضرت فرمود که آن درخت را کندند و در زیر منبر دفن کردند
و به روایت دیگر منقول است که حضرت به آن درخت خطاب نمود که: ساکن شو اگر می خواهی تو را درختی گردانم در
بهشت که صالحان
از میوه تو بخورند و اگر خواهی تو را
ص: 522
.«1» در دنیا به حالت اول برگردانم که تر و تازه شوي و جوان گردي و میوه دهی، پس آن درخت اختیار آخرت نمود بر دنیا
و به روایت دیگر: چون آن درخت ناله کرد و حضرت بر منبر بود آن را به نزد خود طلبید، پس آن درخت زمین را شکافت و
به جانب آن حضرت حرکت کرد، و چون به نزدیک منبر رسید حضرت آن را در بر گرفت و تسکین آن می نمود، و از آن
.«2» ناله می شنیدند مانند ناله کودکی که او را از گریه ساکن گردانند
می گویند. « اسطوانه حنّانه » و اکنون جاي آن درخت معروف است و آن را ،«3» و این معجزه متواتر است
پنجم- در نهج البلاغه و غیر آن از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده اند که گفت:
با حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودم روزي که اشراف قریش به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: یا محمّد! تو
دعواي بزرگی می کنی که پدران و خویشان تو نکرده اند و ما از تو امري سؤال می کنیم، اگر اجابت می نمایی می دانیم که
تو پیغمبري و رسولی و اگر نکنی می دانیم که تو ساحري و دروغگویی.
حضرت فرمود: سؤال شما چیست؟
گفتند: بخوانی از براي ما این درخت را که تا کنده شود از ریشه خود و بیاید و در پیش تو بایستد.
حضرت فرمود که: خدا بر همه چیز قادر است، اگر بکند شما ایمان خواهید آورد؟
گفتند: بلی.
فرمود: من می نمایم به شما آنچه طلبیدید و می دانم که ایمان نخواهید آورد و در میان شما جمعی هستند که کشته خواهند
شد در جنگ بدر و در چاه بدر خواهند افتاد و جمعی هستند که لشکرها برخواهند انگیخت و به جنگ من خواهند آورد. پس
فرمود: اي
ص: 523
درخت! اگر ایمان به خدا و روز قیامت داري و می دانی که من رسول خدایم پس کنده شو با ریشه هاي خود تا بایستی در
پیش من به اذن خدا.
پس بحقّ آن خداوندي که او را به حق فرستاد که آن درخت با ریشه ها کنده شد از زمین و به جانب آن حضرت روانه شد با
صورتی شدید و صدایی مانند صداي بالهاي مرغان تا نزد آن حضرت ایستاد و سایه بر سر مبارك آن حضرت انداخت و شاخ
بلند خود را بر سر آن حضرت گشود و شاخ دیگر بر سر من گشود و من در جانب راست آن حضرت ایستاده بودم.
چون این معجزه نمایان را دیدند از روي علوّ و تکبر گفتند: امر کن آن را بر گردد و به دونیم شود و نصفش بیاید و نصفش
در جاي خود بماند؛ حضرت آن را امر کرد و برگشت و نصفش جدا شد و با صداي عظیم و روي شدید و نهایت سرعت
دوید تا به نزدیک آن حضرت رسید.
گفتند: بفرما که این نصف برگردد و با نصف دیگر متّصل شود؛ حضرت فرمود و چنین شد، پس من گفتم: لا إله إلّا اللّه اول
کسی که به تو ایمان می آورد منم و اول کسی که اقرار می کند که آنچه درخت کرد به امر حق تعالی نمود و از براي تصدیق
پیغمبري و تعظیم تو کرد منم.
پس همه آن کافران گفتند: بلکه ما می گوییم تو ساحر و
.«1» کذّابی و جادوهاي عجیب داري و تو را تصدیق نمی کند مگر مثل این که در پهلوي تو ایستاده است
.«2» و این معجزه نیز متواتر است و به طرق بسیار منقول است
ششم- به سندهاي معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که مردي به نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
آمد و گفت: به من معجزه اي بنما؛ و در برابر آن حضرت دو درخت بود که دور بودند از یکدیگر، حضرت به آن درختها
خطاب نمود که: به یکجا جمع شوید، پس
ص: 524
حرکت نمودند و به یکدیگر چسبیدند؛ پس فرمود: از یکدیگر جدا شوید، جدا شدند و هر یک به جاي خود برگشتند و آن
.«1» مرد ایمان آورد
هفتم- به سند معتبر از عباس منقول است که ابو طالب به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت:
اي فرزند برادر! خدا تو را فرستاده است؟ فرمود: بلی، ابو طالب گفت: پس معجزه اي به من بنما، گفت: این درخت را بخوان؛
حضرت آن را طلبید و آمد در پیش آن حضرت سجده کرد و برگشت، ابو طالب گفت: گواهی می دهم که تو راستگویی، یا
.«2» علی! نماز کن در پهلوي پسر عمّ خود
هشتم- در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام منقول است که: چون در حقّ یهودان و دشمنان آل محمّد این آیه نازل شد
گفتند: اي محمد! تو دعوي می کنی که در دلهاي ما اراده «3» ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَهِ أَوْ أَشَ دُّ قَسْوَهً
مواسات فقرا و اعانت ضعفا و صرف مال در راه خدا نیست و می گویی سنگها از دلهاي
ما نرم ترند و اطاعت حق بیش از ما می کنند و اینک کوهها نزدیک ما هستند بیا برویم به نزدیک یکی از آنها اگر گواهی
دهند که تو راستگویی بر ما لازم است تو را متابعت کنیم و اگر تکذیب تو کنند یا جواب نگویند می دانیم که تو دروغگویی.
حضرت فرمود: خوب است، هر کوه را که اختیار می کنید می رویم به نزدیک آن، پس کوهی را اختیار کردند که از معموره
دورتر بود و حضرت را به نزدیک آن کوه بردند، پس حضرت به کوه خطاب نمود که: سؤال می کنم از تو بجاه محمد و آل
پاکیزه او که حق تعالی به برکت ذکر نامهاي ایشان عرش را سبک گردانید بر دوش هشت ملک بعد از آنکه ایشان با گروه
ملائکه که عدد ایشان را بغیر از خدا کسی نمی دانست نتوانستند آن را حرکت دادن، و سؤال می کنم بحقّ محمد و آل طیّبین
او که به ذکر نامهاي ایشان حق تعالی توبه آدم را قبول کرد و به توسّل به انوار ایشان ادریس را در بهشت به مکان بلند رسانید
که شهادت
ص: 525
دهی براي محمد به آنچه خدا به تو سپرده است از تصدیق او بر این یهودان در بیان قساوت دلهاي ایشان.
پس کوه بر خود بلرزید و آب از آن جاري گردید و به لغت ارجمند و صداي بلند ندا کرد: اي محمد! شهادت می دهم که
تویی رسول ربّ العالمین و سید خلایق اولین و آخرین و شهادت می دهم که دلهاي این یهودان چنانکه تو وصف کرده اي از
سنگ سخت تر است، از آنها خیري بیرون نمی آید و از سنگ گاهی آب بیرون می آید،
و شهادت می دهم که ایشان دروغگویانند در آنچه تو را به آن نسبت می دهند از افتراي بر پروردگار عالمیان.
حضرت فرمود که: سؤال می کنم از تو اي کوه که بیان نمایی که خدا تو را امر کرد اطاعت من کنی در هرچه از تو طلب کنم
بجاه محمد و آل طیب او که به برکت ایشان نجات داد خدا نوح را از کرب عظیم و سرد گردانید آتش را بر ابراهیم و بر او
سلامت گردانید و او را در میان آتش متمکن گردانید بر تخت مزیّن و فرشهاي ملوّن که آن پادشاه جبار مانند آنها را در سر
کار خود و پادشاهان دیگر ندیده و نشنیده بود و بر دور تخت او انواع درختهاي سبز خوشاینده رویانید و اصناف گلها و
ریاحین و میوه ها به ظهور آورد که هر یک در فصلی از فصول سال بعمل می آمد.
کوه گفت: گواهی می دهم براي تو که آنچه گفتی حقّ است و شهادت می دهم که اگر از خدا سؤال کنی مردان دنیا را همه
میمون و خوك گرداند، می کند؛ و اگر سؤال کنی که همه را فرشتگان گرداند، می کند؛ و اگر دعا کنی که آتشها را یخ و
یخها را آتش کند، می کند؛ و اگر بطلبی که آسمان را به زمین آورد و زمین را به آسمان برد، رد نمی کند؛ و گواهی می
دهم که خدا آسمانها و زمینها و کوهها و دریاها و صحراها را همه فرمانبردار تو گردانیده است و جمیع مخلوقات حق تعالی
مطیع تواند و هرچه بفرمایی بعمل می آورند.
بعد از مشاهده این معجزات واضحات آن گروه یهود عنود گفتند: یا محمد! تو بر ما تلبیس می کنی
و در پشت سنگهاي این کوه جمعی از اصحاب خود را نشانده اي که آنها سخن می گویند و به ما می گویی کوه سخن می
گوید، اگر راست می گویی از کوه دور شو و امر کن آن را از بیخ کنده شود و حرکت نماید تا موضعی که ایستاده اي پس
کوه از کمر به
ص: 526
دونیم شود و نیم بالا به زیر آید و نیم زیر به بالا رود، اگر چنین کنی می دانیم حیله نکرده اي و از خداست آنچه دعوي می
کنی.
پس حضرت اشاره نمود به سنگی که به قدر پنج رطل بود و فرمود که: اي سنگ! بگرد، پس گردید و به نزدیک حضرت
ایستاد، حضرت به آن یهودي فرمود: اي یهودي! این سنگ را بردار و به نزدیک گوش خود بدار تا آنچه آن کوه شهادت داد
این سنگ نیز شهادت بدهد؛ چون چنین کرد سنگ به امر خدا به سخن آمد و آنچه از کوه شنیده بود از آن سنگ شنید،
حضرت فرمود: آیا در پشت این سنگ آدمی هست که با تو سخن گوید؟
گفت: نه و لیکن آنچه من طلب کردم بعمل بیاور.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم براي اتمام حجت بر ایشان از کوه بسیار دور شد و در میان صحرا ایستاد و فرمود: اي
کوه! بحقّ محمد و آل طیّبین او که بجاه ایشان و توسل جستن بندگان خدا به ایشان حق تعالی بر قوم عاد بادي سرد فرستاد که
مردم را از زمین می کند و به هوا بلند می کرد و امر کرد جبرئیل را که نعره اي بر قوم صالح زد و ایشان را هلاك کرد که: از
مکان خود کنده شو به اذن خدا و بیا به نزدیک من به این موضع، و دست بر زمین گذاشت؛ پس کوه به اذن خدا به حرکت
آمد و مانند اسب رهوار به سرعت بسیار آمد تا به آنجا که حضرت نشان داد ایستاد و گفت: من شنوا و مطیعم تو را اي رسول
پروردگار عالمیان تا بر خاك مالیده شود بینی هاي این معاندان، هر امر فرمائی بفرما تا اطاعت کنم.
فرمود: این گروه می گویند که از زمین کنده شوي و به دونیم شوي و نصف زیر به بالا رود و نصف بالا به زیر آید.
عرض کرد: اي رسول ربّ العالمین! تو می فرمایی که چنین شود؟
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: بلی. پس چنان شد که خواستند و بعد کوه خطاب کرد به معاندان که: آیا
آنچه دیدید کمتر است از معجزات موسی علیه السّلام که گمان می کنید به او ایمان آورده اید؟! پس یهودان به یکدیگر نظر
کردند و بعضی گفتند: دیگر مفرّي نماند ما را، و بعضی گفتند: این مردي است بختی دارد و هرکه صاحب بخت است هرچه
اراده می کند از براي او میسّر می گردد.
ص: 527
پس کوه ندا کرد ایشان را که: اي دشمنان خدا! به آنچه گفتید نبوّت موسی را باطل کردید زیرا که منکر موسی می تواند
.«1» گفت که معجزه هاي او از بخت بود
نهم- در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که کفار قریش که با پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مجادله می
و او را حکم گردانیم تا گواهی دهد به راستی « هبل » کردند گفتند: بیا تا برویم به نزد
ما و دروغ تو.
چون به نزد هبل آمدند و حضرت به نزدیک آن رسید بر رو در افتاد براي تعظیم آن حضرت و گواهی داد براي او به پیغمبري
.«2» و براي برادرش علی علیه السّلام به امامت و براي فرزندان ایشان به خلافت و وراثت
دهم- باز در تفسیر امام علیه السّلام مذکور است که: چون کفار قریش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در شعب ابی
طالب محصور کردند و در دهنه شعب جماعتی را موکّل کردند که نگذارند کسی قوتی براي ایشان ببرد و کسی از درّه بیرون
آید و طلب آذوقه از براي ایشان بکند، در آن وقت حق تعالی آن حضرت و خویشان و اصحاب او را در آن درّه غذایی داد
بهتر از منّ و سلوي که براي بنی اسرائیل فرستاد، و به برکت دعاي آن حضرت هرچه خواهش کردند و طلبیدند از انواع میوه
ها و حلواها براي ایشان حاضر شد و فاخر ترین جامه ها بر ایشان پوشانید، و چون گفتند: ما از این درّه دلتنگ شدیم و سینه
هاي ما تنگی می کند، به دست مبارك خود از جانب راست و چپ به کوهها اشاره فرمود که: دور شوید، پس دور شدند و
در میان درّه صحراي وسیعی بهم رسید که دو طرفش را نمی توانستند دید پس به دست مبارك اشاره نمود و فرمود: بیرون
آورید آنچه حق تعالی به شما سپرده است از درختان و میوه ها و ریاحین و گلها و گیاهها، پس به قدرت حق تعالی تمام آن
صحرا مملو شد از گل و سبزه و ریحان و انواع درختان و الوان میوه ها و آن
.«3» صحرا رشک جمیع گلستانها شد
یازدهم- در حدیث حسن از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
ص: 528
سنگی در میان راه گذاشت که آب را از زمین خود بگرداند و تا امروز باقی است و در این مدت به اعجاز آن حضرت پاي
.«1» کسی بر آن سنگ نیامده و به حیوانی ضرر نرسانیده
دوازدهم- روایت کرده اند که: یهودي را بر مسلمانی حقّی بود و شرط کرده بود با مسلمان که براي او نخلستانی برساند که
الوان خرما در آن باشد، پس پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر کرد امیر المؤمنین علیه السّلام را که هسته خرما حاضر کرد
به عدد آن درختان که شرط کرده بودند و آن حضرت هسته را در دهان مبارك می گذاشت و به علی علیه السّلام می داد و
او به زمین فرو می برد، و چون به هسته دیگر می پرداختند هسته اول سبز شده بود، و چون هسته سوم را به زمین فرو می برد
اوّلی به بار آمده بود، تا آنکه در یک ساعت آن باغ را تمام کردند از الوان خرماي زرد و سرخ و سفید و سیاه و همه به میوه
.«2» رسیدند و به یهودي تسلیم نمودند
.«3» شبیه به این در باب قصه سمان فارسی رضی اللّه عنه مذکور خواهد شد
سیزدهم- در حدیث معتبر مذکور است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با امیر المؤمنین علیه السّلام در
میان نخلستانی راه می رفتند، پس یکی از آن درختان به دیگري گفت: این رسول خدا است و وصیّ اوست، پس
.«4» گفتند که صدا به شهادت به رسالت و وصایت بلند کرد « صیحانی » به این سبب آن خرما را
چهاردهم- از جابر انصاري منقول است که گفت: چون در جنگ احزاب خندق را کندیم بر دور خندق تل بلندي از خاك
بهم رسید، چون رفتم و به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرض کردم فرمود: از این غمگین مباش که بزودي
امر عجیبی مشاهده خواهی کرد؛ چون شب شد نزد آن خاك صداها می شنیدم و کسی را نمی دیدم و شعري چند می شنیدم
که مضمونش این است: خاك را از بیخ بر کنید و به بلد بعیدي بیفکنید و اعانت کنید محمد رشید را و یاور او و پسر عمّ
بزرگوار او باشید؛ چون صبح شد مقدار
ص: 529
.«1» یک کف از آن خاك نمانده بود
پانزدهم- ابن شهر آشوب روایت کرده است که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پشت داد به درخت خشکی و در
.«2» ساعت سبز شد و میوه آورد
شانزدهم- باز ابن شهر آشوب روایت کرده است که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روزي در جحفه فرود آمد در زیر
درخت کم سایه اي و اصحابش بر دور او فرود آمدند و آنها در آفتاب بودند، و این بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
گران آمد که خود در سایه باشد و اصحابش در آفتاب، ناگاه به امر خدا آن درخت بلند و بزرگ شد و جمیع صحابه را در
زیر سایه خود گرفت، پس حق تعالی این آیه را فرستاد أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ
آیا نمی بینی پروردگار خود را که چگونه کشید و پهن کرد سایه را و اگر خواهد آن را » «3» مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً
.«4» «؟ ساکن می گرداند
هفدهم- عیاشی از سعید بن جبیر روایت کرده است که: کفار قریش بر کعبه سیصد و شصت بت گذاشته بودند از هر قبیله
.«6» نازل شد همه آن بتها به سجده افتادند «5» یک بت و دو بت بود، چون آیه شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ
هجدهم- ابن بابویه و غیر او به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده اند که:
چون در طواف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به رکن غربی رسید و از آن گذشت آن رکن به سخن آمد و گفت: یا
رسول اللّه! آیا من رکنی از ارکان خانه پروردگار تو نیستم؟ چرا دست مبارك خود را به من نمی رسانی؟ پس حضرت به
.«7» نزدیک آن رکن رفت و فرمود: ساکن شو بر تو باد سلام و تو را متروك نخواهم گردانید
ص: 530
نوزدهم- صفار و قطب راوندي و ابن بابویه روایت کرده اند که: روزي پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داخل نخلستانی شد
درختان خرما از هر جانب به صدا آمده گفتند: السلام علیک یا رسول اللّه، و هر یک استدعا کردند: از من بخور، و خوشه
هاي خود را آویختند و از هر یک تناول فرمود، چون به خرماي عجوه رسید سر فرود آورد و سجده کرد آن حضرت را،
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خداوندا! برکت فرست بر این و نفع ببخش مردم را به
.«1» این؛ پس به این سبب روایت کرده اند که: عجوه از بهشت است
بیستم- راوندي و ابن شهر آشوب از ابن عباس روایت کرده اند که: اعرابی از قبیله بنی عامر به خدمت رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم آمد و گفت: به چه چیز بدانم که تو رسول خدائی؟
فرمود: اگر این خوشه خرما را بطلبم و از بالاي درخت به زیر آید، گواهی می دهی که منم رسول خدا؟
گفت: بلی.
حضرت آن خوشه را طلبید و آن جدا شد و به زیر آمد و خود را به زمین می کشید و آن حضرت را سجده می کرد تا به نزد
رسول خدا آمد، پس فرمود: برگرد به جاي خود، پس برگشت و به جاي خود پیوست.
اعرابی گفت: گواهی می دهم که تویی رسول خدا؛ و ایمان آورد و بیرون آمد و می گفت: اي آل عامر بن صعصعه! من
.«2» هرگز او را تکذیب نخواهم کرد
می گفتند و کافر بود و بسیار بر کشتن مردم « رکانه » بیست و یکم- باز روایت کرده اند: مردي بود از بنی هاشم که او را
می گفتند، روزي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به آن « اضم » حریص بود و گوسفند می چرانید در وادیی که آن را
وادي رفت چون نظر رکانه بر آن حضرت افتاد گفت: اگر نه خویشاوندي میان من و تو می بود هرآینه با تو سخن نمی گفتم
تا تو را می کشتم، تویی که خدایان ما را دشنام می دهی اکنون خداي خود را بخوان تا تو را از من
ص: 531
نجات دهد، پس بیا کشتی بگیریم اگر مرا بر زمین افکندي ده گوسفند من از تو باشد؛ حضرت او
را برداشت و بر زمین زد و بر روي سینه اش نشست، رکانه گفت: این کار تو نبود خداي تو با من چنین کرد، بیا بار دیگر
کشتی بگیریم اگر باز مرا بیندازي ده گوسفند دیگر از تو باشد؛ پس مرتبه دیگر حضرت او را بر زمین زد، بازگفت: بار دیگر
کشتی می گیریم بر ده گوسفند دیگر، و باز حضرت او را انداخت.
رکانه گفت: یاري کرده نشوند لات و عزّي که مرا یاري نکردند، بگیر سی گوسفند خود را و برو.
حضرت فرمود: من گوسفند را نمی خواهم و لیکن تو را به اسلام دعوت می کنم و نمی خواهم که تو به جهنم روي، اگر
مسلمان شوي از عذاب الهی ایمن باشی.
رکانه گفت: مسلمان نمی شوم مگر آنکه معجزه اي به من بنمائی.
حضرت فرمود: خدا را بر تو گواه می گیرم که عهد کنی اگر از من معجزه بینی به من ایمان بیاوري.
گفت: بلی.
درختی نزدیک آن حضرت بود فرمود: بیا اي درخت به اذن خدا، پس آن درخت به دونیم شد و نصف آن با ساقش روان شد
و در پیش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایستاد.
رکانه گفت: معجزه بزرگی نمودي، بگو برگردد، حضرت امر کرد آن را و برگشت و متّصل شد به نصف دیگر، پس فرمود:
مسلمان می شوي؟
گفت: نمی خواهم که زنان مدینه بگویند من از ترس مسلمان شده ام و لیکن گوسفندان خود را اختیار کن و بردار.
.«1» حضرت فرمود: چون مسلمان نشدي مرا به گوسفندان تو احتیاجی نیست
بیست و دوم- ابن شهر آشوب روایت کرده است: چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با صحابه به جنگ مقفع بن
همیسع می رفتند به کوه
عظیمی رسیدند که اسبان عاجز بودند از قطع آن،
ص: 532
.«1» پس حضرت دعا کرد و آن کوه به زمین فرو رفت و پاره پاره شد و راه ایشان باز شد
بیست و سوم- ابن بابویه و صفار و راوندي به سندهاي معتبر روایت کرده اند که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:
رسول خدا مرا طلبید و به یمن فرستاد که میان ایشان اصلاح کنم، گفتم: یا رسول اللّه! ایشان جماعت بسیارند و مردم سالدارند
بالا روي به آواز بلند ندا کن که: اي درختان و اي کلوخها و اي خاکها! « افیق » و من کم سالم، فرمود: یا علی! چون به عقبه
محمد رسول خدا شما را سلام می رساند.
پس رفتم بسوي یمن و چون به بالاي عقبه افیق رسیدم دیدم اهل یمن همه شمشیرها برهنه و نیزه ها راست کرده اند و رو به
من می آیند، چون به آواز بلند آنچه حضرت فرموده بود گفتم، هر درخت و کلوخ و خاکی که در آن عرصه بود همه به یک
صدا آواز کردند و گفتند: بر محمد رسول اللّه و بر تو باد سلام؛ چون آن صداها را اهل یمن شنیدند همه بر خود بلرزیدند و
.«2» زانوهاي ایشان بر هم می خورد و حربه ها را انداختند و از روي اطاعت به نزد من آمدند تا میان ایشان اصلاح کردم
بیست و چهارم- علی بن ابراهیم روایت کرده است: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به پاي قلعه بنی قریظه
رفت که ایشان را محاصره نماید در دور قلعه ایشان درخت خرماي بسیاري بود، به دست خود اشاره فرمود که: دور شوید،
پس درختان از
.«3» پاي قلعه دور شدند و در بیابان متفرق شدند
بیست و پنجم- شیخ طوسی و قطب راوندي و دیگران به سند معتبر از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده اند که رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: من می شناسم سنگی را در مکه بر من سلام می کرد پیش از آنکه مبعوث شوم و الحال
.«4» آن را می شناسم
بیست و ششم- شیخ طوسی به سند معتبر از سلمان روایت کرده است که گفت: ما
ص: 533
روزي نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بودیم ناگاه علی بن ابی طالب علیه السّلام داخل شد و حضرت
سنگریزه اي در دست داشت و به دست آن حضرت داد، هنوز سنگریزه در دست او قرار نگرفته بود که به قدرت الهی به سخن
لا إله إلّا اللّه محمّد رسول اللّه رضیت باللّه ربّا و بمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبیّا و بعلیّ بن أبی طالب علیه » : آمد و گفت
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هرکه از شما صبح کند و این دعا را بخواند و راضی باشد ،« السّلام ولیّا
.«1» به خدا و به ولایت علی بن ابی طالب ایمن می گردد از خوف خدا و عقاب او
بیست و هفتم- ابن بابویه و راوندي به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که: مردي از یهود که او را
می گفتند به خدمت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و گفت: « سبحت »
یا محمّد! آمده ام از تو سؤال کنم از پروردگار خود.
فرمود: سؤال کن.
گفت: کجاست خداي تو؟
فرمود: علم و قدرتش
به همه مکان احاطه کرده است و در هیچ مکان نیست.
گفت: چگونه است پروردگار تو؟
فرمود: چگونه او را به چگونه بودن وصف کنم و حال آنکه چگونگی را او آفریده و او به مخلوق خود متّصف نمی گردد.
گفت: چه دانم که تو پیغمبري؟
پس هر سنگ و کلوخ و هر چیز که در دور آن حضرت بودند همه به لغت عربی فصیح به سخن آمده گفتند: این است رسول
خدا.
سبحت گفت: هرگز به این هویدایی امري ندیده بودم، گواهی می دهم به وحدانیّت الهی و گواهی می دهم که تو رسول
.«2» خدایی
بیست و هشتم- در بصائر الدرجات به سند معتبر روایت کرده است که: روزي
ص: 534
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با سهل بن حنیف و خالد بن ایوب انصاري داخل باغی از باغهاي بنی النجار شدند،
ناگاه سنگی از سر چاه ایشان ندا کرد آن حضرت را به آواز بلند و گفت:
بر تو باد سلام الهی اي محمد، شفاعت کن از براي من نزد پروردگار خود که نگرداند مرا از سنگهاي جهنم که کافران را به
آنها عذاب می کند؛ حضرت دست بسوي آسمان برداشت و گفت: خداوندا! مگردان این سنگ را از سنگهاي جهنم.
پس ریگ آن حضرت را ندا کرد و گفت: السلام علیک یا محمد و رحمه اللّه و برکاته دعا کن پروردگار خود را که نگرداند
.«1» مرا از کبریت جهنم؛ پس حضرت دست برداشت و گفت: خداوندا! مگردان این ریگ را از کبریت جهنم
بیست و نهم- شیخ طبرسی و قطب راوندي و ابن شهر آشوب روایت کرده اند که:
چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به
جنگ طایف می رفت به صحرائی رسیدند که در آنجا درخت سدر بسیار بود و آن حضرت را خواب گرفته بود، پس درخت
سدري بر سر راه آن حضرت واقع شد و به قدرت الهی به دو حصّه شد و از میان خود راه آن حضرت را گشود، و ساقش دو
می « سدره النبی » حصّه شد و هر حصّه در طرفی ایستاد و تا امروز بر آن هیئت مانده است و مردم تعظیم آن می نمایند و آن را
گویند و آن را نمی برند و محافظت آن می نمایند و به آن تبرّك می جویند و برگ آن را براي حفظ بر گوسفندان و شتران
.«2» خود می آویزند، و این معجزه اي است که تا امروز اثرش باقی است
سی ام- راوندي روایت کرده است که: در ابتداي بعثت آن حضرت گروهی از عرب نزد بتی جمع شده بودند که آن را
بپرستند، ناگاه صدائی از جوف آن صنم بر آمد که به زبان فصیح گفت: محمد بسوي شما آمده است و شما را بسوي دین
.«3» حق می خواند، پس متفرق شدند و تفحّص آن حضرت نمودند و اکثر ایشان ایمان آوردند
سی و یکم- راوندي و غیر او روایت کرده اند که: شب تاري که باران می بارید آن
ص: 535
حضرت از نماز خفتن بر می گشت و برقی در پیش آن حضرت روشنی می داد پس نظرش بر قتاده بن نعمان افتاد و او را
شناخت، قتاده گفت: یا نبیّ اللّه! می خواهم با تو نماز کنم و در شبهاي تار مرا مقدور نیست، حضرت چوب خوشه خرمائی در
دست داشت به او داد و فرمود: ده شب براي تو روشنی خواهد داد و چنان
شد، و فرمود: چون به خانه می روي در زاویه خانه تو شیطانی جا کرده است شمشیر خود را بر او حواله کن تا دفع شود، چون
.«1» داخل خانه شد سیاهی در زاویه خانه دید و چون بر او حمله کرد به دیوار بالا رفت و بر طرف شد
سی و دوم- راوندي روایت کرده است: روزي جبرئیل علیه السّلام بر آن حضرت نازل شد و او را غمگین یافت، گفت: یا
رسول اللّه! چرا غمگینی؟
گفت: از جور و تکذیب کافران دلگیرم.
جبرئیل گفت: می خواهی آیتی به تو بدهم که بدانی خدا همه چیز را فرمانبردار تو گردانیده است؟
گفت: بلی.
جبرئیل گفت: این درخت را بطلب تا بسوي تو بیاید. پس درخت را طلبید و آمد در خدمت او ایستاد، و چون فرمود: برو،
.«2» برگشت و به جاي خود قرار گرفت
سی و سوم- راوندي به چندین سند روایت کرده است که: اعرابی در بعضی از سفرها به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم آمد، حضرت فرمود: می خواهی تو را به چیزي راهنمائی کنم؟
گفت: بلی.
.« اشهد ان لا إله إلّا اللّه و ان محمدا رسول اللّه » فرمود: بگو
اعرابی گفت: آیا گواهی داري؟
ص: 536
فرمود: برو به نزد این درخت و بگو: رسول خدا تو را می طلبد.
چون به نزدیک درخت آمد و تبلیغ رسالت حضرت نمود، درخت به حرکت آمد و زمین را می شکافت و به خدمت آن
حضرت می شتافت تا به نزدیک آن حضرت ایستاد، پس حضرت فرمود: گواهی بده بر حقّیّت من.
درخت به سخن آمد و به رسالت و حقّیّت آن حضرت گواهی داد.
اعرابی گفت: بگو به جاي خود برگردد.
حضرت فرمود: برگرد؛
و آن برگشت و به جاي خود قرار گرفت.
پس اعرابی گفت: رخصت بده که من تو را سجده کنم.
فرمود: سجده براي غیر خدا روا نیست، و اگر رخصت می دادم که کسی غیر خدا را سجده کند هرآینه امر می کردم که زنان
شوهران خود را سجده کنند.
پس مسلمان شد و دست آن حضرت را بوسید و گفت: رخصت فرما که من به قبیله خود بروم و ایشان را به اسلام دعوت
.«1» کنم، اگر قبول کنند با خود بیاورم، و الّا خود به خدمت تو بشتابم؛ پس مرخّص شد و به جانب قبیله خود رفت
سی و چهارم: تسبیح گفتن سنگریزه در دست رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- عامه و خاصه به طرق متواتره روایت
کرده اند که در بعضی از روایات از ابو ذر منقول است که: مکرر عامري به خدمت آن حضرت آمد و معجزه اي طلبید،
حضرت نه سنگریزه در کف گرفت و همه به آواز بلند تسبیح گفتند، و چون بر زمین گذاشت ساکت شدند، و چون برداشت
.«2» باز تسبیح گفتند
.«3» « سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلّا اللّه و اللّه اکبر » : و به روایت دیگر گفتند
و ابن عباس روایت کرده است که: پادشاهان حضرموت به خدمت آن حضرت آمدند
ص: 537
و گفتند: چگونه بدانیم تو رسول خدایی؟
حضرت کفی از سنگریزه برداشت و فرمود که: اینها گواهی می دهند بر پیغمبري من. پس سنگریزه ها به سخن آمدند و
.«1» تسبیح خدا گفتند و گواهی بر پیغمبري آن حضرت دادند
و از انس منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کفی از سنگریزه در
دست گرفت و در دست آن حضرت تسبیح کردند، پس آنها را در دست امیر المؤمنین علیه السّلام ریخت و در دست آن
.«2» حضرت نیز تسبیح گفتند به نحوي که ما شنیدیم، پس در دست ما ریخت و تسبیح نکردند
سی و پنجم- راوندي روایت کرده است از ابو اسید که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روزي با عمّ خود عباس
گفت که: فردا تو و فرزندان تو در خانه باشید که مرا با شما کاري هست؛ چون صبح شد حضرت به خانه ایشان رفت و ایشان
.«3» را نزدیک طلبید و براي ایشان دعا کرد و صداي آمین از عتبه درگاه و دیوارهاي خانه بلند شد
سی و ششم- کلینی و راوندي و ابن شهر آشوب و غیر ایشان روایت کرده اند از حضرت صادق علیه السّلام که: مردي فوت
شد و خواستند قبر او را بکنند هرچه بیل و کلنگ می زدند کنده نمی شد، آمدند و به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم عرض کردند، حضرت فرمود: این مرد خوش خلق بود نبایست قبر او به دشواري کنده شود، پس خود حاضر شد و
قدح آبی طلبید و دست مبارك خود را در آن قدح داخل کرد و بر زمین قبر پاشید به اعجاز آن حضرت چنان شد که چون
.«4» کلنگ می زدند مانند ریگ فرو می ریخت
و در روایت دیگر فرمود که: دعا کرد آن حضرت و بعد از آن به آسانی کندند.
سی و هفتم- راوندي از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم براي
بعضی از جنگها
از مدینه بیرون رفته بود، در هنگام مراجعت در بعضی
ص: 538
منازل فرود آمدند و حضرت با صحابه نشسته بود و طعام میل می نمود ناگاه جبرئیل آمد و گفت: یا محمّد! برخیز و سوار شو؛
حضرت سوار شد و جبرئیل با حضرت روانه شد و زمین پیچیده شد از براي آن حضرت مانند جامه اي که بپیچند تا آنکه به
فدك رسیدند، و چون اهل فدك صداي سم اسبان شنیدند گمان بردند که دشمن بر سر ایشان آمده است پس درهاي شهر را
بستند و کلیدها را به پیرزالی دادند که در بیرون شهر خانه اي داشت و به کوهها گریختند، جبرئیل به نزد آن پیرزال آمد و
کلیدها را گرفت و درهاي شهر را گشود و حضرت در جمیع خانه ها و شهرهاي ایشان گردید، پس جبرئیل گفت: خدا این را
مخصوص تو گردانیده و به تو بخشیده و مردم را در این بهره اي نیست؛ پس این آیه فرود آمد ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ
آنچه خدا برگردانیده است بر پیغمبرش از اهل قریه ها و شهرها پس از خدا و » : یعنی «1» الْقُري فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبی
«2» و بازفرستاد فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلی مَنْ یَشاءُ ،« رسول و خویشان رسول است
زیرا در گرفتن ،« پس نتاختید بر آن هیچ اسبی و شتري و لیکن خدا مسلط می گرداند پیغمبرانش را بر هرکه می خواهد » : یعنی
فدك مسلمانان جنگی نکردند و همراه نبودند و لیکن خدا آن را بی جنگ به پیغمبر خود داد و جبرئیل او را در خانه ها و
باغهاي ایشان گردانید، پس
درها را بست و کلیدها را به آن حضرت تسلیم کرد و حضرت آن کلیدها را در غلاف شمشیر خود گذاشت و بر جهاز شتر
آویخت و سوار شد و باز زمین پیچیده شد و برگشت بسوي اصحاب خود و هنوز ایشان از آن مجلس برنخاسته بودند و فرمود:
رفتم بسوي فدك و خدا آن را به من بخشید، پس منافقان به یکدیگر نظر کردند و چشمک زدند که دروغ می گوید،
حضرت کلیدها را از غلاف شمشیر بیرون آورد و به ایشان نمود که این کلیدهاي قلعه هاي فدك است، و سوار شد با اصحاب
خود و بسوي مدینه آمد، و چون داخل شد به خانه حضرت فاطمه علیها السّلام رفت و گفت: اي
ص: 539
دختر! حق تعالی فدك را به پدر تو داده است و او را مخصوص به آن گردانیده است و مسلمانان را در آن بهره اي نیست، و
هرچه خواهم در آن می توانم کرد، و مادر تو خدیجه مهري بر من داشت و من فدك را به عوض آن به تو بخشیدم که از تو
باشد و بعد از تو از فرزندان تو باشد، پس پوستی طلبید و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را حاضر گردانید و گفت: بنویس
که فدك نحله و بخشش رسول خدا است براي فاطمه، و گواه گرفت علی بن ابی طالب و امّ ایمن را، و فرمود که: امّ ایمن
زنی است از اهل بهشت.
پس اهل فدك به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند و با ایشان مقاطعه نمود که هر سال بیست و چهار
که به «1» هزار دینار بدهند
حساب این زمان تقریبا سه هزار و ششصد تومان باشد.
سی و هشتم- راوندي از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوي
برگشت در جنگ حنین و قسمت کرد غنائم را در میان صحابه، و مردم از پی بی آن حضرت می رفتند و سؤال می « جعرانه »
کردند و حضرت به ایشان می داد تا آنکه ملجأ کردند آن حضرت را که بسوي درختی رفت و به درخت پشت خود را
چسبانید و باز هجوم آوردند و آن حضرت را آزار می کردند تا آنکه پشت مبارکش مجروح شد و ردایش بر درخت بند شد،
پس از پیش درخت به سوي دیگر رفت و فرمود که: رداي مرا بدهید و اللّه اگر به عدد درختان مکه من گوسفند داشته باشم
همه را در میان شما قسمت خواهم کرد و مرا ترسنده و بخیل نخواهید یافت، پس در ماه ذي قعده از جعرانه بیرون آمد، و از
برکت پشت مبارك آن حضرت هرگز آن درخت را خشک ندیدند و پیوسته تر و تازه بود در همه فصل که گویا همیشه آب
.«2» بر آن می پاشیدند
سی و نهم- ابن شهر آشوب از ابن مسعود و غیر او روایت کرده است که: چون در خدمت آن حضرت طعام می خوردند
.«3» صداي تسبیح از طعام می شنیدند
ص: 540
چهلم- ابن شهر آشوب روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مسجدي در مدینه بنا می کرد،
.«1» درختی از مکه طلبید و آن درخت زمین را شکافت تا به نزد آن حضرت ایستاد و شهادت بر پیغمبري آن حضرت داد
چهل
و یکم- روایت کرده است که: آن حضرت عبد اللّه بن طفیل را فرستاد که قوم خود را هدایت کند و گفت: علامت راستی تو
نزد قوم تو آن است که در شب و روز از سر تازیانه تو نوري ساطع باشد؛ و به آن علامت قوم خود را به نور اسلام هدایت
.«2» کرد
و ایضا روایت کرده است که قریش طفیل بن عمرو را گفتند که: چون به مسجد الحرام داخل شوي پنبه اي در گوشهاي خود
پر کن که قرآن خواندن محمد را نشنوي مبادا تو را فریب دهد؛ چون داخل مسجد شد هرچند پنبه بیشتر در گوش خود فرو
می برد صداي آن جناب را بیشتر می شنید، و به این معجزه مسلمان شد و گفت: یا رسول اللّه! من در میان قوم خود سر کرده
و مطاع ایشانم اگر به من علامتی بدهی ایشان را به اسلام دعوت می کنم.
آن جناب گفت: خداوندا! او را علامتی کرامت کن.
.«3» چون به قوم خود برگشت پیوسته از سر تازیانه او نوري مانند قندیل ساطع بود
چهل و دوم- خاصه و عامه روایت کرده اند که: در جنگ احزاب آن جناب کندن خندق را میان صحابه قسمت فرمود که هر
چهل ذراع را ده نفر حفر نمایند، پس در حصّه سلمان و حذیفه زمین به سنگی رسید که کلنگ در آن اثر نمی کرد، و چون
سلمان به خدمت آن جناب عرض کرد از مسجد احزاب به زیر آمد و کلنگ را از دست ایشان گرفت و سه مرتبه زد و در هر
مرتبه ثلثی از آن جدا شد و در هر مرتبه برقی ساطع می شد که جهان روشن می شد و
می گفتند؛ پس فرمود: در برق اول قصرهاي یمن را دیدم و خدا آن را به من داد، و « اللّه اکبر » می گفت و صحابه « اللّه اکبر »
در دوم قصرهاي شام را دیدم و خدا آن را به من داد، و در برق سوم قصرهاي مداین را دیدم و ملک پادشاه عجم را به من
داد. پس خدا
ص: 541
.«2» .«1» فرستاد لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ
و در روایت دیگر وارد شده است که: چون آن زمین سخت پیدا شد و کلنگ در آن اثر نمی کرد حضرت قدح آبی طلبید و
آب دهان معجزنشان خود را در آن ریخت و به دست مبارك خود در آن موضع ریختند، به اعجاز آن حضرت چنان سست
.«3» شد که تا کلنگ می زدند فرو می ریخت
چهل و سوم- ابن شهر آشوب و غیر او روایت کرده اند که: در جنگ بدر شمشیر عکاشه شکست و حضرت چوبی به او داد
.«4» که: به این جنگ کن، و چون به دست گرفت شمشیري شد که بعد از آن همیشه به آن جنگ می کرد
چهل و چهارم- روایت کرده اند که: در جنگ احد به عبد اللّه بن جحش چوبی داد و به ابو دجانه برگ نخل خرمائی و در
.«5» دست هر دو شمشیر قاطع شدند و به آنها جنگ می کردند
چهل و پنجم- روایت کرده اند که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روز فتح مکه فرمود: یا علی! کفی از سنگریزه به
پس آن بتها «6» من بده، پس آن سنگریزه ها به جانب بتها انداخت و فرمود جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً
همه بر رو در افتادند و اهل مکه گفتند:
.«7» ما جادوگرتر از محمد ندیده ایم
چهل و ششم- روایت کرده اند که: کمانی براي آن حضرت به هدیه آوردند و در آن کمان صورت عقابی نقش کرده بودند،
چون دست مبارك بر آن گذاشت آن صورت در
ص: 542
.«1» ساعت محو شد
چهل و هفتم- در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که عمار بن یاسر گفت:
روزي به خدمت آن حضرت رفتم و هنوز در پیغمبري او شک داشتم و گفتم: یا رسول اللّه! تصدیق به تو نمی توانم کرد زیرا
در دل من شکّی هست، آیا معجزه اي داري که دفع آن شک از من بکند؟ حضرت فرمود: چون به خانه برگردي هر درخت و
سنگ را که ببینی از حال من از آن سؤال کن.
چون برگشتم به هر درخت و سنگ که رسیدم گفتم: اي درخت و اي سنگ! محمد دعوي می کند که تو شهادت می دهی
براي پیغمبري او.
.«2» پس آن به سخن می آمد و می گفت: شهادت می دهم که محمد رسول پروردگار ماست
چهل و هشتم- در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که: مردي از مؤمنان روزي به خدمت رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم آمد، حضرت از او پرسید که: چگونه می یابی دل خود را با برادران مؤمن تو که موافقند با تو در محبت
محمد و علی و عداوت دشمنان ایشان؟
گفت: ایشان را مانند جان خود می دانم، هرچه ایشان را به درد می آورد مرا به درد می آورد؛ هرچه ایشان را شاد می گرداند
مرا نیز شاد می گرداند؛ هرچه ایشان را غمگین می کند مرا غمگین می کند.
حضرت فرمود: پس تویی دوست
خدا و پروا مکن از بلاها و تنگیهاي دنیا که حق تعالی به سبب آنچه گفتی آن قدر نعمت به تو خواهد داد که احدي از خلق
خدا چنین سودي نکرده باشد مگر کسی که بر مثل حال تو باشد، پس راضی و شاد باش به این حال نیکی که داري به عوض
مالها و فرزندان و غلامان و کنیزان که دیگران دارند، بدرستی که تو با این حال از همه توانگران غنی تري، پس زنده دار همه
اوقات خود را به صلوات
ص: 543
فرستادن بر محمد و علی و آل طیّب ایشان.
آن مرد از این بشارت شاد شد و پیوسته بر صلوات بر آن حضرت و آل مطهر او مداومت می کرد، روزي ابو بکر و عمر به او
رسیدند، ابو بکر گفت: اي فلان! محمد نیکو توشه اي براي گرسنگی و تشنگی به تو داد؛ و عمر گفت: محمد از آرزوي باطل
و وعده هاي دروغ که همیشه مردم را به آنها بازي می دهد خوب توشه اي همراه تو کرد. و در روز دیگر او را در بازار دیدند
و با یکدیگر گفتند: این سفیه را می باید استهزاء کنیم، پس نزد او آمدند و عمر گفت: امروز مردم تجارتها در این بازار
کردند و سودمند شدند تو چه تجارت کردي؟
گفت: مالی نداشتم که تجارت کنم و لیکن صلوات می فرستادم بر محمد و آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
عمر گفت: سود ناامیدي و محرومی برده اي، و چون به خانه خواهی رفت خوان گرسنگی براي تو گسترده خواهد بود که
الوان طعامها و شرابهاي خیبت و حرمان در آن چیده باشند و فرشتگان که براي
محمد گرسنگی و تشنگی و مذلّت می آورند بر دور خوان تو حاضر خواهند بود.
آن مرد گفت: بخدا سوگند یاد می کنم که چنین نیست بلکه محمد رسول خداست و هرکه به او ایمان آورد از محقّان و
سعادتمندان است و بزودي خدا گرامی خواهد داشت آنها را که به او ایمان آورده اند به آنچه خواهد از گشادگی روزي و به
آنچه مصلحت داند از تنگی که بعد از آن راحتهاي بسیار هست.
در این سخن بودند که ناگاه مردي پیدا شد و ماهی در دست داشت که بد بو و فاسد شده بود، بر سبیل طنز آن دو منافق
گفتند: این ماهی را به این مرد که از صحابه رسول خداست بفروش.
ماهی فروش به آن مرد گفت: بخر این ماهی را که کسی از من نمی خرد.
گفت: زري ندارم.
آن منافقان گفتند: بخر که زرش را رسول خدا می دهد.
پس ماهی را آن مرد گرفت و صاحب ماهی خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رفت، حضرت
ص: 544
اسامه را فرمود که یک درهم به او بدهد و آن مرد شاد شد و گفت: این درهم چند برابر قیمت ماهی من است.
پس آن مؤمن در حضور ایشان ماهی را شکافت، ناگاه دو گوهر نفیس از میان شکم ماهی بیرون آمد که به دویست هزار
درهم می ارزید، آن منافقان بسیار محزون شدند و از پی صاحب ماهی رفتند گفتند: در میان شکم ماهی تو دو گوهر گرانبها
پیدا شد و تو ماهی را فروخته اي و آنها را نفروخته اي برگرد و گوهرها را بگیر.
چون صاحب ماهی آمد و گوهرها را گرفت در دست او دو عقرب شدند و
دستهاي او را گزیدند؛ ماهی فروش فریاد زد و آنها را از دست انداخت.
ابو بکر و عمر گفتند: اینها از جادوي محمد عجب نیست.
پس آن مؤمن در شکم ماهی دو گوهر گرانبهاي دیگر یافت و برداشت.
باز منافقان به صاحب ماهی گفتند: اینها نیز از توست بگیر.
چون اراده کرد بگیرد دو مار شدند و بر او حمله کردند و او را گزیدند.
صاحب ماهی فریاد زد: بگیر اینها را که من نمی خواهم؛ پس آن مؤمن مارها و عقربها را گرفت و به اعجاز حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چهار جواهر قیمتی شدند؛ و ابو بکر و عمر به یکدیگر گفتند: کسی را در سحر از محمد ماهرتر
ندیده ایم.
آن مؤمن گفت: اي دشمنان خدا! اگر اینها سحر است پس بهشت و دوزخ نیز سحر است، اي دشمنان خدا! ایمان بیاورید به
خداوندي که نعمتهاي خود را بر شما تمام کرده است و عجائب قدرت خود را به شما نموده است.
پس آن چهار گوهر را به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورد و جمعی تجّار غریب که به مدینه آمده بودند
براي تجارت حاضر شدند و آنها را به چهار صد هزار درهم خریدند و حضرت فرمود: خدا این نعمت را به سبب آن به تو داد
که تعظیم کردي محمد رسول خدا و علی برادر و وصیّ او را، آیا می خواهی تو را خبر دهم به تجارت سودمندي که این مالها
را در معرض آن تجارت درآوري؟
گفت: بلی یا رسول اللّه.
ص: 545
فرمود: اینها را تخم درختان بهشت گردان و قسمت کن بر برادران مؤمن خود که بعضی
مانند تواند در صدق عقیده و اخلاص و بعضی از تو پست ترند و بعضی از تو بلندترند، بدرستی که هر حبّه که به ایشان انفاق
می کنی آن را براي تو تربیت می کند و ثوابش را مضاعف می گرداند تا آنکه هزار برابر کوه ابو قبیس و کوه احد و کوه ثور
و کوه ثبیر می شود، و خدا به آن براي تو قصرها در بهشت بنا می کند که کنگره آن قصرها از یاقوت باشد و قصرهاي طلا بنا
می کند که کنگره آنها از زبرجد باشد.
پس مرد دیگر برخاست و گفت: من که اینها را ندارم که صرف کنم، براي من چه ثواب خواهد بود؟
فرمود: براي توست محبت خالص ما و شفاعت نافع ما که تو را می رساند به اعلاي درجات بهشت به سبب دوستی ما اهل بیت
.«1» و دشمنی با دشمنان ما
چهل و نهم- قصه سراقه بن مالک است که متواتر است و شعرا در اشعار خود ذکر کرده اند که: چون رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم بسوي مدینه هجرت نمود کفار مکه سراقه را از عقب آن حضرت فرستادند، و چون به پیغمبر رسید به دعاي
آن حضرت پاهاي اسبش به زمین فرو رفت، پس استدعا کرد که حضرت دعا کند خدا او را نجات دهد و به دعاي آن
حضرت نجات یافت؛ بار دیگر قصد آن حضرت کرد و باز پاهاي اسبش به زمین نشست، تا سه مرتبه چنین شد، پس براي خود
و تفصیل این قصه در قصص هجرت مذکور خواهد شد. .«2» امانی از آن حضرت گرفت و برگشت
پنجاهم- از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هسته خرما را در دهان مبارك خود می مکید و به زمین فرو می برد و در همان ساعت سبز می شد
.«3»
باب